۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۳:۴۹
کد خبر: 81696987
T T
۰ نفر
واقعیت هایی كه توافق با ایران را برای آمریكا اجتناب ناپذیر كرد

تهران - ایرنا - عضو ارشد بنیاد كارنگی در تحلیلی در نشریه 'نشنال اینترست' به ارزیابی میزان تاثیر نیروها و عوامل بزرگتری كه یك توافق هسته ای با ایران را ممكن ساخت، پرداخته و نوشته است كه هفت واقعیت، توافق با ایران را برای آمریكا غیرقابل اجتناب كرد.

به گزارش ایرنا،آریل لوایت Ariel (Eli) Levite كه این تحلیل را به همراه ' شای فلدمان' نوشته، عضو ارشد غیرمقیم در برنامه سیاست هسته ای بنیاد كارنگی است. وی پیش از پیوستن به كارنگی، بین سالهای2002 تا 2007 معاون ارشد مدیركل سیاست در كمیسیون انرژی هسته ای رژیم صهیونیستی بود. وی همچنین برای مدتی معاونت مشاور سیاست دفاعی این رژیم بوده و ریاست دفتر امنیت بین المللی و كنترل جنگ افزار در وزارت جنگ را نیز برعهده داشت.

آریل لوایت نوشته است: در تحلیل های كنونی پیرامون توافق هسته ای با ایران، یك جنبه مسكوت مانده است: ارزیابی میزان تاثیر نیروها و عوامل بزرگتری كه یك توافق هسته ای با ایران را ممكن ساخت و حتی شاید آن را برای ایالات متحده غیرقابل اجتناب كرد.

این عضو ارشد بنیاد كارنگی افزوده است: بیشتر تحلیل و تفسیرهایی كه از برنامه جامع اقدام مشترك (برجام) بین ایران و پنج بعلاوه یك ارائه شده، بر جزییات این توافق و نیز كاستی های فراوان آن تمركز دارد. بیشتر این واكنش ها، چه موافق و چه مخالف توافق، به بررسی عناصر موجود در این بسته توافقی می پردازند.

وی تصریح كرده است: البته برخی از این تحلیل و تفسیرها به 'تصویر بزرگتری' كه این توافق در متن آن صورت گرفت اشاره داشته اند: در درجه اول گسترده 'قماری' كه باراك اوباما رییس جمهوری آمریكا درباره قابلیت های دگرگون كننده این توافق به آن تن داد یعنی این امكان كه توافق هسته ای، نهایتا ایران را به تغییر گرایش در سیاست های منطقه ای اش سوق می دهد به گونه ای كه این سیاست ها، با منافع آمریكا در منطقه سازگارتر باشند. یك فاكتور دیگر در این 'تصویر بزرگتر'، به تصور این احتمال باز می گردد كه ایران میلیاردها دلار سرمایه آزاد شده خود را صرف منطقه كند. اما با این حال، آنچه كه تاكنون به آن توجه نشده، این ارزیابی است كه تا چه اندازه تحت تاثیر عوامل و نیروهای بزرگتر، یك توافق هسته ای با ایران برای آمریكا 'امكان پذیر' یا حتی غیرقابل پرهیز شد.

عضو ارشد بنیاد كارنگی نوشته است: آنچه بویژه نادیده انگاشته شده، آن است كه این توافق تا چه اندازه بازتابی است از درك برخی از مهم ترین واقعیت های پانزده سال نخست قرن بیست و یكم جهان و خاورمیانه توسط آمریكا. این واقعیت هاست كه انگیزه لازم را برای ایالات متحده فراهم آورد تا توافقی را بخواهد و در نهایت بپذیرد كه در 10 سال گذشته حتی حاضر نبود به آن فكر كند. روشن ساختن این 'حقایق نخواستنی' مفید است چرا كه جوانب خاصی از توافق هسته ای ایران را توضیح می دهند كه می تواند به نوبه خود بینش حتی مهم تری نسبت به پارامترهای كلان تر و نیز شرایط كنونی سیاست در خاورمیانه و جهان به دست دهد.

لوایت افزوده است: مهم ترین این واقعیت ها، آن است كه تهاجم تحت رهبری آمریكا به عراق در سال 2003 و انحلال كامل نیروهای مسلح این كشور، ایران را در موقعیت یك قدرت بلامنازع در خلیج فارس باقی گذارد و در این فرایند سد سنتی موجود میان خلیج فارس و شام (سوریه) برداشته شد. اینگونه شد كه ایران خواسته و ناخواسته با ظرفیتی برای گسترش قدرتش در منطقه كه عمدتا هم بلامنازع بود، سر برآورد.

''هنگامی كه هیچكس نبود تا بطور سامان یافته، توانمندی این كشور برای برتری در منطقه را متوقف كند (مگر تلاش های گاه به گاه و موردی توسط اسراییل، عربستان سعودی و كشورهای منطقه)، این باور، مبنای خود را از دست داد كه تحریم ها بتواند نه تنها ایران را به میز گفتگو بكشاند بلكه موجب شود كه این كشور زانو زده و پروژه هسته ای اش را بطور كامل منحل كند. ''

این عضو ارشد بنیاد كارنگی تصریح كرده است: واقعیت دوم این است كه انتخاب رییس جمهور اوباما در سال 2008 با این عزم كه نیروهای زمینی آمریكا را از عراق و افغانستان بیرون بكشد و به داد و ستد دیپلماتیك با تهران بپردازد، خستگی آمریكا از جنگ را بازتاب داد. وقتی به سال 2015 رسیدیم، پانزده سال بود كه ایالات متحده به شكل سنگینی از بعد نظامی و غیرنظامی در منطقه درگیر بود و هزینه این درگیری دهها هزار تلفات انسانی و دست كم دو تریلیون دلار هزینه های مستقیم و غیرمستقیم مالی بود.

وی نوشته است: در نتیجه این وضعیت، بسیار غیرواقع بینانه بود كه انتظار داشته باشیم ایالات متحده از نیروی نظامی علیه ایران استفاده كند یا حتی برای تقویت موضع خود در مذاكرات هم شده، به شكل باورپذیری این تهدید را به كار گیرد. شرایط آنقدر عجیب و غریب شده بود كه حتی بكارگیری بسیار محدود و غیرتحریك آمیز زور توسط آمریكا یا اسراییل (رژیم صهیونیستی) هم می توانست به یك گرفتاری بی پایان نظامی تبدیل شود. بنابراین، تكرار این عبارت كه 'همه گزینه ها روی میز است،' مگر در برخی موقعیت های حاد، نه از طرف ایران و نه از طرف متحدان منطقه ای آمریكا جدی گرفته نمی شد و این عبارت، صرفا یك ابزار ارتباطی ناگزیری شده بود كه آمریكا و اسراییل (رژیم صهیونیستی) به آن چسبیده بودند.

لوایت تصریح كرده است: واقعیت سوم، دربردارنده بافت كلان ترعامل دوم بود: یك بدبینی فزاینده درباره بكارگیری زور در قرن بیست و یكم. این بدبینی نه تنها از زنجیره ای از ناكامی های آمریكا برای دستیابی به اهداف سیاسی با ابزار نظامی در عراق و افغانستان (و توسط اسراییل در لبنان و غزه) سرچشمه می گرفت، بلكه ناشی از این درك فزاینده بود كه این گونه توسل به نیروی نظامی، اغلب به پیامدهایی ناخواسته منجر می شود.

وی اضافه كرده است: در واقع، همچون مورد عراق، چنین پیامدهایی می تواند به شرایطی شوم تر از وضعیت اولیه ای منتهی شود كه منجر به استفاده از نیروی نظامی شده بود. جالب اینكه رییس جمهور اوباما، تنها رهبری نیست كه چنین بدبینی ای دارد. بنیامین نتانیاهو هم- اگر ملاك نه شعار و بلكه رفتار باشد- در تمامی رویارویی های نظامی دوران نخست وزیری اش، ظاهرا به همان اندازه نسبت به استفاده از نیروی نظامی بدبین بارآمده و درباره پیامدهای مخرب آن حساسیت دارد و همین واقعیت موجب شده كه در زمره محتاط ترین رهبران تاریخ اسراییل (رژیم صهیونیستی) به حساب آید. نتیجه آنكه اوباما و نتانیاهو، اقدام به تهدید باورپذیر برای توسل به نیروی نظامی را بسیار دشوار یافتند، تهدیدی كه بتواند اهرم موثری در گفتگوها با ایران به دست دهد.

لوایت تصریح كرده است: واقعیت چهارم هم انقلاب جهانی انرژی و افزایش شدید خودكفایی آمریكا (و بطور جداگانه اسراییل) در این زمینه است. در نتیجه، برای نخستین بار از زمان پایان جنگ دوم جهانی، ایالات متحده در برابر تحولات منفی خاورمیانه كمتر آسیب پذیر نشان می داد. این وضعیت با توجه به این نگرانی كه هرگونه حمله نظامی می تواند به یك درگیری عمده تبدیل شود، كار را برای توسل آمریكا به یك عملیات حتی محدود هم دشوارتر می كرد.

عضو ارشد بنیاد كارنگی نوشته است: پنجم، علاوه بر محدودیت های پیش گفته برای آمریكا، برجام (برنامه جامع اقدام مشترك) در جایگاه میانه ای بین دو ادبیات برجای مانده از كابوس های ناشی از واقعیت های گذشته، جای می گرفت: نخست، این ادبیات آمریكایی كه جمهوری اسلامی ایران را بعنوان نظامی می نگرد كه سابقه ای بیرحمانه در هدف گرفتن آمریكایی ها (در سفارت آمریكا در تهران و بعدها در عراق، افغانستان و لبنان) دارد و نیز رفتارش در پایبندی به تعهدات گذشته، بطور ثابتی نیرنگ آمیز بوده است. اینها، عزم آمریكا را برای پافشاری بر این نكته بیشتر كرد كه توافق هسته ای با ایران باید نظارت و راستی آزمایی بسیار شدید بین المللی را به همراه آورد. دوم هم یك ادبیات ایرانی- كه به سرنگونی دكتر مصدق در سال 1953 باز می گردد- با این مضمون كه آمریكا ذاتا پنهانكاری می كند و هرگاه یك رهبر غیردوست در آمریكا بر سركار آید، به دنبال تغییر رژیم در ایران برخواهد آمد. این ادبیات، بدسگالی عمیق ایران در مقاومت در برابر تدابیر نظارتی و راستی آزمایی را كه می توانست اسرارش را فاش كند، تشدید می كرد. به همین دلیل است كه ایران خواهان توافقی بود كه ایالات متحده را به قرارداد پایبند سازد اما قادر به عادی سازی مناسبات دوجانبه هم نباشد.

لوایت تصریح كرده است: ششم، حملات دهشتناك القاعده در یازدهم سپتامبر (كه توسط افراطیونی انجام شد كه متولد عربستان بودند) به این معنی بود كه تعصب ضد آمریكایی مسلمانان شیعه كه غرب از زمان انقلاب 1979 ایران با آن سروكار داشته، اكنون یك قرینه افراط گرای سنی یافته است كه آسیب هایش كمتر از اولی نیست. این واقعیت بعدها خودش را بیشتر هم نشان داد؛ زمانی كه داعش راهبرد 'شوك و دهشت' خود را مكررا به كار گرفت و همین شیوه كمابیش توسط دیگر گروههای سنی هم در لبنان و سوریه پیاده شد. در واقع، ظهور داعش، مناسبات آمریكا- ایران را از پیش دچار دگرگونی كرده است چرا كه هر دو كشور دریافتند كه هرچند منافع شان در بیشتر موارد بایكدیگر سرشاخ است اما برخی از منافع شان نیز همپوشی دارد و همین موجب می شود كه روابط شان بیش از این در مدار صفر درجه باقی نماند.

عضو ارشد بنیاد كارنگی نوشته است: دست آخر هم واقعیت های بیش از پیش پیچیده منطقه در پی باصطلاح بهار عربی (بیداری اسلامی) و ظهور داعش به این معنی است كه در بخش های مهمی از خاورمیانه- شامل عراق، سوریه، لیبی و یمن (و حتی شبه جزیره سینا)- كه آشفتگی و آشوب وجه غالب اوضاع است، دیگر این امكان برای آمریكا وجود ندارد كه بین دوست و دشمن خط روشنی ترسیم كند یا به همین دلیل بتواند 'آدم های كاملا خوبی' را در بین جناح های درحال ستییز بیابد و به آنها كمك كند.

وی تصریح كرده است: این وضعیت، همچنین به این معنی است كه علاوه بر خط كشی های مذهبی/غیرمذهبی، شیعه/سنی، جمهوریخواه/سلطنت طلب و دیگر انواع آن، خط كشی تازه ای هم خاورمیانه را در بر می گیرد: بین شطرنج بازان پیچیده ای چون ایران و متحدانش كه در 'مانورهای پیچیده ی ارسال علائم' وارد می شوند و دیگرانی چون داعش كه به شكلی ماهرانه از نیروی دهشت استفاده می كنند. در چنین شرایطی، طرف نیازمند نمی تواند دست به انتخاب بزند و ایالات متحده هم خود را در شرایطی می بیند كه نیازمند كنارآمدن با طرف معقول و پیچیده ای است كه (هرچند گاه به گاه ابراز وجود كند، خشن بشود یا حتی آزاردهنده هم باشد اما) نه تنها فهم بكارگیری زور را دارد بلكه محدودیت های بكارگیری زور علیه دشمنان بیرحم ترش را هم می فهمد.

وی افزوده است: در واقع، این نكته قابل توجه است كه در این تاریخ سی و شش ساله اش، جمهوری اسلامی هرگز حیات خود را به قمار نگذاشته است حال آنكه صدام حسین سه بار این قمار را مرتكب شد: در 1980 تا 1988، در 1990 و 1991 و در 2003.

وی افزوده است: پیامدهای این واقعیت های جهانی و منطقه ای است كه مذاكره كنندگان آمریكایی، با وجود موج انتقادهای درستی كه به كاستی های مختلف توافق هسته ای پنج بعلاوه یك با ایران می شود، شایسته حدی از همدلی هستند. از آنجا كه توافق های بین المللی معمولا بازتاب دهنده واقعیت هایی هستند، غیرمسولانه خواهد بود كه از حل و فصل سیاسی بحران هسته ای ایران در چنین شرایط پیچیده منطقه ای، بهره گرفته نشود. وقتی قرار بر تلاش جدی(برای گفت و گو) است، لاجرم پای داد و ستد امتیازهای جدی هم به میان می آید هرچند می شد كه درونمایه و سرشت دقیق این امتیازها، بهتر مدیریت شوند.

اروپام**1572**1701