طی روزهایی كه گذشت در رسانه ها از اعظم و دختران خردسالش خواندیم و شنیدیم كه 21 روز گرسنه و تشنه به دست سرپرستِ معتاد خانواده به سخت ترین شكل ممكن شكنجه شدند. این داستان همچنان با روایت های تكان دهنده اعظم، اعتراف های مرد شكنجه گر و خبرهایی از وضعیت پرونده او ادامه دارد و اینچنین برگ هایی از دفتر ناتمام خشونت و آزار زنان و كودكان در خانواده ورق می خورد.
نخستین بار نیست كه چنین خبرهایی را می شنویم. آرشیو صفحه های اجتماعی و حوادث روزنامه ها را كه ورق بزنیم نمونه هایی بسیار از زنان و كودكان را می بینیم كه قربانی خشونت های خانوادگی شده اند. در لابه لای خبرهای مربوط به حوادث چهارشنبه سوری اسفند ماه پارسال، شكنجه مرگبار اعضای خانواده ای به دست مردِ خانه را شنیدیم؛ شكنجه ای كه پسر خانواده را به كام مرگ فرستاد و دختربچه بی گناه را با زخم های بسیار به حالت كما فرو برد. فروردین ماه پارسال بود كه سمیه و فرشتگان كوچكش رعنا و نازنین در آتش خشمِ اسیدی پدر خانواده سوختند، مادر به آسمان پر كشید و كودكان ماندند با غم سنگین بی مادری و كابوس ستم مردی كه عنوان پدر را یدك می كشید.
مرگ نوعروس 17 ساله زیر شكنجه های شوهر، به آتش كشیدن همسر و ... همه و همه سوگ نوشته و رنجنامه هایی هستند كه در گوشه و كنار جامعه اتفاق می افتد و بازخوانی آن ها، دل هر انسانی را به درد می آورد. اما مگر می شود این همه خشونت را دید و بی تفاوت بود و دم نزد.
اگر چه آمار رسمی و دقیقی از میزان خشونت خانگی در كشور منتشر نمی شود اما خبرهایی كه از رسانه ها در این باره به گوش می رسد از آمار تامل برانگیز این پدیده حكایت دارد. برخی حتی می گویند شكل های اعمال زور و خشونت در خانواده ها نیز دگرگون و هولناك تر از گذشته شده است تا جایی كه گاهی روانشناسان و آسیب شناسان از پیش بینی آن باز می مانند.
به راستی علت چیست؟ چرا آمار خشونت خانوادگی در كشور رو به افزایش است؟ كارشناسان و پژوهشگران بسیاری تلاش كرده اند این موضوع را بررسی كنند و تاكنون راهكارهای متعددی را برای رفع این مساله ارایه داده اند اما همچنان می بینیم هانیه ها و هدیه هایی كه به جای دستِ نوازش، سیلی ستم می خورند و اعظم ها و سمیه هایی كه قربانی بدگمانی و خماری همسرانشان می شوند.
متاسفانه همه خشونت های خانگی در ایران رسانه ای نمی شوند اما شاید اگر گوش هایمان را تیزتر كنیم از میان كوچه پس كوچه های شهر، فریادهای خفته و ناله های پُردرد زنان، كودكان و گاه مردانی را بشنویم كه جسم و روان شان زخمیِ تازیانه های خشم شده است.
روانشناسان، جامعه شناسان، فعالان حقوق زنان و كودكان و مسوولان دستگاه ها و نهادهای همپیوند با امور خانواده، بیش از هر چیز از اعتیاد، به ویژه اعتیاد به مصرف مخدرهای صنعتی، به عنوان یكی از مهمترین علت های خشونت خانگی یاد می كنند اما هیچ از خود پرسیده ایم كه اعتیاد از كجا ریشه می گیرد؟ چه كسی باید از مشكل گرایش فزاینده به مصرف مخدرهای صنعتی و آمار بالای معتادان و كارتن خوابان در جامعه گره بگشاید؟
پای سخن هر كارشناس یا مسوولی كه می نشینیم، از آموزش، فرهنگ سازی، مشاوره خانواده و ... به عنوان راهكارهای پیشگیری از گسترش آسیب های اجتماعی چون خشونت خانگی نام می برد اما چرا با وجود این راهكارها، خشونت خانگی همچنان ابعاد گسترده تر و وحشیانه تری به خود می گیرد تا جایی كه حالا پای شكنجه یك زن آن هم نزدیك به یك ماه به میان آمده است. تلخی این ماجرا زمانی بیشتر می شود كه گاه قربانیان این پدیده كه بیشتر زنان و كودكان هستند، زیر فشار شكنجه و خشم همسر یا سرپرستشان جانشان را نیز از دست می دهند. چه دستگاهی باید به این وضعیت رسیدگی كند؟ چه كسی باید پاسخگوی دردها و رنج هایی باشد كه به جسم و روان قربانیان شكنجه خانگی وارد می آید؟
پرسش دیگری كه به ذهن می رسد اینكه چرا قوانین ما به ویژه در حوزه هایی مانند حقوق اجتماعی، پیشگیرانه و جرم زدا نیست؟ چرا جامعه نسبت به این آسیب های اجتماعی بی تفاوت است؟ چرا برخورد با این آسیب ها، اورژانسی و گذرا است؟
در پاسخ به این پرسش ها آنچه به ذهن متبادر می شود، آن است كه با وجود تلاش سازمان هایی چون سازمان بهزیستی در حمایت از زنان و كودكان آسیب دیده از خشونت، این حمایت ها كافی نیست. زنان و كودكانی كه در خانواده خود خشونت می بینند باید آگاهی و اطمینان داشته باشند كه بیرون از محیط خانه از آنان حمایت می شود. حمایت از آسیب دیدگان خشونت به نوعی نوشدارو پس از مرگ سهراب است، گویا فراموش كرده ایم كه علاج واقعه قبل وقوع باید كرد.
آسیب هایی همچون اعتیاد و خشونت خانگی یكباره به وجود نمی آیند كه با نسخه مقطعی و اورژانسی درمان شوند بلكه این ها زخم هایی كهنه اند كه هرازگاهی سر باز می كنند و قربانی می گیرند. پیش از چاره جویی برای این مسایل باید آن ها را به خوبی شناسایی كنیم كه از كجا ریشه می گیرند، سپس برای سوزاندن و خشكاندن ریشه ها دست به كار شویم. این در حالی است كه در چند سال گذشته، با وجود رشد فزاینده آسیب های اجتماعی در جامعه، برخی مسوولان و متولیان، فقط به شعار و بیان راهكارهای بدون پشتوانه و غیر كارشناسی اكتفا كردند.
كوتاه سخن آنكه، خشونت خانگی در ایران، معلول هر علتی كه باشد، یك چالش اجتماعی ساختاری است كه برای درمان آن نیز باید ساختاری اندیشید. شعار برای جامعه ما راه به جایی نمی برد. شاید گام نخست در این مسیر آن باشد كه مسوولان دولتی و متولیان امور خانواده وجود آسیب های اجتماعی چون خشونت خانگی را بپذیرند و به نفی این آسیب ها در جامعه نپردازند؛ رویكردی به دور از واقع بینی كه خود یكی از علت هایی است كه چاره جویی و رهایی از آسیب ها را دشوار ساخته است.
**گروه پژوهش و تحلیل خبری
پژوهشم**3050**9282** 9279
تهران- ایرنا- رهایی از آسیب های اجتماعی چون خشونت خانگی در ایران، بیش از طرح راهكارهای شعاری، به پذیرش مساله، شناسایی ریشه های آن و بكارگیری سیاست های كارشناسی شده نیازمند است.