شهید سرلشكر خلبان شهید محمد سبز آبادی برچ لو در سال 1332 در تهران دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند و در سال 1352 به دانشكده خلبانی راه یافت.
وی پس از طی دوره مقدماتی پرواز در ایران، برای گذراندن دوره تكمیلی پرواز به آمریكا اعزام و پس از اخذ نشان و كارنامه خلبانی در سال 1355 به ایران بازگشت و رسماً با هواپیمای F4 پرواز را آغاز كرد.
از درجه ایمانی این شهید گرامی، همین بس كه ارتش شاهنشاهی با همه مظاهر ضد دینی اش نتوانست در ایمان شهید تأثیر منفی بگذارد به طوری كه نماز و تلاوت قرآن شهید قبل از پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی زبان زد خاص و عم بود و آشكارا به مبارزه منفی با مظاهر فساد میپرداخت.
شهید محمد سبز آبادی برچ لو، هم زمان با اوج گیری تظاهرات مردمی به جمع مردم پیوست و یكی از افراد موثر در روشنگری نسل جوان بود.
این خلبان شجاع ارتش اسلام از ابتدای جنگ تحمیلی رژیم بعثی صدام علیه كشورمان تمامی تلاش خود را را در جلوگیری از پیش روی دشمن بعثی به خاك ایران به كار بست و در عمر كوتاه خود پس از شروع جنگ، پروازهای عملیاتی متعددی بر علیه نیروهای دشمن بعثی به ثبت رساند.
وی در سركوب غائله كردستان روزانه 2 تا 3 پرواز عملیاتی به طور داوطلبانه انجام می داد.
این شهید والامقام نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 12 مهرماه سال 59، در یك پرواز عملیاتی نزدیكی بصره به شادگان، به علت اصابت موشك ضد هوایی به هواپیمایش، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در ادامه همسر و همرزمان این شهید بزرگوار از خاطرات خود از این امیر سرافراز روایت می كنند.
**اسكورت شاه ولی دشمن شاه
محمد به خاطر هوش و استعدادی كه داشت همیشه جزو خلبانان درجه یك محسوب می شد. به همین علت او به همراه یكی از خلبانان زبده مأمور شد تا در روزی كه شاه می خواست از كشور فرار كند، اسكورت شاه بشود. در حقیقت قرار بود محمد و همكارش هواپیمای شاه را تا لب مرز همراهی كنند. اما آن روز از مطلب مهمی با من صحبت كرد. او به من گفت قصد دارد با هواپیمای خود هواپیمای شاه را بزند تا شاه و همراهانش را به درك واصل كند و خود نیز شهد شیرین شهادت را بجشد.
با اینكه از من خواسته بودراجع به این جریان با كسی صحبت نكنم، اما من دوست داشتم فریاد بزنم و به همه اعلام كنم كه قرار است برای عزیزم و بهترین فرد زندگی ام چه اتفاقی بیافتد، اما به خاطر حساسیت شدید مأموری و اینكه محمد از من خواسته بود كه به كسی چیزی نگویم، سكوت كردم.
لحظات سختی پر از استرس و تشویش بود.مدام با خودم فكر می كردم اكنون محمد در چه حالی است.محمد آن روز به خانه بازنگشت.خیلی چشم انتظار و نگرانش بودم.
فردای آن روز ناگهان صدای باز شدن در خانه را شنیدم. سراسیمه به سمت در دویدم. آری، محمد بود، با چهره ای ناراحت و مقبوض.
نمی دانستم خوشحال باشم یا ناراحت؟ مأموریت آنها لو رفته بود و نیم ساعت قبل از پرواز متوجه شده بودند كه هواپیمای حامل شاه و اطرافیانش از مرز كشور خارج شدند.
**فكر كن اینجا پادگانه
خرداد سال 1356، محمد برای مأموریت به شیراز رفته بود كه فرزندمان مریم به دنیا آمد. البته دخترم زودتر از موعد و هفت ماهه متولد شد و به همین دلیل بسیار ضعیف و كم وزن بود. محمد بی خبر از تولد فرزندمان در آنجا خواب دیده بود كه من از او كمك می خواهم. فردای آن روز مرخصی گرفت و به تهران برگشت و در بیمارستان به ملاقاتم آمد. كودكمان در دستگاه نگهداری می شد. محمد كه این صحنه را دید خیلی ناراحت شد، به همین خاطر عكس بچه را گرفت و با خود به شیراز برد. او از اینكه دید فرزندمان نارس به دنیا آمده و به مراقبت بیشتری احتیاج دارد، فوراً به تهران بازگشت و برای مدت 2 ماه ماندگار شد.
حال مریم خیلی بد بود و دكتر گفته بود كه اگر به او به اندازه كافی مایعات نرسد، از بین می رود. زیرا رگهای او دیگر قادر به انتقال سرم نبودند. به همین خاطر محمد به من گفت: «فكر كن اینجا پادگانه و من و تو باید دو ساعت به دو ساعت پاس بدهیم و با قاشق سرم در دهان بچه بریزیم.»
همین كار را انجام دادیم. هر دو ساعت كه می گذشت هر كدام از ما كه بیدار بود آن یكی را بیدار می كرد. شبهای عجیبی داشتیم. كودك چند ماهه من واقعاً داشت از دست می رفت و كاری از ما ساخته نبود. نزدیك اذان صبح بود، ناگهان از خواب بیدار شدم. دیدم كه محمد روی سجاده نماز همیشگی اش نشسته و در حال راز و نیاز با خداست. وقتی بلند شد، دیدم اشك تمام صورتش را خیس كرده است. كمی دقت كردم شنیدم زیر لب می گوید: «خدایا! امانت توست، راضیم به رضای تو!»
در همین حال دیدم كه بچه كه از روز قبل چشم باز نكرده بود، با چشمان باز شیر می خورد، این واقعاً یك معجزه بود.
**آخرین پرواز
روزی كه عراق، پایگاه مهرآباد را با حملات وحشیانه خود بمباران كرد، در حقیقت شیپور جنگ را به صدا درآورد. محمد كه از چند روز قبل در پایگاه حضور داشت تا پیش از این، همسر و دو فرزندش را به هیچ عنوان ندیده بود. زیرا در پایگاه و انجمن اسلامی، آنقدر سرش شلوغ بود كه حققتاً نمی توانست به آنها سر بزند و از حالشان با خبر شود. از این رو خانواده اش را به اتفاق یكی از دوستان به ساری فرستاد. اما آنها با توجه به شروع جنگ و استرس بالا و به جهت پیش بینی هرگونه اتفاقی فوراً به تهران بازگشتند.
روز دوم مهرماه سال 59 به پایگاه رفتم تا از وضعیت ایشان باخبر شوم، ناگهان در همان لحظه متوجه شدم كه محمد قصد دارد به بوشهر برود. فوراً به سمت او رفتم و احوالپرسی كردم. همان موقع كه به سمت هواپیما می رفتیم تا شهید سوار هواپیما شوند، با او گرم گرفتم. در بین راه به وی گفتم كه شما مدتی است بچه ها را ندیده اید و از حال آنها بی اطلاع هستید. لااقل قبل از پرواز به آنها سری می زدید. اما ایشان با یك اعتماد به نقس مثال زدنی گفتند: «خیلی دلم می خواد اما الان باید پرواز كنم. جای نگرانی نیست. من اونا رو به خدا سپردم.»
محمد در جلوی چشمان اشكبارم و در عین ناباوری و برای دفاع از اسلام و میهن و ناموس، اوج گرفت و مرا در این فكر فرو برد كه آیا می شود بازگشت او را ببینم؟ با اینكه سالهاست از آن زمان می گذرد، هنوز از خودم سؤال دارم كه آیا می شود كه بازگشت او را ببینم و ... ؟
**كدامیك از محمدها پدر من است؟
روزی جایی مهمان بودیم. در آنجا به طور اتفاقی سه نفر حاضر بودند كه نام هر سه آنها محمد بود. دخترم مریم از من سؤال كرد: «كدوم یكی از این محمدها پدر منه؟» ناگهان با این جمله او همه گریه كردند، او را در آغوش گرفتم. عكس پدرس را به او نشان دادم و گفتم هیچكدام، پدرت رفته به جنگ صدام، یك روز می آید. به هر حال ما خوشبختیم، چون پدرت یك رزمنده است و این افتخار بزرگی است، نگران نباش بالاخره یك روز همگی می رویم پیش او و او را می بینیم.
یاد و نام این شهید سرافراز نیروی الهی ارتش جمهوری اسلامی ایران برای همیشه در تاریخ ماندگار حماسه و ایثار این مرز و بوم گرامی باد.
اجتمام(2)**7029 **1418
جرعه ای از دریای معرفت بیرق داران هشت سال دفاع مقدس در آجا؛
شهید سرلشكر خلبان سبزآبادی، كابوس ضد انقلاب در غائله كردستان
۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۴:۱۲
کد خبر:
82201379
تهران - ایرنا - ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران با شكوه و پر حماسه هشت سال دفاع مقدس بیش از 48 هزار شهید والامقام و سرافراز را تقدیم آرمان های نظام اسلامی كرده كه شهید سرلشكر خلبان شهید محمد سبز آبادی برچ لو یكی از آنان است، او كه كابوس ضد انقلاب در سركوب غائله كردستان بود.