۹ آبان ۱۳۹۵، ۹:۰۲
کد خبر: 82286516
T T
۰ نفر

مترو تمرین ترك روح از بدن

۹ آبان ۱۳۹۵، ۹:۰۲
کد خبر: 82286516
مترو تمرین ترك روح از بدن

تهران-ایرنا- 'قلبم، نفسم بالا نمیاد، دارم میمیرم!' این صدای مردی است كه پس از ورود به مترو در میان همهمه اصوات شنیده می شود.

بخش اول:
به گزارش خبرنگار ایرنا، درب های مترو هنگامی كه در ایستگاه تهرانپارس به روی مسافران گشوده می شود ؛ همه سعی دارند تا هر چه سریعتر وارد واگن شوند تا شاید نیمكتی خالی نصیب شان شود.
هجوم شهروندان به مترو در حالی است كه بلندگوهای ایستگاه دائما تكرار می كنند كه مسافران علاوه بر حفظ خط زرد سكوی مترو، مراعات حال افراد سالمند و ناتوان را داشته باشند.
تلویزیون های تعبیه شده در واگن های قطار شهری نیز با تبلیغات انیمیشنی تصاویری را به مسافران ارائه می كند كه در انتهای آن نوشته شده است: 'مترو؛ وسیله ای ارزان، سریع و ایمن'
با عبور مترو از چند ایستگاه دیگر، جمعیت بیشتر شده و دیگر حتی جای سوزن انداختن نیز وجود ندارد و این در حالی است كه در میان این هیاهو، دستفروشان نیز با كلماتی همچون 'ببخشید' یا 'بااجازه' سعی در عبور از میان مسافران و تبلیغ فروش اجناسشان را دارند!
بخش دوم:
با رسیدن به ایستگاه دروازه شمیرانات كه یكی از شاهراه های قطار شهری تهران به شمار می رود ؛ پس از كلی كش و قوس با افرادی كه قصد ورود به مترو را داشتند؛ از قطار خارج می شوم.
با نگاهی به تابلوهای راهنما واقع در ایستگاه كه به نظر می رسید برای برخی از شهروندان كاملا واضح نیست و آنان را مجبور به پرس و جو از ماموران ایستگاه و یا مسافران می كند به خط 4 مترو (ارم سبز- شهید كلاهدوز) می روم كه خوشبختانه همزمان با ورودم، قطارش نیز وارد ایستگاه می شود.
این بار نیز همهمه و داد و بیداد و گاهی نیز متلك پرانی و طنزهای كنایه دار در بین مسافران كه قصد ورود و یا خروج از ترن را دارند؛ شنیده می شود.
پس از تلاشی طاقت فرسا بالاخره وارد قطار می شوم اما به سبب از كار افتادن هواكش و ازدحام جمعیت تمام بدنم در همان دقایق ابتدایی غرق در عرق می شود.
در چنین شرایطی چون كاری از دستم برنمی آمد به فكر و خیال های خام و برنامه ریزی های نه چندان دقیق برای آینده ام می اندیشیدم كه ناگهان فریاد مردی حدود 50 ساله توجه ام را به خودش جلب كرد كه از مردم كمك می خواست و با صورتی پریشان و بی حال و لبانی لرزان می گفت: ' آی قلبم، نفسم بالا نمیاد، مردم به دادم برسید، دارم می میرم! و ...'
سایر مسافران تلاش می كنند تا جای بیشتری برای مردی كه دچار نفس تنگی شده بود؛ باز كنند و یكی از شهروندان نیز بطری آبی به وی می دهد تا كمی بنوشد و خنك شود... و سرانجام مرد بیچاره در اولین ایستگاه با حالتی درمانده با كمك دیگر افراد از مترو پیاده می شود.
به نظر می رسد هیچكس از قطار پیاده نمی شود و بالعكس در هر ایستگاه به ازدحام جمعیت افزوده می شود؛ یكی از مسافران به شوخی می گوید كه 'مترو وسیله ای برای تمرین كنده شدن روح از بدن است' و رفیقش نیز در جواب وی می گوید كه ' به نظرم باید صبح ها، اول یك دوش آب گرم بگیرم و سپس وارد مترو شوم چرا كه در اینجا با مشت و لگد، ماساژ خوبی دریافت می كنی!'
یكی از حسن های ایرانیان در قوه طنزپردازی است به گونه ای كه در سخت ترین شرایط نیز می توانند یك امری را دستمایه قرار داده و تلخندی ارائه كنند.
بخش سوم:
مترو هنگامی كه به ایستگاه چهارراه ولی عصر (عج) می رسد بار دیگر شاهد صف آرایی دو لشگر انسانی روبروی یكدیگر می شوم و من همچون پركاهی در میان گردباد در حالی كه پاهایم از زمین كنده شده، در میان خیل جمعیت چرخ خورده و از قطار خارج می شوم.
یكی از مسافران داخل مترو كه در انتهای صف خروج بود؛ با داد زدن های پیاپی و مكرر سعی در خروج از قطار را دارد... اما یكی دیگر از مسافران از این مهلكه نجات پیدا نمی كند و با یورش شهروندان منتظر در ایستگاه نمی تواند از مترو خارج شود كه این امر نیز با خنده ای برخی از افراد مواجه می شود كه 'ایرادی ندارد؛ ایستگاه بعدی پیاده می شوی!'
بخش چهارم:
وارد خط 3 مترو (قائم – آزادگان) می شوم؛ در این خط قطار هر 20 دقیقه یك بار می آید و گاهی صف های مسافران از لبه زرد سكو تا دیوار انتهایی ایستگاه را شامل می شود.
انتهای ایستگاه دختركی در كنار آیینه ای كه نصب شده تا رانندگان قطار موقع ورود و خروج از آن برای كنترل شرایط بهره مند شوند؛ ایستاده و صورتش را آرایش می كند و این در حالی است كه طی چند هفته گذشته یك شهروند به خاطر همین سهل انگاری جان خویش را از دست داده بود.
با نزدیك شدن به زمان ورود قطار جمعیت مسافر ایستگاه نیز بیشتر می شود و جالب اینجاست كه برخی افراد با وسایل و چمدان های حجیم منتظر مترو هستند! پیرمردی 60 یا 70 ساله رو به من می كند و می گوید' پسرم الهی خیر ببینی دیگه از پا دارم می افتم این قطار سوم است كه وارد ایستگاه می شود و من هنوز نتوانسته ام به مقصدم برسم؛ دست من را هم بگیر و وارد قطارم كن'.
قطار وارد ایستگاه می شود و من به این می اندیشم كه شاید در كشورهای غرب روایت و احادیثی در مورد تكریم و رعایت حقوق افراد نباشد اما برخلاف ما آنان علاوه بر رعایت حق الناس، احترام خاصی به سالخوردگان، كودكان و زنان دارند.
بخش آخر:
بالاخره به ایستگاه میدان فاطمی می رسم و این در حالی است كه صدای ضبط شده مترو می گوید: 'ایستگاه شهدای رسانه' و بر روی تابلوهای ایستگاه نیز نوشته شده میدان جهاد!
دویدن مسافران انگار امری عادی در مترو است و همیشه این صحنه ها را می بینیم و گاهی نیز با تاسی از رفتار آنان ناخودآگاه من نیز شروع به دویدن می كنم.
نزدیك پله برقی های ایستگاه كه می رسم می بینم برخی زنان و مردان سالخورده مایوس و ناامید در آنجا مانده اند؛ معلوم می شود پله برقی ها خراب است و من برای اینكه كسری كار نداشته باشم و سر وقت برسم؛ مجبورا 183 پله را بالا می روم تا بالاخره با افتادن نور خورشید به چشم هایم متوجه این امر شوم كه مارتن مترو به پایان رسیده است.
تهرام**9187**گزارش از: حمیدرضا بازگشا انتشاردهنده: موسی فعالیان
۰ نفر