این بخشی از خاطرات ابوالفضل محمدحسینی است؛ مردی با 42 سال سابقه در مجلس سنای قدیم و مجلس شورای ملّی و مجلس شورای اسلامی .
پیش از آنكه وارد غرفه ایرنا در بیست و سومین نمایشگاه مطبوعات در مصلای تهران شود، انتظار پیرمردی هشتاد، نود ساله را میكشیدیم؛ زیرا گمان میكردیم، مردی كه كارمند دفتر جعفر شریف امامیِ رئیس سنا بوده، میبایست از بدو آغاز مجلس سنا در آنجا استخدام شده باشد؛ اما به محض اینكه وارد غرفه شد، دیدنِ چهره هزار ماشاءالله خوبمانده در میانسالیاش با آن اندام تنومند مردانهاش تصوراتمان را هم درباره سن و سالش و هم درباره قد و قامتش بر هم زد. بعد هم كه شروع كرد به مرور خاطرههایش، فهمیدیم كه با شریف امامی هم ارتباط چندانی نداشته اما در عوض خاطرههای دست اولی داشت از مجلسهای قبل و بعد از انقلاب كه هر كدام را كه صلاح میدانست! با خنده تعریف میكرد.
وی یكی از صدها هزار كارمندی است كه در دستگاههای دولتی با مدرك سیكل مشغول به كار بوده اند؛ روزی استخدام شدهاند و روزی نیز بازنشسته. نه نامی از آنان در كتابها و روزنامهها و سایتها است و نه حضوری در مصاحبهها و نشستهای تلویزیونی و رادیویی دارند. این كارمندان گرچه مقام و منصبِ مهمِ سیاسی یا حكومتی و دولتی ندارند كه به واسطه آن خبرساز شوند، اما در طول سالهای خدمت خود وقایع مهمی را به چشم میبینند و خبرهای مگویی را به گوش میشنوند كه برای تاریخ، تاریخ شفاهی سرزمینمان مهم است.
محمدحسینی در سال 1328 در تهران به دنیا آمده و از آن پس نیز همواره ساكن پایتخت بوده است. در بیست و یك سالگی با همسرش كه آن موقع چهارده ساله بوده، ازدواج میكند كه دو دختر و سه پسر حاصل این زندگی مشتركِ حدود 47 ساله است. میگوید كه دو تا از فرزندانش، یك دختر و یك پسرش مردمك چشمهایشان یكی آبی است و دیگری سیاه.
وی در یك گفت و گوی دو ساعته با خبرنگاران ایرنا خاطرات بسیار دست اولی را از روزهای ورود به مجلس سنا و مجلس شورای اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی تعریف كرد. مشروح خاطرات وی پیش روی شماست :
** استخدام به عنوان كارمند مجلس سنا
محمدحسینی از 1354 (سه سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی) به واسطه فعالیت در یك تاكسی تلفنی وارد مجلس سنا می شود. او چگونگی ورود خود به مجلس سنا را اینگونه توضیح میدهد:
احمد احرار قبل از انقلاب سردبیر روزنامه اطلاعات و ساكن خیابان هدایت و با پدرم همسایه بود. روزی ایشان به پدرم گفت كه پسرت می تواند نامه ای را به دست شریف امامی (رئیس مجلس سنا) برساند؟ پدرم موضوع را با من در میان گذاشت و من هم گفتم مشكلی نیست و هماهنگ كرد و نامه را به شریف امامی دادم. البته این كار خیلی راحت بود و بعد از چند روز به من گفت برو جواب نامه را بیاور. بعد من به شوخی گفتم آقای احرار میشود یك نامهای به من بدهید كه در مجلس استخدام شوم ؟ احرار گفت چرا نمیشود؟! و نامهای برای شریف امامی نوشت و آن زمان هم ایشان بدون هیچ مشكلی برای من آن را تأیید كرد و به همین راحتی استخدامِ مجلس سنا شدم.
بعد از دو ماه حكم رسمی شدنم را به من دادند و در كتابخانه مجلس سنا شروع به كار كردم؛ این موضوع به سال 1354 برمی گردد. در دورانی كه در كتابخانه بودم، بهاءالدین علمی انواری مسئولیت بخش نسخههای خطی كتابخانه را برعهده داشت. او خودش فردی بود كه در زمینه نسخههای خطی متخصص بود.
مدتی هم در محوطه پارلمان كار میكردم و روزهایی كه جلسه بود، داخل پارلمان میرفتم. آن زمان مجلس سنا با 60 نفر عضو حكم شورای نگهبان الان را داشت و لایحههایی كه در مجلس شورای ملی تصویب می شد، در مجلس سنا میآمد و اعضای مجلس سنا تصویب میكردند و بعد به شاه میدادند.
** جمله معروف شریف امامی / احسنت احسنت سناتورها
محمدحسینی، همچنان كه از روزهای كار در مجلس سنا می گوید، نام افراد را نیز به خوبی به خاطر دارد و در یادكرد آنروزها، افراد را با منصبهایشان به دقت نام میبرد: در آن زمان تیمسار پالیزبان، تیمسار دیلمی، دشتی و اعلم در مجلس سنا بودند كه همه اینها ساعت 10 صبح در محوطه پارلمان مجلس حاضر میشدند و برای صرف شربت و شیرینی و چای ترش میآمدند.
آقای برهانی نامی داشتیم كه با گلگاوزبان، لیمو عمانی و آبلیمو، چای ترشِ همراه با نبات را بسیار خوشمزه دم میكرد كه سناتورها به خاطر سن بالا این چای ترش را بسیار دوست داشتند.
در محوطه پارلمان كه وارد می شدیم، شریف امامی با لحنی كه همیشه تكرار میكرد ، میگفت «آقایووون، سریع تشریف بیاورند داخل، چند لایحه است كه باید تصویب شود و من باید شرفیاب شوم». در جلسهها هم آقای شریف امامی فقط لایحهها را میخواندند و همه میگفتند احسنت، احسنت. لایحه ها به این صورت تصویب میشد.
** جشن مشروطه در مجلس سنا و خوردن انواع نوشیدنی ها
این كارمند سابق مجلس سنا، برگزاری جشنهای مشروطه در مجلس سنا را نیز به خوبی به یاد دارد:
در آن زمان یكی از كارهایی كه به صورت سالانه برگزار میشد، برگزاری جشن های مشروطه در مجلس سنا، در باغ خود مجلس بود. بسیاری از مقامات در این مراسم حضور داشتند و برخی خوانندگان آن زمان هم دعوت میشدند كه بدون اجرای برنامه آنجا حضور داشته باشند. این جشن در روز مشروطه برگزار میشد، معمولا تا چندین ساعت طول میكشید و خلاصه همه چیز در آن از جمله خوردن انواع مشروب فراهم بود!
** حضور اتو كشیده در مجلس سنا / حضور و غیاب هفتگی
محمدحسینی تعریف میكند در سه سال پیش از انقلاب كه در مجلس سنا كار میكرده، او و دیگر كاركنان مجلس هر روز باید بسیار مرتب و «اتو كشیده» سر كار حاضر میشدند. همچنین میگوید كه در آن زمان چیزی به نام مرخصی ساعتی نداشتند: مثلاً اگر به رئیسمان میگفتم كه فردا میخواهم ساعت ده صبح سر كار بیایم، میگفت فردا را اصلاً نمیخواهد بیایی سر كار.
در آن زمان یك بنده خدایی كت آمریكایی به من داد و من آن را با كراوات پوشیدم و وارد مجلس شدم. وقتی میخواستم به كتابخانه بروم، فردی به نام یزدی كه او را «كاخدار» مینامیدند، من را صدا كرد كه این چیه تنت كردی؟ گفتم صبح اومدم كتم رو بردارم، افتاد داخل گِل و گِلی شد؛ مجبور شدم این را بپوشم. اما یزدی نگذاشت سر كار بروم و به من گفت برو خانه كتت را بده خشكشویی، فردا بیا سركار.
در آن زمان به وضع پوشش كاركنان خیلی اهمیت میدادند؛ برای این كه كارمندان با لباس های مرتب در محل كار حاضر شوند به ما بن لباس برای تابستان و زمستان می دادند یا این كه ما را به یكی از فروشگاه های لباس معرفی می كردند.
لباس هایی كه ما باید می پوشیدیم در زمستان شامل كت و شلوار سرمه ای با كروات و تابستان به رنگ طوسی بود.
البته این را هم بگویم كه آن روزی را كه من با اوركت در محل كار حاضر و به منزل بازگشتم برای من غیبت محسوب نكردند.
ما یك دفتری هم داشتیم كه اسامی همه كاركنان در آن نوشته شده بود. امضای ما، در واقع همان حرف اول اسممان به لاتین بود كه در دفتر مینوشتیم و نه روزانه، بلكه به شكل هفتگی امضا میكردیم.
در آن زمان دكتر ریاضی رئیس مجلس شورای ملی بود و ساعت چهار صبح می آمد و كارمندان را كنترل می كرد. آن زمان شریف امامی رئیس مجلس سنا بود و تیمسار ایرج مطبوعی هم كه زمان رضاشاه، در كشتار مسجد گوهرشاد نقش داشت و پس از انقلاب اعدام شد، كارپرداز مجلس بود. مطبوعی آخرین كسی بود كه پس از انقلاب فرار كرد و در نهایت كشته شد.
** رای اعتماد به بختیار و بستن فرودگاه
محمد حسینی ذهنش را به سال انقلاب كه نزدیك میكند، اولین خاطرهای را كه به یاد میآورد، مربوط به رای اعتماد شاپور بختیار است برای نخست وزیری سی و هفت روزه اش :
در آن زمان آقای بختیار میخواست از مجلس رای اعتماد بگیرد، به همین خاطر فرودگاه را بست كه كسی نتواند از كشور برود. بعد هم انقلابیون ریختند داخل پارلمان. سناتورها میگفتند اجازه بدهید ما برویم، چون میخواهند ما را بگیرند و پس از آن ما را میكشند. ولی بختیار گفت شما بیایید در مجلس سنا به من رای اعتماد بدهید تا من فرودگاه را باز كنم.
بختیار دولت خود و برنامه های آن را در ۲۰ دی ۱۳۵۷ به مجلسین (شورای ملی و سنا) معرفی كرد.در ۲۶ دی ۱۳۵۷ بختیار به همراه وزرایش با ۱۴۹ رای موافق، ۴۳ رای مخالف و ۱۳ رای ممتنع از مجلس شورای ملی رای اعتماد گرفت.
** وام سه هزار تومانی با یك اشاره
آقای محمدحسینی از وام گرفتنش در مجلس سنا نیز خاطره دارد:
من سه سال قبل از انقلاب وارد مجلس سنا شدم. با آقای شریف امامی در ارتباط بودم؛ یك اتاق داشت و یك رئیس دفتر به نام «آبتین» كه ساواكی بود. آقای شریف امامی را آن زمان «آقا» صدا میكردیم و وقتی به آبتین میگفتیم كه با آقا كار داریم، البته بعد از اینكه میدید تلفنش مشغول نیست، بدون هیچ مشكلی ما را به اتاق هدایت میكرد. همیشه در اتاق شریف امامی باز بود و وقتی داخل اتاق میشدیم، از بالای عینكش نگاهی میكرد و میگفت چه كار داری؟
یك بار من برای دریافت سه هزار تومان پیشش رفتم و خیلی راحت گفت برو بگو بهت این مبلغ را بدهند؛ كه از بودجه سنا این مبلغ را به من دادند. این پول را بدون هیچ مدرك و سندی برای وام به من دادند و در عوض از حقوقم كم كردند.
آن زمان با سه هزار تومان می توانستم خیلی چیزها بخرم و من همان سال پیكان 54 را به قیمت 32 هزار تومان خریدم. هزار و دویست تومان حقوق میگرفتم و از صبح تا یك بعدازظهر كار میكردم. بعد از كار هم در خیابان یوسف آباد در آژانسی تا ساعت 10 یا 11 شب كار می كردم.
** رسیدگی به بیمار سفارشی
وی از ملاقاتهای مردمی مجلس پیش از انقلاب نیز خاطرههایش را این طور تعریف میكند:
در زمانِ مجلس سنا، محوطه بازی برای ملاقاتها بود كه هر سناتور یك میز و چند صندلی داشت و ارباب رجوع پس از هماهنگی جلو در با دژبانی، به سناتور مربوط تحویل داده میشد و مینشست با نماینده صحبت میكرد. وقتی هم كه ارباب رجوع میخواست برود، اگر از شهرستان آمده بود و جایی را نداشت، سناتور از او میپرسید پول دارد، یا نه ؟ اگر جواب منفی بوود سناتور از كشوی میز خود پولی را به وی میداد.
یك بار زمانی كه خانمم بچه دومم را باردار بود، همراه مادرم به بیمارستان جهانشاه صالح كه آن موقع به بیمارستان زنان معروف بود، رفته بود كه در آنجا برخورد بدی با آنان كرده بودند. آن زمان دكتر جهانشاه صالح كه رئیس بیمارستان بود، عضو مجلس سنا نیز بود. رفتم نزد ایشان و داستان را تعریف كردم. زنگ زد به معاونش، به نام دكتر حجت و گفت یكی از مریضهای من فردا میآید بیمارستان.
فردا همراه خانمم رفتم بیمارستان. نگهبان جلو در باز بی احترامی كرد و مانع شد از اینكه برویم داخل. بهش گفتم حرف زیادی نزن! زنگ بزن دكتر حجت، بگو از طرف دكتر جهانشاه صالح اومدن. تا زنگ زد، دكتر گفت بگو سریع بیایند داخل. وسط راه پله ها نگهبان آمد و عذرخواهی كرد كه اگر چیزی بگویید، من از نان خوردن میافتم. به او گفتم پس برو آدم باش.
خلاصه یك پرستار در اختیار همسر من گذاشتند و گفتند همه آزمایش ها را انجام بدهید و تا زمان زایمان هر بار خواست بیاید بیمارستان با آمبولانس بروید دنبالش و با آمبولانس هم برسانید خانهاش. زمانی هم كه همسرم وضع حمل كرد، او را به خانه رساندند و پولی هم از من دریافت نكردند.
** سرقت قالیچه های نفیس ابریشمی از مجلس سنا
محمدحسینی یكی دیگر از خاطرات خود را در ارتباط با روزهای قبل از پیروزی انقلاب چنین بیان می كند:
ما در داخل مجلس سنا و در انبار برخی اشیاء عتیقه و وسایل مختلفی برای پذیرایی و هدیه برای میهمانان داخلی و خارجی از جمله فرش های ابریشمی نفیس داشتیم كه شریف امامی هنگام سفر به خارج آنها را برای هدیه با خود می برد.
در روزهای قبل از پیروزی انقلاب ما دو كشیك شب با دو كارمند در مجلس سنا داشتیم. در یكی از شب ها یكی از افراد كشیك كه از قبل نقشه ربودن وسایل موجود در انبار را كشیده بود به نفر دوم همراه خود پولی می دهد تا برود از میدان حسن آباد ساندویچ بخرد. زمانی كه این فرد برمی گردد مشاهده می كند كه نفر دوم كه یك دستگاه پیكان نیز داشت همه وسایل موجود در انبار را از جمله پایه های نقره ای استكان های كمرباریك و قالیچه های ابریشمی را در داخل خودرو خود ریخته و از محل گریخته است.
تحقیقات بعدی هم نشان داد كه رباینده این وسایل از قبل منزل خود را در محله دولت آباد تهران تخلیه و با برنامه قبلی اقدام به ربودن این لوازم كرده است و بعد از آنهم اثری از وی یافت نشد.
** انفصال شش ماهه پس از انقلاب همراه با پرداخت حقوق
انقلاب كه میشود، محمدحسینی نیز همچون شماری دیگر از كاركنان، چند ماهی را به دور از محیط مجلسین میگذراند. این چند ماه اما چندان به درازا نمیكشد و او دوباره به سر كار خود باز میگردد:
پس از انقلاب، من كلید كتابخانه مجلس سنا را تحویل نیروهای مردمی دادم. در واقع شش ماه در مجلس نبودم و بعد از شش ماه دوباره من را برای فعالیت خواستند و برگشتم.
شش ماهِ آغاز انقلاب كه ما را از خدمت منفصل كرده بودند، حقوقمان را هر ماه همان هزار و دویست تومان پرداخت میكردند كه ما میرفتیم و از بانك ملی حقوقمان را میگرفتیم.
** ریختن مشروبات الكلی از صبح تا عصر در فاضلاب
كارمند سابق مجلس سنا از اقدامات انقلابی روزهای آغازین انقلاب نیز خاطرههای جالبی دارد. یكی از این خاطرهها مربوط است به یك انباری قدیمی برای نگهداری وسایل پذیرایی در زیرزمین محوطه مجلس سنا كه نیروهای انقلاب آن را كشف میكنند:
در پارلمان قدیم كه محوطه ای كوچك داشت، وسط آن دیوار متحركی بود كه اكنون بازسازی شده است. پشت آن، دیوار برای ورود شاه بالا میآمد. همچنین كیوسكهایی وجود داشت كه خبرنگاران به آن مكان میآمدند.
در زیرزمین تمام مشروبها را جاسازی میكردند و زمانی كه انقلاب شد، آقای خلخالی كه حاكم شرع بودند، گفتند درب زیرزمین را باز كنید؛ هنوز كاركنان مجلس شورای ملی با كاركنان مجلس سنا ادغام نشده بودند. آقای خلخالی پرسید این پایین (منظور همان زیرزمین) چی هست؟ من گفتم آقا خیلی چیزها هست! من كلید زیرزمین را داشتم؛ گفت باز كنید و باز كردیم و رفت داخل و دید چه خبر است!
آقای خلخالی آمد، نشست و گفت هرچی مشروب است بیرون بیاورید. همه مشروبها را بیرون آوردند و روی صندلی نشست و گفت جلو چشم من همه را در فاضلاب خالی كنید. آن زمان مشروب را به میزان زیاد تهیه و سالانه نگه میداشتند. هر چی مشروب بود، ریختیم و حتی گفتند شیشهها را نشكنید و فقط درهای آنها را باز كنید و مشروبها را خالی كنید. آن قدر شیشههای مشروب زیاد بود كه از صبح تا بعدازظهر طول كشید تا مشروبها را در راه فاضلاب خالی كردیم.
** خوابیدن مردم در راهروهای مجلس/ جلسه عزل بنی صدر
محمدحسینی در حرفهایش وقتی میخواهد از «مجلس» حرف بزند، عادت دارد بیشتر لفظ «پارلمان» را به كار برد. در بخشی از حرفهایش كه به روزهای آغازین مجلس شورای اسلامی اختصاص دارد، از اوضاع هنوز ساماننیافته مجلسِ آن روز میگوید:
زمانی كه انقلاب شد و مجلس اول شورا تشكیل شد، در پارلمان اوضاع بسیار بلبشو بود. طرف از شهرستان میآمد برای ملاقات با نماینده، بعد یك هفته در راهروهای پارلمان روی موكتها میخوابید و كسی هم به او نمیگفت از كجا آمدی و چه میكنی.
ما آن زمان اصلاً حراست نداشتیم؛ در مجلس باز بود و هر كس كه دلش میخواست، وارد ساختمان میشد تا اینكه آقای سید ابوالفضل موسوی تبریزی كه از دست یك ارباب رجوعِ سِریش (سِریشم) كلافه شده بود، یك روز در پارلمان فریاد زد كه مگر اینجا در و پیكر ندارد كه هر كسی میآید اینجا و یقه ما را میگیرد؟! از آنجا بود كه دیگر رفت و آمدها را در پارلمان كنترل كردند. التبه باز هم آن كنترل مانند امروز نبود و مثلاً افرادی كه كارمند آنجا بودند، میتوانستند هر كس را كه بخواهند همراه خود به داخل پارلمان ببرند.
در اولین دوره مجلس شورای ملی ، مجلس خیلی تماشایی بود؛ جرّ و بحثها و دعواهای زیادی در مجلس اتفاق میافتاد، زیرا طیفهای گوناگون سیاسی همه در مجلس بودند. زمانی كه قرار بود مجلس رای به نداشتن كفایت سیاسی بنیصدر را بدهد، دیدم كه نمایندگان كرد همه بلند شدند تا از جلسه بیرون بروند و مجلس از اكثریت بیافتد. آن موقع آقای دكتر حسن روحانی هم نماینده مردم سمنان در مجلس بود. ایشان برگشت به نمایندههایی كه داشتند بیرون میرفتند، گفت شما خیال كردید اگر بیرون بروید، مجلس به هم میخورد؟ یكی از آنان گفت: بله؛ چون من كه بیرون بروم، یعنی دویست تا كرد دارد از جلسه بیرون میرود. به هر ترتیب جلسه برقرار و بنی صدر هم عزل شد.
** گذاشتن عمامه روی لنز دوربین
وی در دنباله همین حرفهایش از مجلس اول است كه دو خاطره جالب دیگر نیز به ذهنش میرسد:
یك بار هم یك درگیری لفظی شدیدی بین نمایندهها در پارلمان شكل گرفت، كه دوربینهای صدا و سیما نیز داشتند این صحنه را ضبط میكردند. یك سیدی بود به نام آقای حججی از نمایندگان آذریزبان. این آقای حججی رفت به فیلمبردار گفت نگیر آقا! اما فیلمبردار هم دست بردار نبود؛ تا اینكه آخر سر آقای حججی عمامه خود را برداشت و گذاشت روی لنز دوربین تا از آن صحنه درگیری فیلمبرداری نشود.
یك بار هم داداش آقای خلخالی كه او نیز نماینده بود، در مجلس فریاد زد كه آقا یك فكری به حال ما بكنید؛ بعد از چهار سال كه از نمایندگی كنار رفتیم، نمیتوانیم برویم با چرخ طحافی (طوافی یا دوره گردی) كار كنیم كه! همین باعث شد كه مجلس برای حقوق نمایندگان فكری بكند. حتی آن اوایل بسیاری از نمایندگان شهرستانی مجلس كه مجرد و عزب بودند، شبها در اتاقكهای اطراف صحن مجلس میخوابیدند تا اینكه بعدها جایی برایشان تدارك دیده شد.
** ارتباط با شهید بهشتی و مرحوم رفسنجانی
آقای محمدحسینی در سالهایی كه در مجلس شورای اسلامی نیز فعالیت میكرده با شخصیتهای مهمی همچون شهید دكتر بهشتی و مرحوم هاشمی رفسنجانی نیز ارتباط داشته و از آن روزها نیز گفتنیهای شنیدنی دارد:
در سالهایی كه آقای هاشمی در مجلس بودند، من چند سال با ایشان در ارتباط بودم. در طبقه دوم پارلمان اتاق كوچكی بود كه آقای رفسنجانی و شهید بهشتی در آن اتاق بودند.
ایشان بعد از انجام كارها دقایقی را تا ساعت دو بعدازظهر در آن اتاق استراحت میكردند و به من میگفتند كه ساعت دو بیدارشان كنم و برایشان چای ببرم و رادیو را برایشان روشن كنم تا اخبار ساعت دو را گوش بدهند. من هم ساعت دو كه میشد داخل استكانهای كمرباریك برایشان چای میریختم و میرفتم داخل اتاق و رادیو را برایشان روشن میكردم و خودشان با صدای رادیو بیدار می شدند.
** شما بنشین جای من
محمدحسینی حالا دیگر حسابی غرق در بازیابی وقایع و خاطرههایش از روزهای مجلس پرماجرای اول شده است و در همین حال و هوا است كه خاطره دیگری از شهید بهشتی تعریف میكند:
آقای بهشتی عضو شورای انقلاب بود. بعد كه نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی تصویب شد، آقای منتظری رئیس مجلس شد؛ اما آقای منتظری نمیتوانست مجلس را اداره كند، چون اصلاً خطش را نمیخواندند، به همین دلیل هر وقت آقای منتظری میخواست به هیئت رئیسه برود، به آقای دكتر بهشتی میگفت شما بنشین جای من! دكتر بهشتی میگفت من چرا آقا؟ ایشان میگفت شما بهتر جلسه را اداره میكنید. واقعاً هم بیان شهید بهشتی بسیار گیرا بود.
** پرتاب موشك كاغذی در صحن مجلس
صحبت از مجلس اولِ شورای اسلامی كه به میان میآید، میگوید كه در جایگاه هیئت رئیسه همیشه پشت سر آقای هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس، میایستاده و تأكید میكند كه در عكسهای آرشیوی باقیمانده از آن روزها میتوان او را كه برخلاف امروز، به قول خودش جوانی بسیار «تركهای» بوده، پشت سر رئیس مجلس دید و شناخت. در همین حال و هوای مرورِ روزهای مجلس اول است كه نگاهِ بهفكر فرورفتهاش برای لحظه ای خیره میماند و پس از این مكث كوتاه لبخندی به لبش میآید و با خنده خاطرهای را برایمان تعریف میكند؛ خاطرهای كه گرچه امروز هم برای خودش و هم برای ما كه شنوندهاش هستیم، خندهدار و لذتبخش است، اما سی و چند سالِ قبل موجب شده بود چندین روز را در «بسترِ درد» سپری كند. آقای محمدحسینی این خاطره را این طور تعریف میكند:
من در مجلس گلدونها را برای رایگیری در صحن مجلس میچرخاندم؛ یك روز یكی از ارباب رجوعها كه در طبقه بالا نشسته بود، یك موشك كاغذی، از آنهایی كه بچهها با كاغذ درست میكنند، را به داخل صحن مجلس پرتاب كرد كه موشك درست افتاد دست آقای خلخالی. بالای سر هیئت رئیسه، در ارتفاع چند متری پرچمی نصب شده بود كه در گوشه ای از آن گویا نشان شیر و خورشید حك شده بود و به چشمِ كسی نیامده بود. در موشك كاغذی كه در واقع، یك نامه بود، نوشته شده بود شما كه دمَ از انقلاب میزنید، چرا هنوز آثار طاغوت بالای سرتان وجود دارد؟ آقای خلخالی هم به محض اینكه نامه را خواند، بلند شد و داد زد كه آقای رفسنجانی آن نشان طاغوت را از بالای سرتان بیاورید پایین! آقای هاشمی گفت منظورتان چیست؛ خلخالی ماجرای پرچم را گفت. آقای هاشمی هم جلسه را تعطیل كرد و ما را صدا زد و گفت هر وقت این پرچم را پایین آوردید، بگویید تا ما دوباره جلسه را آغاز كنیم.
یك نردبانی آوردند به ارتفاع شش متر! به هر كس گفتند برود بالا، قبول نكرد. به من كه گفتند، چون لاغر اندام بودم، با ترس و لرز قبول كردم. یك چاقو در دستم گرفتم و رفتم بالای نردبان. از پایین هم به بچهها گفتم مبادا نردبان را رها كنند! رفتم بالا و یك طرف پرچم را پاره كردم؛ طرف دیگر را كه پاره كردم، پرچم كه حالت بنرهای امروزی را داشت افتاد و بچهها از ترس اینكه پرچم رو سرشان بیافتد و صدمه ببینند، نردبان را وِل كردند و دَر رفتند. حالا شما حساب كنید من بالای نردبان شش متری، داشتم با نردبان سقوط میكردم و دیدم اگر در قسمت صحن مجلس روی صندلی نمایندهها بیافتم، چیزی ازم باقی نمیماند؛ بنابراین خودم را از آن بالا ول كردم و دقیقاً افتادم روی موكتهای ضخیم قسمت هیئت رئیسه، پشت صندلی رئیس پارلمان و بیهوش شدم. چشمم را كه باز كردم، دیدم روی تخت بیمارستان شوریده هستم و برای شكستگی كه در كمرم اتفاق افتاده بود، بستری شدم و البته آقای هاشمی هم در بیمارستان به عیادت بنده آمد.
** اتاق داری جلسات محرمانه شورای انقلاب
محمدحسنی كه گویا انتظار چنین مصاحبه ای را برای بیان خاطرات 42 سال خدمت خود در دوران مختلف نداشته است در حالی كه لبخند می زند ، ادامه داد:
جلساتی محرمانه ای توسط شورای انقلاب برگزار می شد و در آن جلسات من شركت می كردم و با آقای رضایی منش (در زمان شریف امامی پیشخدمت مخصوصش بود) به عنوان اتاق دار بودیم و می توانستیم داخل جلسه شویم و خدمات لازم را به حاضران ارایه كنیم.
** بوسیدن ناگهانی پیشانی امام (ره)
وقتی از وی میپرسیم كه آیا حضرت امام (ره) را نیز از نزدیك دیده است یا خیر، لبخندی به لبش مینشیند و این خاطره را برایمان تعریف میكند:
در یكی از جلسهها كه آقای بهشتی نیز حضور داشتند، برنامهریزی شد كه همه اعضای جلسه خدمت امام خمینی (ره) برسند. من هم به آقای دكتر بهشتی گفتم میشود من را هم ببرید؟ گفتند مشكلی نیست؛ بیا برویم و بعد رفتیم قم. امام در یك اتاقی نشست بود و وقتی وارد اتاق شدم نمیدانستم جریان چیست و باید چه كنم! امام را بغل كردم و پیشانیاش را بوسیدم. همینكه ایشان را بوسیدم، ناگهان دیدم كه از پشت من را گرفتند و پرت كردند بیرون و گفتند چرا این كار را كردی؟ نباید جلو میرفتی! گفتم عشق و علاقه به امام خودش من را جلو كشید. البته این را هم بگویم كه خود امام هم استقبال كردند.
** عكس با مقام های مختلف كشور
آقای محمدحسینی به فراخور اینكه در مجلس بوده و با مقامات مملكتی از نزدیك برخورد داشته، توانسته از آن سالها عكسهای فراوانی در آلبوم شخصی خود ثبت و نگهداری كند:
من عكسهای زیادی با شیخ محمد یزدی، آقای حاج احمد خمینی دارم یا با دیگر مسئولان دارم، اما با قدیمیها (افراد قبل از انقلاب) عكسی ندارم.
** شیخ اكبر بنویس
آقای محمدحسینی داستان خانهدار شدنش را كه آن نیز به نوعی با افراد سیاسی و خاطرههایشان پیوند خورده، اینطور تعریف میكند:
یك روز كه با آقای بهشتی نشسته بودیم و چایی میخوردیم، آقای بهشتی، خدا رحمتشان كند، به من گفتند كه بچه داری؟ گفتم بله آقای دكتر، دو تا بچه دارم. گفتند كجا زندگی میكنی؟ گفتم در خانه پدری؛ خانمم مشهدی است و وقتی اقوام از شهرستان میآیند، حقیقتش این است كه ما جای خواب برای آنها نداریم. آقای بهشتی گفت چه كاری از دست ما برمیآید؟ گفتم از دست شما خیلی كارها برمیآید! لطف میكنید اگر یك نامه بنویسید به آقای مهندس سیفیان (مرحوم محمدكاظم سیفیان، رئیس اسبق بنیاد مسكن انقلاب اسلامی)، ایشان به من از آن خانههای بنیاد مسكن خواهد داد.
آقای بهشتی رو كردند به آقای رفسنجانی و گفتند شیخ اكبر بنویس! من هم از قبل قلم و كاغذ آماده كرده بودم؛ كاغذ را دادمم آقای رفسنجانی و ایشان نامه را نوشت. بعد نامه را به آقای بهشتی دادم و گفتم آقای دكتر لطفاً شما هم زیر این نامه را پاراف كنید. قبل از اینها هم از آقای علی اكبر ناطق نوری نامه گرفته بودم كه خلاصه این نامهها را بردم دادم و خیلی سریع آقای سیفیان دستور كار را دادند و من خانهدار شدم. حدود صد و چهل متر ویلایی انتهای خیابان پیروزی به من دادند.
** شما طاغوتیها آدم نمیشوید!
در ادامه داستانِ خانهدار شدن، ماجرای مرتبط دیگری هم به ذهنش میرسد و آن را نیز حكایت میكند:
البته این را بگویم كه قبل از این نامه، در زمانی كه آقای خسروشاهی رئیس بنیاد مسكن بود، من درخواست خانه را با ایشان مطرح كردم و آقای خسروشاهی كار من را به شخصی به نام آقای ذاكری واگذار كرد. آقای ذاكری به من گفت كه فهرستی از كاركنانی كه خانه ندارند، تهیه كنم تا به همه ما زمین بدهند و خودمان بسازیم.
من این كار را كردم؛ اما آقای قیصر نامی بود در شركت تعاونی مجلس كه وقتی فهمید من چنین كاری را كردهام، رفت یك فهرستی از افرادی جدا از كاركنان مجلس درست كرد و اسم فك و فامیل را هم در آن نوشت و داد به آقای ذاكری. من هم فهرستم را دادم به آقای ذاكری. پنج دقیقه طول نكشید كه آقای ذاكری مرا صدا كرد و گفت فهرستی كه تو دادی كدام است؟ فهرست را نشانش دادم كه تنها نام پانزده نفر را نوشته بودم. گفت مطمئنی كه این افراد همه از كاركنان مجلسند و خانه هم ندارند؟ گفتم بله، میتوانید راجع به تك تك آنان تحقیق كنید. بعد آن فهرست دیگر را به من نشان داد و گفت این دویست نفر پس چه كسانی هستند؟ گفتم اینها را نمیشناسم. هر دو تا فهرست را قیچی كرد و ریخت داخل كیسه. به من هم گفت شما طاغوتیها آدم نمیشوید! این را به من گفت و من هم گفتم حق با شماست! آخر چیزی نمیتوانستم بگویم، چون با آن ماجرای فهرست دویست نفره حق داشت این را بگوید.
قیصر بعد مرا دید و گفت چه شد؟ گفتم هیچی! فقط میخواستید كه بگوید شما طاغوتیها آدم نمیشوید! خلاصه آن ماجرا به هم خورد و من بعداً همانطور كه گفتم از طریق نامه شهید بهشتی تكی برای خودم اقدام كردم.
** مغز متفكر انقلاب
در لابلای حرفها، آقای محمدحسینی به یاد راننده شریف امامی و جملهای كه درباره مرحوم هاشمی رفسنجانیِ سالهای انقلاب گفته بود، میافتد:
آقای شریف امامی محافظ نداشت، فقط یك راننده داشت به نام حاج عباس كه یك بنز 220 دستش بود. این حاج عباس ساواكی بود، اما به كسی كاری نداشت و آدم خوبی بود. بین ساختمان پارلمان سنا و قسمت اداری، یك پُلی وجود دارد كه مانند پل ورسك است. یك روز من و حاج عباس در محوطه مجلس سنا، پایین این پل ایستاده بودیم كه ناگهان آقای هاشمی رفسنجانی كه آن موقع خیلی هم سنش كم بود، داشت از روی آن پل رد میشد. حاج عباس با دست به آقای هاشمی اشاره كرد و به من گفت: حسینی! آن شیخ را میبینی كه دارد میرود؟ مغز متفكر انقلاب ایشان است، به او میگویند رفسنجانی.
** ادای ما را هم در میاوری؟
یكی دیگر از بخشهای جالب صحبتهای محمدحسینی، «خاطره در خاطره» جالب او است مربوط به شریف امامی و آیت الله جوادی آملی:
یك بار در رستوران مجلس نشسته بودم و در حال خوردن ناهار داشتم داستان شریف امامی و لحن خاصش را برای یك بنده خدایی تعریف میكردم. آقای جوادی آملی هم كه آن موقع نماینده و در رستوران بودند و این صحنه را دیدند. به من گفتند بزرگوار بیا كنار ما بنشین و برای ما هم خاطره تعریف كن. گفتم از چه بگویم حاج آقا. گفتند از گذشتهها؛ همین داستانی كه داشتی از شریف امامی تعریف میكردی، با همان لحن خودش برای ما هم بگو. من هم جمله معروف شریف امامی را كه وقتی پوشه به دست وارد پارلمان میشد، برایشان تعریف كردم.
شریف امامی وقتی وارد پارلمان میشد و سناتورها به او سلام میكردند، میگفت: «آقایووون، سریع تشریف بیارند داخل، چند تا لایحه است كه باید تصویب بشه و من باید شرفیاب شوم». این را كه برای آقای جوادی آملی تعریف كردم. ایشان گفت: اگر یك روزی ما از اینجا رفتیم، همین جوری هم ادای ما را در میاوری؟ با خنده گفتم حاج آقا شما هنوز كاری نكردید! گفت: پیش میاد. گفتم حاج آقا اختیار دارید؛ شما كجا، آنها كجا؟
** كارمندان طاغوت را به مجلس راه ندهید!
و این هم خاطرهای دیگر از مجلسِ زمان مرحوم هاشمی:
زمان ریاست مجلسی آقای رفسنجانی بود كه یك بار صبح كه آمدیم اداره، داخل راهمان ندادند. آن زمان اقای هاشمی رفته بودند به كره و اختیار كار را بهطور موقت داده بودند به آقای مرتضی كتیرایی، نماینده ملایر. آقای كتیرایی هم شبانه ابلاغ كرده بودند كه فردا صبح هیچ یك از كارمندان زمان طاغوت را به مجلس راه ندهند. برای همین صبح كه به سر كار آمدیم، دیدیم كه راهمان ندادند. ما هم از خدا خواسته رفتیم!
در قسمت موتورخانه مجلس نیز فردی به نام آقای گردونی رئیس بود كه خودش و همه كاركنانش از بچههای مجلس سنای سابق بودند؛ اینها را هم راه نداده بودند. خلاصه این آقای گردونی زنگ زد به آقای پهلوان كه كشیك آن روز بود و گفت همه دستگاههای تهویه را خاموش كند و در موتورخانه را هم قفل كند و كلیدش را بیاورد بالا. آن موقع هم تابستان بود. چند روزی كه گذشت، به ما زنگ زدند كه برگردیم و ما برگشتیم. داستان از این قرار بود كه آقای هاشمی از سفر برمیگردد و وضعیت بهم خورده ساختمان مجلس را میبیند كه بو هم در آن پیچیده بوده و همه را خفه میكرد و فضای مجلس خراب شده بود. تحقیق كرده بود و ماجرای ابلاغ آقای كتیرایی را فهمیده بود و بعد ایشان را خواسته بود كه دیگر در كار اجرایی دخالت نكند و بعد دستور داده بود كه به همه كاركنان زنگ بزند كه همه برگردند سر كار.
به آقای گردونی كه زنگ زده بودند، گفته بود فقط در صورتی كه آقای هاشمی زنگ بزند، برمیگردد؛ كه خلاصه خود آقای رفسنجانی زنگ زد و او برگشت. بعد هم آقای هاشمی جلسهای گذاشت و از همه عذرخواهی كرد و گفت من به شخصه این كارمندان قدیمی را از كارمندانِ تازهكار بیشتر قبول دارم.
** نقش آچار فرانسه را داشتهام!
میگوید آنقدر كار راهانداز و مورد اعتماد بوده كه وقتی حكم بازنشستگیاش را به دستش میدهند، غلامعلی حداد عادل كه رئیس مجلس هفتم بوده، از او میخواهد باز هم به كار خود ادامه دهد و تا زمانی كه حداد در مجلس است او هم باشد و نامهها را ببرد و بیاورد. همین دو ویژگیاش سبب شده كه حتی پس از حداد عادل نیز هنوز بخواهندش و نگذارند خانه نشین شود. خودش میگوید:
بعد از اینكه آقای حداد رفت، به من گفتند، شما هم برو. گفتم چشم و تسویه كردیم. بعد، از دفتر آقای محتشمیپور تماس گرفتند و گفتند بروم با دبیرخانه كنفرانس فلسطین برای فرستادن دعوتنامهها همكاری كنم. رفتم آنجا و با من قرارداد بستند و تا زمانی كه آقای محتشمیپور بودند، من آنجا بودم و بعد هم كه آقای شیخالاسلام آمدند نیز همچنان به كارم ادامه دادم؛ زیرا معتقد بودند من برایشان نقش آچار فرانسه را دارم. البته از قبل نیز با كنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین همكاری میكردم.
میزگرد*7268*3067*1436*خبرنگاران: مهناز بیرانوند و امیرحسین دولتشاهی* انتشار:داود پورصحت*
تهران- ایرنا- من در مجلس گلدونها را برای رایگیری در صحن مجلس میچرخاندم؛ یك روز یكی از ارباب رجوعها كه در طبقه بالا نشسته بود، یك موشك كاغذی، از آنهایی كه بچهها با كاغذ درست میكنند، را به داخل صحن مجلس پرتاب كرد كه موشك درست افتاد جلوی پای آقای خلخالی.