روایتی از عشق نافرجام سعید و بیتا. دو جوان دلداده ای که وقوع انقلاب باعث مهاجرت بیتا و جدایی آنان می شود و حال پس از دو سال که بیتا با مدرک طباطت برای خدمت به وطن بازگشته، سعید وارد حزب جمهوری اسلامی شده و کشور روزهای پرالتهابی را تجربه می کند.
امیرعباس ربیعی در دومین ساخته خودش هم به سراغ روایتی از روزهای ملتهب سالهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی رفته و با دستمایه قرار دادن موضوعی سیاسی اینبار ماجراهای هفتم تیر، سازمان منافقین و شهید بهشتی را به مخاطبش عرضه می کند.
سینمای سیاسی یکی از گونه های مهم و مطرح سینمایی در جهان است که متاسفانه در سینمای ایران نادیده گرفته شده و کمتر به آن پرداخته شده است و اگر هم هر از چندگاهی یکبار فیلمسازی به سراغ موضوعی سیاسی در تاریخ معاصر کشورمان رفته متاسفانه با واکنش های متناقض و بازدارنده ای از سوی سیاسیون، بخشهایی از بدنه دولت و حاکمیت، سینما و حتی مردم مواجه شده و به همین دلیل است که مثلا فیلمی مانند دیدن این فیلم جرم است مجبور می شود آن همه در محاق بماند و آنگونه روی پرده بیاید و آن همه حاشیه برایش درست شود و یا حتی ساخته اول همین سازنده فیلم ضد با عنوان لباس شخصی نیز همچنان به دلایل گوناگون موفق نشود رنگ پرده سینما را به خود ببیند و همین ها سبب می شود تا ژانر سیاسی در سینمای ما متاسفانه با وجود جذابیت های فراوانی که می تواند داشته باشد خریداری برایش یافت نشود.
ساخته دوم ربیعی بر خلاف ساخته اولش اما به جهت ساختار و حتی بیان روایت جذاب نیست. بعد از دیدن فیلم لباس شخصی انتظارمان این بود در فیلم بعدی ربیعی اثری شسته رفته تر با ببینیم که این انتظار با تماشای ضد به یاس مبدل شد. طراحی صحنه و لباس و بازیگری فیلم هیچ نکته جذابتری نسبت به لباس شخصی ندارد. حتی انتظار می رفت مهدی نصرتی که با فیلم لباس شخصی خود را به عنوان یکی از چهره های آتیه دار بازیگری به سینمای ایران معرفی کرد و در ضد هم ایفاگر نقش اصلی نتوانست هیچ نکته امیدوار کننده ای را از منظر به نمایش بگذارد و بدون تعارف هیچ فرقی بین بازی او در لباس شخصی تا بازی او در ضد حداقل از منظر من به عنوان یک تماشاچی به چشم نخورد.
سایر بازیگران نیز همینگونه بودند. از لیندا کیانی با آن نگاه معروف خیره به فرد مقابل و دوربین تا لیلا زارع با آن سکوتهای معروف و لب گزیدنهای همیشگی فقط خود را تکرار کردند. فقط بارقه امید را در بحث بازیگری نادر سلیمانی زنده نگه داشت که بازی در سکوت، بیان و زبان بدنش بسیار بی نقص و اثر گذار بود.
موسیقی متن فیلم اما متفاوت و اثر گذار بود و تصوزر میکنم میتوانست حجم بیشتری از زمان فیلم را به خود اختصاص دهد اما در همین حد هم انصافا موسیقی خوبی از مسعود سخاوت دوست شنیده شد.
بیان فیلم چه در ساختار و چه در محتوا از جمله نقاط ضعف دیگری بود که باید به آن اشاره کنم. بیان در محتوا بسیار الکن و چند پاره بود به گونه ای که مخاطب نمی دانست بالاخره محور اصلی داستان حزب جمهوری اسلامی است، شهید بهشتی است، سازمان منافقین است، عشق سعید و بیتا است یا چیز دیگری؟ و این بیان ناقص در ساختار هم سبب شده بود تا فیلمی به شدت کند و کشدار را به تماشا بنشینیم که فاقد هرگونه تعلیق (که البته جزو جدا نشدنی سینمای سیاسی به شمار می رود) باشیم و همه این عوامل دست به دست هم دادند تا متاسفانه اثری خسته کننده به مخاطب ارائه شود که در بهترین حالت به درد پخش در یکی از مناسبتهای ملی از تلویزیون می خورد و کارکرد دیگری را نمی توان برایش متصور شد.
نظر شما