قلم الجزایر # الجزیره،خبرگزاری جمهوری اسلامی 12/07/83 خارجی،سیاسی،خاتمی.سفر. رییس جمهوری اسلامی ایران گفت : آینده روشن مسلمانان، منوط به توانایی ایشان در گفت وگو و تفاهم با دیگران است. سید محمد خاتمی روز یکشنبه در جمع دانشگاهیان ، فرهیختگان و اصحاب قلم الجزایر افزود: در راه به آینده روشن، تنها از معبر کوشش برای گفتگو و تلاش برای پیروزی آدمیان بر گرک هاست.انسان گرک انسان نیست، انسان می تواند نجات دهنده او از چنگال گرک باشد. متن کامل سخنان رییس جمهوری به این شرح است : بسم الله الرحمن الرحیم آقای رییس خواهران و برادران حضار محترم احتمالا شما نیز با من هم عقیده هستید که ما مسلمانان، این روزها، یکی از حساس ترین مقاطع زندگی خود را می گذرانیم. حساسیت این روزها، تنها با بعضی از حوادث بزرک تاریخ عالم اسلام، مثل حمله مغول و سرنگونی نظام خلافت در بغداد، جنک های صلیبی، فتح قسطنطنیه توسط مسلمین، شکست مسلمانان در اسپانیا، تقسیم قلمرو حکومت عثمانی و نهایتا ماجرای غم انگیز فلسطین، قابل مقایسه است. منظورم از این مقایسه، علاوه بر تاکید بر حیاتی بودن و خطیر بودن جریان های سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی این ایام، علاوه بر تاکید بر حیاتی بودن و خطیر بودن جریان های سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی این ایام، تذکر به این نکته است که هم چنان که بعد از هریک از این حوادث بزرگی که برشمردم، تاریخ حیات مادی و معنوی مسلمانان یا گروهی از ایشان، ورقی تازه می خورد و شکل و شمایل جدیدی به خود می گیرد، باید منتظر باشیم که زندگی مسلمانان پس از سپری شدن این روزگار بحرانی و حساس، وارد مرحله تازه ای بشود. این مرحله تازه، چه خصوصیاتی دارد و چگونه می توان با فکر و عمل صحیح، کاری کرد، که آینده عالم اسلام، از امروز آن بهتر باشد؟ اگر مسیر جریان تاریخ را به راه های کوهستانی تشبیه کنیم، می توانیم بگوییم که پیدا شدن منظره جدید برای کوه پیمایان، همیشه بعد از گذر از گردنه بلند و صعب العبوری است که ایشان با همه توان و تلاش خود، آن را پشت سر گذاشته اند. سوال بزرک این است: ما امروز چگونه می توانیم از این عقبه خطیر و از این گردنه پر از خطر به سلامت بگذریم ؟ شاید با استمداد از بیان عمیق و زیبای قرآن بتوانیم بگوییم ما اینک در لیله القدر تاریخ حیات خود قرار گرفته ایم، در لیله القدر، مقررات آینده ملتی، تقدیر می شود و این تقدیر، جبر نیست بلکه عین اختیار است. این که آینده انسان، نتیجه قطعی گذشته اوست، تاکید بر اختیار آدمی است. چنانکه اگر غیر این بود، ما با هرج و مرج و آشوب و هاویه ای مواجه بودیم که هر چیزی می توانست علت هر چیز باشد و از هر فعلی می توانستیم هر نتیجه محتملی را به دست آوریم و این آشوب از جبر وحشتناک تر بود و زندگی و فکر و حس و به طور کلی وجود انسان در این جهنم مغشوش، غیر ممکن می شد. اما چون سنت خدا، جهان دیروز و امروز و فردا را به هم پیوسته است، چنان که ما، محصول کشت دیروز خود را، امروز درو می کنیم، بدیهی است فردا، چیزی جز حاصل امروز ما نخواهد بود. این سنت خداست "ولن تجد لسنه الله تبدیلا". ارزوی تبدیل سنت الهی را کسانی در خیال می پرورند که می خواهند نکاشته، درو کنند و رنج نابرده، گنج به کف آورند، ایشان به جای این که قدرت و حکمت الهی را در نظم و اتفاق ببینند، دائما منتظر حوادثی استثنایی و خلاف آمد عادت هستند ایشان آن حوادث را اگر به سودشان باشد، "لطف الهی" می نامند و البته این خیال پردازی خامی است که بخواهیم خدا را در عداد اسباب و عللی قرار دهیم که باید تابع خواسته های ما ـ ولو خواسته های اخلاقی و انسانی ـ باشد، ولی علتی که ضمنا از ضرورت علی تخطی می کند و دائما جریان امور را بی هیچ مرجحی و بدون هیچ استحقاقی از جانب ما، به نفع ما، تغییر می دهد. "تعالی الله عن ذالک علوا کبیرا". خواهران و برادران، وظیفه بزرک امروز ما چیست و برای دل بستن به آینده ای روشن، امروز چه باید بکنیم ؟ نگاهی اجمالی به وضع کنونی جهان، چند مساله را برای ما، روشن می کند. توجه به این مسایل، شاید ما را در اتخاذ راه سرنوشت ساز خود یاری دهد. اولین واقعیت مشهود روزگار ما این است که در جهان کنونی، هر روز "زندگی معنوی" دشوارتر می شود یعنی اوضاع مناسبات اجتماعی که خود معلول وضعی است که علم جدید پدید آورده، به نحوی است، که گویا زندگی معنوی و دینی را دائما به معارضه می طلبد و در این معارضه جویی، همه دستگاه عظیم خود را ـ از تئوری های فلسفی گرفته تا ارتباطات الکترونیک و از نظریات اجتماعی گرفته تا ابزار تولید مایحتاج مادی و فرهنگی ـ در این راه به کار گرفته است. واقعیت دیگری که در پیش روی ماست، واقعیتی است که آن را مستقیما از عوارض ذاتی قدرت می توان شمرد. قدرت، خواه سیاسی یا نظامی یا اقتصادی ـ حقیقتش در جلوه گری و تعرض به بیرون از مرز خود است. بیان دقیقتر این مطلب شاید این باشد که اگر قدرت در جایی وجود داشته باشد، باید بتوان آن را از تعرض به بیرون از خود، بازشناخت. قدرتی که جلوه و بروز و ظهور ندارد، وجود ندارد. قدرت، فاقد "بود" بدون "نمود" است، اگر این مطلب برای هر چیزی در عالم صحیح باشد، (چنان که در متدولوژی چنین گفته می شود) ، در باب قدرت به طریق اولی صحیح است. برای مهار قدرت و برای جلوگیری از تعدی قدرت، نیازمند قدرتی قوی تر هستیم این مطلب تنها در باب قدرت ناشی از طبیعت و نیروهای فیزیکی صادق نیست بلکه در حیات اخلاقی انسان نیز صدق می کند اگر کسی قدرت تعدی به غیر را داشت و تعدی نکرد، معلوم می شود دارای قدرتی بالاتر از قدرت تعدی است، قدرت کف نفس به مراتب بیش از قدرت وانهادن خود به طبع و میل است و از اینجاست که پیامبر ما، جهاد با نفس را جهاد اکبر می نامد زیرا برای پیروز شدن در این میدان به جهادی صعب تر و سخت تر نیازمندیم. آقای رییس ! حضار محترم ! قدرت های سیاسی و نظامی بزرک جهان را همه می شناسیم، و از عده و عده ایشان کم و بیش اگاهیم. از تجاوزگری این قدرت ها هم هیچگاه متعجب نمی شویم، زیرا ایشان را فاقد آن قدرت اخلاقی و تربیتی عظیمی می دانیم که بتوانند در عین اقتدار، با سایر مردمان براساس عدل و انصاف و محبت عمل کنند، اما خطری که می توان آن را از خطر تجاوز، وحشتناک تر و غیرانسانی تر خواند این است که این قدرت های نظامی موفق بشوند با سلطه مادی بر جهان، مردم سرزمین خود و سایر مردمان را قانع کنند که درست به دلیل همین سلطه مادی بر جهان، "حقیقت" در جانب ایشان نشسته است و طرف مقابل ایشان، در فکر و نظر و عمل خود، در خطا و باطل است، فاجعه بزرک تر از هیروشیما و ناکازاکی این بود که مردمان جهان قبول می کردند که چون کسی می تواند در یک لحظه صدها هزار نفر انسان را به آتش بکشد، پس "حق" با اوست، اما خوشبختانه چنین نشد و تا آدمی در زمین یافت می شود، چنین نخواهد شد. از طرف دیگر قدرت مادی و سیاسی برای تحمیل خود بر جهان، نیازمند توجیه اخلاقی، معنوی ، دینی و فرهنگی است زیرا خوب می داند که تنها با شمشیر برهنه بر جهان و انسان نمی تواند حکم راند. دستگاه های عظیم تبلیغاتی این قدرت ها، درست در همین جا وارد میدان می شوند تا کوشش کنند، ذهن محکومان خود را نیز تسلیم خویش کنند و این محکومان تنها مردمان "بیگانه" نیستند بلکه در گام اول مردم کشورهای قدرتمند هستند. برای ابطال سحراین سامری های به اصطلاح قدرتمند، فقط "ایمان" و "تفکر" ، ما را یاری خواهد کرد. قدرتی که قدرت فیزیکی، نظامی و مادی حاکم بر جهان را از پای خواهد انداخت، قدرتی است که از سنخ و جنس خود آن قدرت نباشد زیرا اگر فرض کنیم حتی ما به قدرتی بیش از قدرت ایشان دست بیابیم ـ فرضی که بنا به دلایل بسیار واضح علمی و اقتصادی، فرض باطلی است ـ تازه باید ببینیم بعد از توانمندی و کسب قدرت توسط ما، چه کسی پیروز شده و چه کسی شکست خورده است، به نظرم جواب این سوال واضح است: کشورهای متجاوز درست به این دلیل که طبق این فرض می توانستند منطق خود را ـ که عین بی منطقی است ـ بر کرسی قبول بنشانند و دیگران را به کار و راه خود بکشانند، پیروز می شوند، چنان پیروز می شدندکه می توانستند ادعا کنند ما به جای این که دشمن خود را نابود کنیم، او را به موجودی تبدیل کنیم که در اردوی ما به استخدام درآمد، می توانستند بگویند ما حیات خود را حتی در وجود آنها نیز ادامه می دهیم ! یکی دیگر از وجوه مشخصه قدرت مادی این است که این قدرت گنک و لال است، زبان آوری قدرتمندان، دیکته و املاء است نه گفتگو. برای گفتن و شنیدن، اول باید از مرکب قدرت به زیرآمد، باید آماده شنیدن و پذیرفتن بود، باید احتمال داد که حریف من به همان اندازه می تواند درست بگوید که من، ولی این فرض را تنها موقعی می توان به طور جدی در نظر گرفت، که با دیگری در وضعیت برابر قرار بگیریم ولی آیا توانمندان جهان، حتی به طور فرضی، می توانند خود را چنین در نظر آورند؟ دعوت به گفتگو، دعوت به خلع سلاحی است که تا آن سلاح در دست و کمر کسی باشد، هر گفتگوی حقیقی، غیرممکن می شود. ممکن است بپرسیم اگر چنین است، پس چرا ما این اندازه بر گفتگو، پای می فشاریم و تاکید می کنیم، مگر می شود انسان دائما در فکر تمنای محال باشد؟ آقای رییس ! خواهران و برادران ! جواب این سوال واضح است. قدرت های بزرک جهانی، گرچه بسیار توانا و مقتدر هستند، اما توانایی ایشان بی مرز نیست، مرز این قدرت ها فکر عمیق و جان آزاد آدمی است. ایشان تا وقتی می توانند برپا بایستند، که توانسته باشند اقلا از مردم کشور خود کسب مشروعیت و مقولیت کنند. ما باید با همه مردم و از جمله با مردمان این کشورها، گفتگو کنیم. در این گفتگو باید بتوانیم میدان حق را از عرصه قدرت تفکیک کنیم، باید بتوانیم بر حق تمتع همه مردمان روی زمین از حقوق اولیه انسانی همچون صلح و آزادی و عدالت تاکید کنیم. باید بتوانیم بر حق انتخاب زندگی معنوی و نجات روح انسان از فلاکت ماده پرستی و حقارت قدرت جویی اصرار ورزیم. جهان ما، جهانی به هم پیوسته است و این پیوستگی شدید، امری بسیار جدید است. در یک جهان به هم پیوسته، حتی اگر کسی خودپرست باشد، باید در فکر نجات "دیگری" باشد زیرا اگر دیگری غرق شود، غرق شدن ما نیز قطعی است، هیچ رستگاری محدود قومی، ملی و منطقه ای، قابل فرض نیست، چنان که وقتی صنایع کشورهای صنعتی، محیط طبیعی را نابود می کنند، این نابودی، محدود به حدود جغرافیایی نمی ماند. آتشی برافروخته شده است که دود آن به چشم همگان می رود. آینده روشن مسلمانان، منوط به توانایی ایشان در گفتگو و تفاهم با دیگران است. راه به آینده روشن، تنها از معبر کوشش برای گفتگو و تلاش برای پیروزی آدمیان بر گرک هاست. انسان گرک انسان نیست، انسان می تواند نجات دهنده او از چنگال گرک باشد. متشکرم سیام.1415-1546-1586