تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۲ - ۱۷:۴۵

گرگان - ایرنا - ناگهان یكی محكم به شانه ام زد و پرسید: خبرنگاری ؟ برگشتم دیدم مردی با قامت كشیده روی دوشش كلاش ، سرش یك كلاه چتربازی با ریشهای بلند رو برویم ایستاده، گفتم: بله ، بعدا فهمیدم او مجتبی هاشمی فرمانده جنگهای نامنظم در آبادان در زمان جنگ بود.

حدود 33 سال پیش كوههای كردستان و دشتهای تفتیده خوزستان عرصه فداكاریهای رزمندگانی بود كه بی ادعا ، گمنام و با دست خالی در مقابل یورش همه جانبه بعثیها ایستادند و ماشین جنگی صدام را زمینگیر و خاموش كردند.

یكی از این افراد شهید آقا سید مجتبی هاشمی عضو فداییان اسلام و فرمانده جنگهای نامنظم در جنوب كشور در جبهه آبادان بود كه بطور تصادفی موجب آشنایی خبرنگار ایرنا با این چریك خستگی ناپذیر در آن دوران شد.

پاییز سال 59 بود دست سرنوشت مارا به ایرنا كشانده بود كارم را یكی دو هفته ای بود كه تازه در این سازمان خبری به صورت آزمایشی شروع كرده بودم.

نه میدانستم خبرنگاری چیست و نه آموزش خبرنگاری دیده بودم، در همان چند روز اول روزی سردبیر اتاق خبر مرا صدا زد وگفت : باید برای كمك به آقای هانی زاده كه در آبادان مستقر است به این شهر بروی ، آن زمان جنگ چند ماهی بود كه شروع شده بود ، آبادان در محاصره ارتش بعث بود و فقط از طریق دریا و خسروآباد با خارج ارتباط داشت.

گفتم؛ آقای وطندوست ؛ من چند روز بیشتر نیست كه به این سازمان آمده ام و هنوز این سازمان را نمی شناسم مهمتر از همه اینكه خبرنگاری بلد نیستم اصلا آموزش خبرنگاری ندیده ام .

گفت : پسر جان جنگ است كار بسیار فوری پیش آمده خبرنگار نداریم ، نباید معطل كنیم ، آموزش هم مهم نیست در حین كار یاد می گیری ، شما فقط پنج عنصر خبر یعنی چه ، كه، چرا ، چگونه و كجا را در خبرها رعایت كن ما بقیه كارها را درست می كنیم .

داستان از این قرار بود كه بدلیل جنگ و بمباران بعثیها ، مردم جنگ زده در حال تخلیه شهر آبادان بودند و آقای هانی زاده خبرنگار ایرنا در آن شهر كه بومی آنجا هم بود می خواست خانواده اش را به جای امنی مثل سایر مردم منتقل كند و من از همه جا بی خبر باید می رفتم بجای ایشان و اخبار این شهر را پوشش می دادم البته بعدا فهمیدم خبرنگار هم آن موقع داشتیم ولی برای رفتن به اینجور جاها ملاحظه داشتند .

بگذریم ، یك دوربین یاشیكا قدیمی با دو حلقه فیلم هم بمن دادند كه از اوضاع و احوال جنگی آنجا عكس بگیرم ، سر ما هم كه برای این كارها درد می كرد ، راستش اول كار هم بود نباید ضعف نشان می دادم ولی فقط ته دلم برای بلد نبودن كار كمی نگران بودم،‌ كارت خبرنگار ی هم برایم صادر شد یكی دو روز بعد برای عزیمت به آبادان در بندر ماهشهر بودم .

در یكی از شبهای سرد پاییز فكر كنم هشتم یا نهم آبان 1359همراه رزمندگان و نیروهای پشتیبانی در یك پایگاه دریایی ماهشهر سوار هاوركرافت شدم و نیمه های شب بطرف خسرو آباد حركت كردیم نمی دانم چقدر توی راه بودیم ولی فكركنم بعد از حدود یك ساعت و نیم به خسروآباد در جنوب آبادان رسیدیم اولین قدم را كه توی ساحل گذاشتیم تا زانو در گل فرو رفتیم سواحل آنجا بدلیل جذر و مد دریا همیشه باتلاقی است خلاصه تا صبح با لباسهای خیس لرزیدیم .

صبح روز بعد در مسیر خسرو آباد تا آبادان كه حدودا 20 كیلومتر بود بعثی ها این جاده را مدام با خمپاره می كوبیدند چون تنها مسیر تداركاتی آبادان به خارج این شهر بود. اتفاقا همان شبی كه ما وارد خسرو آباد شدیم بعثیها با یك عملیات قصد داشتند كه محاصره آبادان را در قسمت ذوالفقاریه تمام كنند كه اگر دریا قلی سورانی اوراق فروشی كه خبر حمله و پل زدن بعثیها روی رودخانه بهمن شیر را سریع با دوچرخه به سید مجتبی هاشمی فرمانده فداییان اسلام نمی رساند یقینا آنها موفق می شدند محاصره شهر را كامل كنند و آبادان مثل خرمشهر در چنگ بعثیها می افتاد.

بهرحال صبح روز بعد با یك اتوبوس گل اندود شده همراه رزمندگان وارد آبادان شدیم .این شهر یكی از زیباترین شهرهای ایران بود ولی اكنون به یك شهر جنگ زده و متروكه تبدیل شده بود ، بزرگترین پالایشگاه ایران در آتش و دود در حال سوختن بود ، دود سیاه آتش گرفتن پالایشگاه از كیلومترها قابل رویت بود .

شهر به ویرانه ای تبدیل شده بود به مقر ستاد ارتش در شهر آبادان كه آن موقع در بانك ملی مستقر بودرفتم همانجا در حال پرس و جو برای یافتن آقای هانی زاده بودم كه یكی به شانه ام زد و پرسید خبرنگاری؟ برگشتم نگاه كردم دیدم مرد خوش قامتی با كلاش روی دوش تسبیح روی گردن كلاه چتر بازی روی سر با ریشهای بلند رو برویم ایستاده گفتم بله بفرمایید ، سید مجتبی هاشمی فرمانده فداییان اسلام در آبادان بود ظاهرا از دوربین روی دوشم فهمیده بود خبرنگارم .

بی درنگ گفت بیا بریم عملیات دیشب را نشانت بدهم بیا ببین بچه ها چه بلایی سر بعثیها آورده اند تو هم می توانی عكس و گزارش تهیه كنی ، نمی توانستم به او بگویم من بدنبال همكارم آمده ام ، نمی توانستم بگویم من خبرنگار تازه واردم ، اصلا موقعیت طوری نبود كه توضیح دهم .

با او و بقیه همقطارانش سوار یك شورلت كه بخاطر استتار شدن گل اندود شده بود شدیم و با سرعت دیوانه وار بطرف جاده آبادان ماهشهر حركت كردیم نكته خنده دار این بود كه لباس رزمی اكثر نیروهای فداییان اسلام شلوار كردی و لباس معمولی و زیرپیراهنی بود كه آنها را با سایر رزمندگان متفاوت می كرد .

اما در مورد سید مجتبی باید بگویم :

آقاسید در سال 1319 در محله شاهپور ( وحدت اسلامی فعلی)تهران بدنیا آمده بود

دوران كودكی را در خانواده‌ای مذهبی سپری كرد و پس از اتمام دوران تحصیلات

متوسطه به ارتش پیوست و به دلیل قدرت بدنی قابل توجهی كه داشت، عضو

نیروهای ویژه كلاه سبز گشت.

اما پس از مدتی به دلیل شناخت ماهیت رژیم شاه از ارتش خارج شد؛ او در

تاریخ 15 خرداد سال 42 به همراه دوستانش یك خودروی ارتش را به آتش كشید

و به مدت 3 ماه تحت تعقیب مأموران رژیم قرار گرفت.



هاشمی بدون توجه به تهدیدهای مأمورین همدوش با دیگر مردم ایران به مبارزه

علیه رژیم پرداخت و پس از ورود امام (ره) به ایران عضو كمیته استقبال از امام گشت.

او در ایام مبارزه مردم كالاهای نایاب را، با قیمت پایین در اختیار مردم می گذاشت.

وی كمیته انقلاب اسلامی منطقه 9 را سازماندهی كرد، آن‌گاه به فرمان امام (ره)

برای پاكسازی منطقه غرب به آن‌جا رفت.

هاشمی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه‌های جنوب گشت و در مدرسه «فداییان

اسلام در شهر آبادان اولین نیروی انتظامی نامنظم برای مقابله با تهاجمات بعثیون را

به وجود آورد.

ایشان پس از مدتی ستاد فداییان اسلام را به هتل كارونسرا منتقل كرد و تا مدت‌ها

تنهامركز اعزام به خط مقدم و آموزش فعالیت‌های رزمی این هتل بود. در آن زمان به

دلیل كمبود اسلحه سید مجتبی با همه مسولان وقت تماس می گرفت و اقدام به

تهیه اسلحه می نمود، و با هزینه شخصی، مایحتاج عمومی را تهیه می كرد. طرح

هوشمندانه او منجر به آزادسازی میدان تیر آبادان از اسارت بعثیون عراقی شد.



شورلت گل اندود از ایستگاه 7 و شهر خارج شد و به موازات رودخانه بهمنشیر بطرف شرق حركت كرد فاصله ما با بعثیها نزدیك بود حدو د 500 متر ، گلوله تانك و خمپاره بود كه به اطراف ماشین می خورد و صدای گوپ گوپ انفجار گلوله ها بود كه تلی از خاك به آسمان بلند می كرد ، زمین زیر پایمان می لرزید در حالیكه من نگران و مضطرب بودم آنها با هم دیگر شوخی می كردند و می خندیدند واقعا روحیات عجیبی داشتند انگار به گردش و هوا خوری آمده اند تنها چیزی كه در وجودشان نبود ترس از مرگ بود .

مرتضی امامی یكی از همرزمان نزدیك سید مجتبی برخی ازابعاد شخصیتی سید را چنین بازگو می كند :



'همان‌طور كه می‌دانید آقا سید مجتبی كاسب و مغازه‌دار بود و از قدیم در میان

مغازه‌داران اعتبار خاصی داشت. شهید هاشمی گونی گونی پول به جبهه می‌آورد

تا نیازهای رزمنده‌ها را از این طریق برطرف كند.

آقا سید مجتبی به جنگ‌های نامنظم اعتقاد داشت و همیشه بر این باور بود كه

نباید بین اجرای یك عملیات تا عملیات بعدی هشت ماه فاصله باشد و همیشه می‌

گفت: 'ما آن‌قدر باید حمله كنیم تا نیروهای دشمن خسته شوند. نباید به آنها

فرصت بدهیم تا جان بگیرند و تجدید قوا كنند. '

نیروهای فدائیان اسلام تحت فرماندهی شهید هاشمی دائما در حال جنگیدن با

دشمن بودند و بعضی مواقع در یك شب در سه محور به عملیات می‌رفتیم. به طور

كلی ما هر هفته حداقل پنج بار شبیخون می‌زدیم تا نیروهای عراقی را با حملات

پی‌درپی خسته كنیم، به همین دلیل آقا سید مجتبی را ممنوع‌الجبهه كرده بودند.

در طول جنگ حداكثر تعداد نیروی ما در اوج قدرت 1300-1400 نفر بیشتر نبود. تصور

كنید این تعداد رزمنده در مقابل چند لشكر كاملا مسلح قرار داشت، با این حال

دشمن را عاجز كرده بودیم. ما همیشه جلوتر از نیروهای ارتشی مناطقی از جمله

منطقه ذوالفقاریه را از دست دشمن می‌گرفتیم.

سرهنگ كهتر و نیروهایش مسئولیت پشتیبانی از ما را برعهده داشتند. '

وی ادامه داد : هر كس كه در خط مقدم خطوط دوم و سوم حركت می‌كرد، ناچار بود

به دلیل انفجار خمپاره، دوربردها و توپ‌های 23 یا 35 ـ كه توپ‌های سنگینی هستند ـ

دائماً در حال افت و خیز گام بردارد؛ اما آقا سید مجتبی هیچ‌گاه از صدای سوت

خمپاره و سلاح‌های سنگین هراسی نداشت و همانند ما با شنیدن این

صداها عكس‌العمل فیزیكی نشان نمی‌داد.

وقتی ما صدای انفجاری را می‌شنیدیم، فوراً روی زمین می‌خوابیدیم تا تركشی به

ما اصابت نكند، به همین دلیل با تعجب از آقا سید می‌پرسیدیم كه شما چرا مثل ما

روی زمین نمی‌خوابید؟ ایشان با مزاح و خوشرویی به ما می‌گفت 'این تیرها از جانب

خداوند مأمور هستند و به خواست خدا به ما اصابت می‌كنند. پس بیهوده به خودتان

زحمت ندهید. شما چه راست بروید چه به روی زمین بخزید، تیرها مأموریت خودشان

را انجام می‌دهند'.



شخصیت سید مجتبی بگونه ای بود كه هر كس برای بار اول با او برخورد می كرد شیفته مسلك و مرام و اخلاقش می شد برای همین در تمام عكسهایی كه از او بجا مانده دور و برش همه بچه های رزمنده از هر سن ، صنف و قشری بچشم می خورند یكی از انها جانباز حاج قاسم صادقی از همرزمان نزدیك سید مجتبی است .

وی در خاطراتش می گوید :

اولین احساسی كه از شنیدن نام این شهید به مغزم خطور می كند، قد و

امت رشید و هیكل تنومند و لباس چریكی بود كه به تن داشت و آدم را یاد

رشادت و هیبت حضرت ابوالفضل می انداخت چون فرمانده بود و فضای كربلا

و امام حسین و یارانش برایمان زنده می شد گاهی هم این ابهت ما را به یاد

مالك اشتر نخعی می انداخت. شهیدانی مثل سید مجتبی نماد مقاومت

مردمی میهن اسلامی مان هستند.

شهیدمصطفی چمران و شهید سید مجتبی هاشمی تنها فرماندهان جنگ های

نامنظم ایران بودند. با این تفاوت كه شهید چمران تحصیلات عالیه داشت اما سید نه.

شهید هاشمی به لبنان رفته بود و یك دوره نظامی دیده بود .شهید چمران همیشه

خلاقیت وی را می ستود و می گفت' سید جان! اگر سپاه اهواز در دست من نبود،

من آنجا را رها می كردم و به نزد تو می آمدم' این بیان كننده علاقه وافر و باور

داشتن شهید چمران نسبت به سید مجتبی بود.



تا پایان شكست حصر آبادان در حدود 10-12 هزار نفر نیروی مردمی به گروه شهید هاشمی رفت و آمد داشتند كه در حقیقت یك لشكر بود. البته این افراد یك باره به گروه ایشان نپیوستند. بلكه به تدریج از آغاز جنگ تا پایان شكست محاصره آبادان عضو این گروه می شدند.

سید مجتبی، در این مدت در دو محور عملیاتی، زیر پل خرمشهر و جبهه ذوالفقاریه آبادان با تشكیل دو خاكریز به عنوان خط اول (الله) و خط دوم (علی) نیروها را سازماندهی كرد و به مدت یك سال در سرما و گرمای بالای 50 درجه با كمترین

امكانات و تحمل رنج و مشقت زیاد، توانست سدی مقابل ماشین مجهز جنگی ارتش عراق ایجاد كند و با همرزمانش 300 شهید و 400 جانباز تقدیم اسلام كرد.



در بخشی از كتاب خاطرات شهید سید مجتبی هاشمی كه با همت علی اكبری نوشته شده آمده است :

' در یكی از عملیات ها ،دستش از مچ خرد و آویزان شد .با اینكه به شدت مجروح

شده بود،اما خط را رها نمی كرد.هرچه نیروها به او می گفتندكه شما فرمانده اید

،برگردید عقب ،او بر نمی گشت.تا اینكه یكی از بچه ها زخمی شده و در عقب

نشینی جا مانده بود. شهید هاشمی با اینكه خودش آسیب دیده بود،آن مجروح

را روی كولش گذاشت و چندین كیلومتر او را به عقب آورد.

او می گفت :« حتی یك سرباز خمینی(ره) هم تا موقعی كه نفس داره،نباید به

دست بعثی ها بیفته.»



بالاخره با سید مجتبی و همراهان با شورلت به جایی رسیدیم كه شب گذشته عملیات شده بود نقطه ای در ذوالفقاریه شمال بهمنشیر ، جنازه عراقیها همراه با تجهیزات شان در كنار بهمن شیر ولو شده بود مهندسی لشكر عراقیها یك خودرویی داشت كه من تا حالاچنین چیزی ندیده بودم مثل جرثقیل بود با تسمه های بسیار قوی كه داشت درخت های نخل را مثل آب خوردن از ریشه در می آورد این خودرو اصلا برای جاده سازی ساخته شده بود آن شب حدود 400بعثی به هلاكت رسیده بودند و تعدادی هم اسیر شده بودند كلی هم غنیمت جنگی نصیب نیروهای اسلام شده بود .

سید مجتبی آنقدر جذبه داشت كه ما چند روزی مهمان او در هتل كاروانسرا بودیم و هر روز ما را به جبهه های مختلف می برد و ما نیز با همه آماتور بودنمان عكس و گزارش تهیه می كردیم .

از طرفی با كمك سید مجتبی آقای هانی زاده را كه در یكی از اتاق های شهرداری آبادان دفتر ایرنا را سرپا نگه داشته بود پیدا كردیم او چند سالی از من بزرگتر بود و عینك بزرگی برچشم داشت وقتی داستان خودم را برایش تعریف كردم خنده اش گرفت و گفت بیا یك كاریش می كنیم ، من حدود یك ماه دهشتاك را با هانی زاده در آبادان گذراندم واقعیت این بود كه ما تا آن موقع هیچ تجربه جنگی نداشتیم و برای همین اوایل كه به آبادان آمدیم كمی شوكه شده بودیم .

بهرحال آقای هانی زاده روزها مرا جهت تهیه عكس و خبر به سه جبهه فیاضیه، ذوالفقاریه و زیر پل خرمشهر می فرستاد و من هم دست و پا شكسته مطالبی را تهیه و به او می دادم ، دست نوشته های ان دوران را هنوز به یادگار دارم .

زحمات سید مجتبی در دوران جنگ و نقش او در حفاظت از آبادان برای همیشه در تاریخ ثبت شده است اگر چه او همانند شهید چمران بعثی ها را با راهبرد جنگهای نامنظم عاصی كرده بود ولی شخصیت اش كمتر مورد توجه قرار گرفت شاید بخاطر اینكه او هیچ وابستگی نداشت و داوطلبانه و بصورت مردمی وارد عرصه جنگ شده بود .



سید مجتبی بعد از مدتی از جبهه‌ها برگشت و مغازه لباس‌فروشی‌اش را دوباره دایر كرد. اما منافقان كوردل كه نمی‌توانستند شاهد تلاش شبانه‌روزی شهید هاشمی در پشتیبانی رزمندگان اسلام باشند، سرانجام در آستانه ماه مبارك رمضان سال 1364 او را با زبان روزه در مغازه لباس فروشی‌اش از پشت سر آماج گلوله های خود قرار دادند و به شهادت رساندند.

واقعا نمی توان همه جزییات و ابعاد شخصیتی شهید مجتبی هاشمی را در یك گزارش جا داد مثل اینكه بخواهی آب دریا را در یك كاسه جای دهی .

اگر چه حدود 30 سال است كه از دلاوریهای شهید هاشمی و شهید چمران و یاران فداكارشان در اوایل جنگ می گذرد ؛اما گرد گمنامی و غریبی هنوز بر سر و روی یاران امام و فداییان اسلام نشسته است ، زمان می خواهد تا ما با این قهرمانان كشورمان بیشتر اشنا شویم ، ما از شهید چمران بسیار شنیدیم ، عكسها ، فیلم ها و نوشته های او را در مناسبتهای مختلف زیاد دیدیم حقش هم بود اما آقا سید مجتبی چطور ؟ ما حتی نمی دانیم مزارش كجاست .

از : بهزاد طاهرپور

579/506