نیچه میگفت اگر میخواهید زندگی [راستین] تان را آغاز كنید، خود را در یك آزمایش خیالی و ذهنی تصور كنید كه در آن، مثلاً، فرشته مرگ در برابر تو حاضر میشود و میگوید فقط و فقط این فرصت را داری كه نوشته روی سنگ قبرت را بنویسی و به محض این كه آن را نوشتی، قبض روح میشوی؛ هر چه میخواهی بنویس ولی به این صورت: در قسمت اول جملات خود، آرمانهایتان را و در قسمت دوم، واقعیت زندگیتان را بنویسید.
برای مثال بنویسید در اینجا كسی آرمیده است كه میخواست با همه مهربان باشد (یعنی آرمانش این بود) اما دست به قتل زد (یعنی واقعیت زندگیاش این شد)؛ میخواست عالم بزرگی بشود اما تحصیلات مقدماتی را هم طی نكرد؛ میخواست متواضع باشد اما بیشترین تكبرها را از خود نشان داد و قس علی هذا.
بعد نیچه میگفت كه روی قسمت دوم جملات خود - یعنی روی قسمتی از جملات كه واقعیت زندگی است - خط بكشید و از این لحظه به بعد طبق قسمت اول جملاتتان- یعنی طبق آرمانهایتان- زندگی را آغاز كنید. اینگونه بود كه نیچه میگفت «هر كه سنگ روی قبر خود را بنویسد، زندگی واقعی را آغاز كرده است.» یعنی كاری به این نداشته باشیم كه تاكنون و در سالیان گذشته واقعیتهای زندگی با آرمانهای زندگی ما فاصله داشته است، باید همه را كنار بگذاریم و بگوییم از این لحظه به دنیا آمدهایم و با آرمانهایمان زندگی كنیم. باید به یاد مرگ باشیم تا بتوانیم چنین كاری بكنیم.
حال، در اینجا به تفاوتهای میان «مرگ» و «مرگاندیشی» میپردازیم و پدیدههای مشابه آنها را نیز از هم تفكیك میكنیم:
* مرگ
وقتی كه سخن از خود مرگ میرود، باید چهار امر را از هم تفكیك كنیم، یعنی خود مرگ در گفتهها و نوشتهها به چهار معنا به كار میرود:
1- مراد از مرگ همین لحظه زیستن ما است؛ از وقتی كه نطفه ما منعقد میشود هم زندگی و هم مرگ ما آغاز میشود، زیرا تا هر ثانیهای از زندگی ما نابود نشود، ثانیه بعدی زندگی پدید نمیآید. بنابراین مرگ و زندگی تار و پود یك پارچهاند. البته، ویژگی هر امر تدریجی این است كه تا جزء قبلی آن نمیرد و نابود نشود، جزء بعدی آن، زندگی پیدا نمیكند و به وجود نمیآید.
بنابراین، گاه مراد از مرگ، هم مردن تدریجی و هم زندگی تدریجی است. علیبن ابیطالب(ع) در نهجالبلاغه میفرمایند: «نَفَس المرء خُطاهُ الی اجلِه»، یعنی دم و بازدم آدمی گامی است كه او به سوی مرگ برمیدارد. به اعتقاد بسیاری از مفسران قرآن، اینكه خدا در آیه: «هو الذی خلق الموت و الحیاه» (خدا مردن را آفرید و زیستن را)، «موت» را بر «حیات» مقدم كرده است، شاید از آنرو باشد كه اصلاً زیستن جز با مردن امكان پذیر نیست.
2 - معنای دوم مرگ همان چیزی است كه روان شناسان به آن «dying» میگویند و تا حدی، همان است كه ما به آن «احتضار» میگوییم. احتضار از وقتی آغاز میشود كه شخص میداند كه دیگر از فلان بیماری جان سالم به در نمیبرد و دیگر زنده ماندنی نیست. حال ممكن است كه این احتضار با درد همراه باشد یا نباشد؛ ممكن است زمانی بسیار اندك یا زمان زیادی به درازا بكشد. وضع این لحظات با وضع مابقی زندگی بسیار متفاوت است؛ آدمی دیگر كاملاً به زندگی پشت كرده و فقط به مرگ مینگرد. دراین مدت افكار، احساسات، عواطف و هیجانات، خواستهها و طرز گفتار و كردار انسان متفاوت میشود. گاه، وقتی شخص میگوید كه «من از مرگ میترسم» به همین جهت است، چرا كه این مدت، مدت پر رنج و شكنجهای است و از این نظر، گاه، بسیاری از افراد دوست دارند در خواب از دنیا بروند. در واقع، یكی از تفاوتهای دنیای سنت و دنیای مدرن در همین نكته است.
در تمام ادیان جهانی و حتی در نظامهای عرفانی كه جملگی آنها قبل از ظهور مدرنیته پدید آمدهاند، مؤمنان از خدا میخواستند كه به مرگ فجئه، مرگ مفاجاتی و ناگهانی نمیرند و اصلاً یكی از علائم غضب خدا بر یك انسان را این میدانستند كه به مرگ فجئه بمیرند. مؤمنان از خدا میخواستند كه از مرگ خود، پیشآگاهی داشته باشند، زیرا معتقد بودند كه اگر شخص از قبل، از مرگ خود آگاهی داشته باشد، میتواند چهار كار بزرگ انجام دهد كه در صورت مرگ ناگهانی نمیتواند.
این چهار كار عبارتند از: نخست این كه میتواند توبه كند و بسیاری از توبهها حتی در وقت مرگ هم قابل پذیرشاند. دوم این كه میتواند به جبران ظلمهایی كه در حق كسانی روا داشته است، برآید و دستكم، رضایت مظلومان را به دست آورد و به تعبیری، از آنها حلالیت بطلبد. سوم این كه برای خانواده خود وصیت نامه بنویسد و بخواهد كه بعد از مرگ او چه كارهایی انجام دهند. چهارم این كه میتواند حكمتهایی به نسل بعد از خود انتقال دهد، زیرا، وقتی كه انسان مرگ را روبهروی خود میبیند، تظاهر و به اصطلاح «فیلمبازی كردن» را كنار میگذارد و اگر سخنی بر زبانش برود، آن سخن حاق واقع است و جزو رسوبات جان او؛ سخنی است صادقانه و از دل برآمده كه این سخنان به كار نسلهای بعد از او میآید.
اما در دوران مدرن، برعكس، اغلب افراد طالب مرگ ناگهانیاند، مثلاً مرگ در خواب، مرگ به علت سكته. پس در دوران مدرن وضع از این قرار است كه ما اصلاً از مرگ خود باخبر نشویم؛ مرگ یكباره به سراغمان بیابد، تا آخرین لحظه فقط زندگی كنیم و مرگی در كار نباشد و در آخرین لحظه هم مرگ بیاید و زندگیای در كار نباشد.
برای شخص، اینكه هم زندگی كند و هم از مرگ خود پیشآگاهی داشته باشد، امری شكنجهآور است. اما نكته اینجا است كه پیشرفت علم پزشكی درست برخلاف این جهت سیر كرده است، به این معنا كه در قدیم كه انسانها میخواستند از مرگ خود پیش آگاهی داشته باشند- مثلاً بدانند كه در یك، دو، یا چند ماه آینده میمیرند- كه بتوانند درآن مدت برای خود كاری كنند- علم پزشكی و فناوری پزشكی نمیتوانست به آنها خبر دهد و این امكان را در اختیار آنها نمیگذاشت و امروز كه انسانها نمیخواهند كه از مرگ خود پیش آگاهی داشته باشند، علم و فناوری پزشكی به آنها میگوید كه مثلاً در چند ماه آینده [بر اثر فلان بیماری] خواهند مرد و «پارادوكس» اینجا است كه آن وقت كه میخواستیم، نمیتوانستیم و حال كه میتوانیم، نمیخواهیم.
3 - سومین معنای مرگ، لحظهای است كه نفس كشیدن قطع میشود.
4 - چهارمین معنای مرگ، مرگ به معنای «پس از مرگ» است. گاه شخص میگوید كه «از مرگ میترسم» و منظور او «پس از مرگ» است؛ میترسد كه پس از مرگ چه پیش خواهد آمد. پس آن بیم و خوف مربوط به پس از مرگ است ولی به جای این كه بگوید «پس از مرگ میترسم»، اختصاراً میگوید كه از مرگ میترسم، مثلاً اینكه شخص میگوید «من از مرگ نمیترسم چون ظلم و جنایت و جرمی و... نكردهام» معلوم میشود كه مراد او از مرگ در واقع پس از مرگ است. حال، كسی كه به معنای چهارم از مرگ میترسد، در واقع از بهشت و جهنم و حساب و كتاب و ثواب و عقاب خائف است و میترسد.
* مرگاندیشی
اما مرگاندیشی سه معنای متفاوت دارد كه هر یك را نیز باید از دیگری تفكیك كنیم:
1- گاه مرگاندیشی به این معناست كه شخص همیشه به این توجه دارد كه زندگی تا بینهایت ادامه ندارد و در نهایت به دیوار مرگ بر میخورد. بالاخره ماهیت زندگی پس از مرگ با زندگی اینجا فرق میكند. باز به گفته علیبنابیطالب(ع): «الیوم عملٌ و لاحساب و غداً حسابٌ ولا عمل.» زندگی اینجا با زندگی آن طرف تفاوت اساسی دارد، زیرا، اینجا عمل هست ولی محاسبهای در كار نیست، آنجا محاسبه است و دیگر عملی در كار نیست. بنابراین، میان ماهیت دو جهان كه در یكی عمل هست و حساب و كتابی در كار نیست و در یكی فقط حساب و كتاب در كار است و دیگر نمیتوان دست به عمل زد، تفاوت بسیار است. پس، گاه مرگاندیشی، یعنی توجه داشتن به «نهایت داری» زندگی و اینكه زندگی یك امر نامتناهی و بیكرانه نیست.
2 - معنای دوم مرگاندیشی یعنی «ترسیدن از مرگ»، زیرا، یكی از معانی «اندیشه» در زبان فارسی، «ترس» است، مثلاً، در متون قدیم میگویند: «اندیشه مدار»، یعنی «مترس». پس، «اندیشه» همیشه مانند امروز به معنای «تفكر» نبوده است، از اینرو، «مرگاندیشی» گاه به معنای «ترس از مرگ» است. در روانشناسی انواع مختلفی از «فوبیا» یا ترسهای بیجهت تشخیص داده شده است؛ یكی از فوبیاها و ترسهای بیجهت، ترس از مرگ - در كنار ترس بیجهت از ارتفاع، یا فضای بسته و... ـ است كه روانشناسان آن را بیماری تلقی میكنند. گاهی به این ترس از مرگ نیز «مرگاندیشی» گفته میشود.
3 - مرگاندیشی معنای سومی نیز دارد كه نه به معنای نهایت داری زندگی است و نه به معنای ترس از مرگ، بلكه به این معنا است كه كنشهای شخص چه واكنشی در پس از مرگ خواهد داشت. در واقع، مرگ مثل كوه است و زندگی ما در دنیا مانند این است كه در درهای زندگی میكنیم و صداهای ما به این كوه برخورد میكند و انعكاسی دارد، یعنی «واكِ» ما یك «پَژواك» دارد؛ «ندا»ی ما یك «صَدا» دارد.
عارفان بیشتر به این معنای سوم مرگاندیشی توجه دارند و از ما میخواهند كه به این نكته توجه كنیم كه صورت آن جهانی اعمال ما چگونه خواهد بود، مثلاً، در قرآن راجع به غیبت آمده است كه «لایغتب بعضكم بعضاً ایحب احدكم ان یاكل لحم اخیه» (حجرات/ 12) و معنای آیه این است كه صورت این جهانی «غیبت كردن»، سخن گفتن است اما صورت آن جهانیاش مانند این است كه انسان گوشت برادر مردهاش را بخورد. این مطلب به این صورت گفته میشود كه اعمال ما در این جهان «صورت ملكی» دارند و آن جهان «صورت ملكوتی». یا باز در قرآن آمده است: كسانی كه «مال یتیم» میخورند در واقع «آتش میخورند» (انما یاكلون فی بطونهم ناراً) (نساء/ 10). یعنی صورت ملكی این كار خوردن مال یتیم است و صورت ملكوتی آن، آتش خوردن. در این معنا، مرگاندیشی یعنی توجه به بازتاب اعمال ملكی در عالم ملكوتی.
همچنین از چهار منظر میتوان به مرگ و مرگاندیشی نگریست:
الف: از منظر روانشناختی، مثلاً خوب است یا بد كه به مرگ بیندیشیم؟ چه مكانیزمهایی در روان شخصی كه دائم به مرگ میاندیشد در جریان است؟
ب: از منظر جامعهشناختی: آیا جامعه ی انسانهای مرگاندیش پیشرفته خواهد شد؟ آیا تمدنی در جامعه مرگاندیش پدید میآید؟ مرگاندیشی چه آثاری بر مناسبات اجتماعی افرادی كه بسیار به مرگ میاندیشند میگذارد؟
ج: از منظر اخلاقی: آیا مرگاندیشی - به هر سه معنا - اثر اخلاقی مثبت بر انسان میگذارد یا منفی؟ یا اینكه تأثیری مثبت و منفی در اخلاق ما ندارد؟
د: از منظر مصلحتاندیشی: آیا به مصلحت ما است كه در زندگی اینجهانی و در این چند صباح زندگی دائماً در اندیشه مرگ باشیم یا به مصلحت ما نیست؟ یا بهتر است كه این چند صباح زندگی را چنان سپری كنیم كه گویی مرگی در كار نیست؟
امید است در مجالی دیگر به این مباحث بپردازیم.
٭ منبع: روزنامه ایران 12/9/93
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۲
همان طور كه نیچه، یكی از بزرگترین فرزانگان تاریخ، گفته است «مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن». از لحظهای كه انسان به اندیشه مرگ میافتد، تازه زندگی راستین و واقعیاش را شروع میكند.