'كجنگ. آخر دنیا بود. زندان نیست. ته دنیاست! زندان بی مرام است. ولی اینجا ته دنیا بی وفاتر است؛ ما مجرم نبودیم . قطعیت حكم نداشتیم ولی زخم های تنمان این را نمی گوید كه ما بی گناه بودیم'.
این درددل های زندانی های ایرانی تبرئه شده از زندان مالزی است. مریم دختری است 24 ساله . آرزو داشت در ایران معمار خوبی شود. برای تفریح اومده بود.
مریم از شرایط سخت زندان در مالزی اینگونه می گوید: در سلول نمی توانستیم تكان بخوریم ، بدنمان زخم شد، خودشان اسم این زخم های عفونی را 'گورابه' گذاشته بودند. زخم های كشنده. من از صورت به پایین دچار این زخم شدم . هیچ دكتری نیست. هیچ دارویی نیست. دوست دارند با این زخم ها بمیری. می گویند یك زندانی كمتر، بهتر.
** چگونه دستگیر شدی؟
اكتبر سال 2011 به جرم حمل موادمخدر خطرناك در فرودگاه مالزی دستگیر شدیم. از وجود موادمخدر شیشه در چمدانمان بی خبر بودیم. اما چون اسم من روی چمدان های همسفران بود، با خواهر و مادرم دستگیر شدیم . 'دی.ان.ای' روی چمدان ها با ما همخوانی نداشت و بالاخره توانستیم در دادگاه ثابت كنیم بی تقصیریم و بعد از سه سال و سه ماه آزاد شدیم .
* سگ های وحشتناك
مریم خاطرات تلخش را به سختی مرور می كند، در حرف زدنش بغض دارد. می گوید: كابوس من شب های زندان است و سگ هایی كه هفته ای یكبار به اتاق می آوردند! ساعت سه عصر شام را می دادند و خاموشی می زدند و ما تا صبح نباید یك كلام حرف می زدیم. حالا مگه شب به صبح می رسید؟ سخت نبود، وحشتناك بود.
هفته ای یكبار از اتاق به سالن می رفتیم برای سرشماری. موقع خروج سگ هایی را برای جستجو به اتاق می آوردند كه تمام اتاق را لیس می زد! این صحنه خوف آورترین صحنه زندگی ام بود.
** در زندان به چه فكر می كردی؟
چرا اومدم؟! مگه وطن خودم و شهرهای دیگه اش چه بود كه برای تفریح نرفتم و مالزی را انتخاب كردم. در زندان حتی خارجی هایی كه اعتقاد به جهنم ندارند می گفتند اینجا جهنم است و خدا در اینجا خشمگین است.
* آدامس و مداد برای ایرانی ها در زندان آرزوست
ما زیاد دادگاه می رفتیم، چون جرممان قطعی نشده بود و هیچ مدركی بر علیه ما وجود نداشت. در این دادگاه ها، سفارت ایران در مالزی خیلی به ما دلگرمی می داد. به دادگاه كه می رفتیم برایمان ادامس می آوردند، ما آدامس را می جویدیم و بعد آدامس جویده شده را قایم می كردیم و می بردیم برای بچه های اعدامی. هر كسی نیم ساعت می جوید می داد نفر بعدی! داشتن مداد جرم بود. نمی توانستیم مداد داشته باشیم . نوك مداد را قایم می كردیم و نگه می داشتیم. باورتون میشه در جایی از دنیا ادامس و مداد آرزو باشه؟
*انتظار در زندان برای كباب
هر سال منتظر شب عید بودیم. چون تنها روزی بود كه از طرف ایرانی ها برایمان غذا و كباب از بیرون می آوردند. همه 365 روز برای این زمان روزشماری می كردیم. كباب هم آرزوی ما شده بود، حتی برای اعدامی ها و حبس ابدی ها.
*قاضی در دادگاه مالزی هیچ كاره است
ما حدود 50 دادگاه را پشت سر گذاشتیم، در دادگاه های مالزی قاضی هیچ كاره است. حرف قاضی خریدار ندارد . دادستان تاثیرگذار است و رای نهایی را صادر می كند. ما در این سه سال و سه ماه، یكبار دیگر هم تبریه شدیم با رای قاضی، اما دادستان بعد از یك هفته این رای را ملغی اعلام كرد و ما دوباره یك سال در زندان بسر بردیم .
*سفارت پدر و مادر ما در غربت
مریم در پاسخ به این سوال كه توصیه ات به مردم ایران چیه، كمی فكر می كند و می گوید: قدر ایران رو بدونند، قدر مردم كشورمان را بدونند. قدر همدیگر رو بدونند. اینجا صدا دهل از دور شنیدن خوش است . اینجا اگر سفارت نباشه ما بی كس وكاریم . تنها پناهمون بعد از خدا، خود ایرانی ها هستند. زندانیان تمامی كشورها در زندان مالزی از ما می خواستند به سفارت كشورمان را مشكلات را بگوییم ، چون بعد از حضور نمایندگان سفارت و انجمن حمایت از زندانیان ، گاهی قرص و آب به ما می دادند.
- زهره دیگر زندانی تبرئه شده از زندان مالزی است كه اكنون در ایران بسر می برد. دست هایش آثاری عمیق دارد و رگش خط خودكشی . موهایش را پسرانه كوتاه كرده و در برابر هر جمله از طرف مادر و خواهرش به راحتی می شكند و اشكش سرازیر می شود. او فقط 23 سال دارد. آخرین نفری است كه اعلام آمادگی می كند برایمان حرف بزند.
زهره در بیمارستان در تهران كار می كرده و از زندگی اش اینگونه می گوید: اسمم زهره است 23 سالمه، سه سال پیش اومدم مثلا سفر خارج كه روحیه ام بعد از فوت برادرم عوض شود. از 15 سالگی كار می كردم، چون پدری نداشتیم بخواهد هزینه زندگی ما را بدهد. سفری آمدیم كه سر یك اعتماد بی خود و بیجا زمین گیر شدیم.
من همیشه تو فكرم این بود كه خارج كجاست؟ آدم های خارج چه شكلی هستند؟ این سه سال و خرده ای هیچ جور جبران نمی شود. هیچ جور. الان حاضرم همه زندگی ام را بدهم و برگردم ایران. هنوز هم نمی دونم می تونم تو ایران زندگی عادی داشته باشم یا نه!
من در زندان های مالزی لحظه به لحظه آرزوی مرگ می كردم، جلو چشمم زنی بود كه پوست بدنشو می كند و می تراشید چون دارویی نبود كه زخم هایش را خوب كند.
بدترین زندانیان نیز آفریقایی ها بودند چون در كنار آنها امنیت جانی نداشتیم، سر دعوا با یكی از این آفریقایی ها من را فرستادن انفرادی، آنجا برای نخستین بار خودزنی كردم. تمام دست هامو بردیم، سرم را می كوبیدم به دیوار و آرزوی مرگ می كردم .
زهره سعی می كند بغض فروخورده این سال هایش را قورت دهد، می گوید: هر روز به خدا می گفتم چرا منو نمی بری، چرا من تو این همه سختی نمی میرم!
بار دوم هم خودكشی كردم. گفتم شاید بمیرم و بذارن مادر و خواهرم بروند. اما دریغ! من در ایران مریض بودم الان مریض تر شدم . بیماری روحی.
وی با مرور خاطرات زندان می گوید دو تا قرص سر درد در جیبم نگه داشته بودم. به همین دلیل اینقدر به وسیله كماندوهای زندان كتك خوردم كه كاملا بیهوش شدم و پس از اون من را به یك زندان دیگه منتقل كردند. روزی كه داشتند من را می برند مادرم سه بار مرد و زنده شد. چون بی هیچ خبری یك نفر را جدا می كنند اصلا نمی دونی می برن اعدام یا جای دیگه! روزهای سختیه خیلی سخت.
من رو منتقل كردند یك زندان دیگه، دو ماه در آن زندان نمی گذاشتند از اتاق بیرون بیام. آفتاب ندیده بودم، وقتی از زندان آمدم بیرون نور چشم هایم را می زد.
امان از اتاق های زندان، هرچه نگویم بهتر است ، جایی كه هم دستشویی می كنی و هم حمام و هم عذا می خوری با هفت نفر آدم دیگه .
زهره حرف هایش را در نیمه راه رها كرد و عذرخواهی كرد و گفت نمی تونم ادامه بدم. از او می پرسم آرزوت چیه؟ میگه یكبار دیگه فقط بشنوم فرودگاه امام خمینی (ره).
زهره و پنج زندانی دیگر ایرانی پس از تبرئه در مالزی به ایران بازگشتند و وی در فرودگاه امام خمینی (ره) به آرزویش رسید.
این شش تبعه ایران (پنج زن و یك مرد) اكتبر سال 2011 به اتهام حمل مواد مخدر شیشه در فرودگاه بین المللی كوالالامپور بازداشت شده بودند.
این شش نفر با پیشنهاد سفر رایگان به سوریه و مالزی و حمل وسایل تجاری، فریب باندهای قاچاق مواد مخدر را خورده و در 11 چمدان به نام آنها، پنج كیلو و 700 گرم ماده مخدر شیشه از دمشق به كوالالامپور قاچاق شده بود.
هم اكنون دستكم 200 ایرانی به اتهام های مختلف كه اكثرا مواد مخدر است در 12 زندان مالزی بسر می برند. بیشتر این افراد به دلیل عدم توجه به هشدارهای پلیس برای انتقال بسته های مشكوك گرفتار باندهای قاچاق مواد مخدر شده اند.
متوسط سن ایرانیان زندانی در مالزی حدود 35 سال است و بیشتر آنان در دام باندهای قاچاق مواد مخدر گرفتار شده اند كه به دلیل مهارتهای زیاد، ردی از خود برجای نمی گذارند.
http://irna.ir/fa/News/81468679/
روایت تكان دهنده زندانی های ایرانی تبرئه شده در مالزی (یك)
اینجا برزخ است، برزخ..!
http://irna.ir/fa/News/81466426/
آساق**1611
تاریخ انتشار: ۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۷:۳۲
كوالالامپور - ایرنا – 'ما اینجا چیزی را زندگی كردیم كه زندگی ما نبود. سه سال و سه ماه فقط گاهی درب ها باز می شد و بیرون می رفتیم. فقط چند بار! یادمان نمی رود؛ وقت هایی كه ناخودآگاه استخوان های غذا را كنار می گذاشتم كه یواشكی از گرسنگی به دندان بكشیم. این همه مدت است كه قاشق ندیدیم.! اینجا كسی با قاشق غذا نمی خورد. باید با دست غذا می خوردیم . با دست های زخمی و عفونت كرده'.