صرفاً به اين واقعيت بسنده ميكنم كه اين چارچوب مطلوب و ايدهآل هيچ يك از طرفين نبوده و اگر توافق جامع هم حاصل شود، آن هم ايدهآل هيچ يك از طرفين نخواهد بود.
واقعيت اين است كه ايران و 6 قدرت جهاني در تفاهم 13 فروردين 94 در لوزان سوئيس، امتيازات متقابل بزرگي به هم دادند و امتيازات متقابل بزرگي نيز از هم گرفتند. در سخنراني اخيري كه در ساختمان كنگره امريكا داشتم، پنج امتياز بزرگي كه ايران گرفته، پنج امتياز بزرگي كه قدرتهاي بزرگ جهاني گرفته و پنج امتياز بزرگي كه جامعه جهاني گرفته را برشمردم. به يك معني هر دو طرف مذاكره برنده و به يك معني هردو بازنده بودهاند.
در كليات توافق شده ايران دو امتياز بزرگ گرفت. اول برداشته شدن تحريمها و دوم تأمين حقوق ايران در بهرهمندي از تكنولوژي صلحآميز ايران از جمله غنيسازي. قدرتهاي جهاني هم دو امتياز بزرگ گرفتند. اول: محكمترين راستيآزماييهاي تاريخ هستهاي جهان و دوم محدوديتهاي فوقالعاده در بخش غنيسازي و آب سنگين ايران. ضمناً به اين هم اشاره كنم اين اولين بار در تاريخ هستهاي جهان است كه قدرتهاي جهاني رسماً «اصل غنيسازي» را در يك كشور پذيرفتهاند. فلذا توافق جامع هم در صورت حصول، همين گونه خواهد بود در غير اين صورت توافق نهايي ممكن نخواهد بود.
همه بحثهاي فعلي در تهران و واشنگتن و در سطح جامعه جهاني عمدتاً در مورد ظرفيت غنيسازي، كم و كيف برداشته شدن تحريمها، آب سنگين اراك، سايتهاي غنيسازي نطنز و فردو، تحقيقات و توسعه، ابعاد بازرسيها و ذخيره غنيسازي ايران است. اما از نظر من، اصل دعواي واقعي پشت پرده در امريكا و اسرائيل بر سر هيچ يك از اينها نيست و اين مباحث ظاهري قضيه است.
لازم به توضيح نيست كه اساس استراتژي امريكا بعد از انقلاب«تغيير رژيم» در ايران بوده است. تمام موضوعات اساسي مورد اختلاف 35 سال گذشته مثل حقوق بشر و تروريسم و سلاحهاي كشتار جمعي هم صرفاً يك بهانه براي ايجاد فشار و تحريم به قصد براندازي نظام جمهوري اسلامي بوده است. در اين پنج سالي كه در امريكا بودهام، در صدها مقاله و سخنراني و مصاحبه، به امريكاييها يادآوري كردهام كه واشنگتن در 60 سال گذشته از رژيمهاي ديكتاتور و فاسد و غير دموكرات در خاورميانه حمايت كرده است، متحدين امروزش هم ذرهاي از معيارهاي دموكراسي و حقوق بشر غرب را ندارند و پشتيبان و حامي تروريسم كور تكفيريها هم متحدين خود امريكا است. مسلم بدانيد اين واقعيتها براي كاخ سفيد و جهان غرب كاملاً واضح است. زماني كه بحران هستهاي در سال 1382 كليد خورد، دغدغه اصلي بسياري از دلسوزان كشور از جمله اين بنده حقير كه عضوي از مجموعه بودم، اين بود كه اجازه ندهيم امريكا از اين موضوع به عنوان ابزاري براي اهداف و استراتژي كليدي خود در مورد ايران استفاده كند. نگراني اصلي هم اين بود كه پرونده به شوراي امنيت نرود، در فصل هفت منشور قرار نگيرد، ايران موضوع تهديد صلح و امنيت بينالملل نشود و تحريمهاي ظالمانه اعمال نشود. گذشت آنچه گذشت و متأسفانه همه اين موارد اتفاق افتاد و براي اولين بار هم اجماع جهاني در اعمال ظالمانهترين تحريمها به وجود آمد. اما آيا هدف امريكا از اين تلاش عظيم جهاني فقط برنامه هستهاي ايران بود؟ خير هدف استفاده ابزاري از مسأله هستهاي براي ساماندهي حداكثر ظرفيت قدرتهاي جهاني و مكانيزمهاي بينالمللي جهت تحقق استراتژي ديرينه «تغيير رژيم» بود.
اما امروز دعواي اصلي در واشنگتن بر سر چيست؟ آيا اصل دعوا به خاطر اين است كه تحريمها فوراً برداشته شود يا بتدريج؟ آيا غنيسازي محدود باشد يا نه؟ آيا ايران 5 سال ديگر چرخه صنعتي سوخت داشته باشد يا 15-10 سال ديگر؟ خير! اينها همه مطرح هست اما اصل دعواي پشت پرده در واشنگتن بر سر ادامه يا تغيير سياست «تغيير رژيم» است.
نتانياهو و تعداد زيادي در كنگره ميگويند كه «توافق هستهاي و برداشته شدن تحريمها» و گشودن راه براي «همكاريهاي بعدي با ايران و امريكا» بر سر ساير مسائلي كه اتفاقاً منافع مشترك هم داريم، مثل مبارزه با داعش و القاعده، در حقيقت به معني «پايان استراتژي تغيير رژيم» و شروع فصل جديد «تعامل با ايران» است. چنين استراتژي موجب به رسميت شناختن عملي «جمهوري اسلامي» و «جايگاه منطقهاي» ايران است. دوره آزمون سياست امريكا براي «تغيير رژيم» در ايران 35 سال طول كشيده است. دوره اعتمادسازي در تفاهم سوئيس هم 10 تا 25 ساله است. اصرار امريكاييها براي گنجاندن اين دوره، ظاهراً براي اعتمادسازي در مورد مسأله هستهاي است اما باطناً دوره آزمون سياست «تعامل با ايران» است.
مخالفين در واشنگتن اصرار دارند كه اين استراتژي موجب تضعيف يا حذف متحدين امريكا در منطقه مثل اسرائيل و اعراب خواهد شد. اين ترجمه واقعي حرف نتانياهوست كه اعلام كرد توافق سوئيس موجوديت اسرائيل را به خطر مياندازد. در شهريور 1392، اوباما به عنوان اولين رئيس جمهوري امريكا در سازمان ملل اعلام كرد كه «تغيير رژيم در ايران» سياست دولت او نيست. او فتواي هستهاي رهبر معظم انقلاب عليه سلاح هستهاي را به رسميت شناخت. اوباما بعد از تفاهم لوزان سوئيس در فروردين 94 نيز اعلام كرد كه هم «سياست تحريم» شكست خورده و هم ادامه سياست «فشار و انزوا»ي ايران عاقلانه نيست. اين حرف اوباما هم نياز به ترجمه ندارد.
من در اين چند سال فرصت يافتم با صدها نفر از اساتيد، ارباب جرايد، مراكز فكري و سياسيون سابق امريكا و اروپا صحبت كنم تا به آنها بفهمانم كه سياست تغيير رژيم و فشار و تحريم ايران غلط است و بايد با ايران بزرگ وارد همكاري شويد. اين گفتوگوها شناخت من را هم از امريكا بسيار بهبود بخشيد. واقعيت پر تنشترين نزاع پنهان و آشكار چند دهه اخير در واشنگتن، به خاطر موضوع هستهاي نيست. چالشي كه سهمگينترين نزاع تاريخ سياسي دولتهاي امريكا با اسرائيل و اعراب متخاصم ايران را موجب شده است، بر سر «تغيير استراتژي تغيير رژيم در ايران» است. نزاعي كه موجب تنفر بيسابقه جمهوريخواهان تندرو، صهيونيستهاي افراطي و برخي از كشورهاي عربي كينهتوز از اوباما شده است. تنفري كه جناح بازهاي امريكا و اسرائيل و اعراب معاند نسبت به اوباما به خاطر تعامل با ايران و تفاهم هستهاي سوئيس پيدا كردهاند، بسيار عميق است.
سياست «تعامل اوباما با ايران» اگر به توافق نهايي منجر شود، به معني فصل جديد در تاريخ سياسي ايران و معادلات سياسي خاورميانه خواهد بود. لذا مطمئن هستم كه اوباما به سادگي از «گردنه تغيير استراتژي امريكا در مورد ايران» عبور نخواهد كرد و زندگي سياسي همه كساني كه در دو طرف ماجرا در مسير تحقق توافق هستهاي حركت كرده و ميكنند نيز بدون ريسك نخواهد بود. معتقدم ما ايرانيها نيز در مرحله عبور از سخت ترين گردنه سياسي تاريخ بعد از انقلاب هستيم. اين قرائت من از احتمال «توافق هستهاي» ايران و غرب است. خداوند متعال يار ملت مظلوم و ضامن خون شهداي انقلاب ايران بوده و انشاءالله خواهد بود.
* عضو پيشين تيم مذاكره هستهاي
تاریخ انتشار: ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۱
ايران و قدرتهاي بزرگ پس از 12 سال مذاكره بالاخره توانستند در 13 فروردين 1394 به يك چارچوبي براي توافق نهايي بحران هستهاي ايران برسند. دوطرف اعلام كردهاند كه ميخواهند با سه ماه مذاكره فشرده به توافق جامع برسند. من نقطه نظراتم در مورد ابعاد فني اين تفاهم را در سطح رسانههاي جهاني مطرح كردهام و لذا بنا ندارم در اين نوشته به آن بپردازم.