تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۷

كرمان - ایرنا - دل سپرده ای كه هفت وادی عشق را یكی پس از دیگری می پیمایی، عاشق می شوی و اسطرلاب عشق، تو را خروشان و بی تردید در رگ های زندگی جاری می كند، اینجاست كه تو معركه عشق بازی می شوی و ما متحیر...

به گزارش ایرنا، آسمان نزدیك است آنقدر نزدیك كه می توانی دستت را دراز كنی و ستاره ها و شاید تكه ای از ماه را بچینی، همه چیز شدنی است و محالی وجود ندارد اگر از دریچه چشم های یك معلم عاشق و دردمند به آسمان بنگری.

درد امانش را بریده است، حالا كمرش پس از سال ها زحمت بسان ماه دوتا شده است، زحمات شبانه روزی و البته غصه هایی كه سر راه زندگی اش قرار گرفته از او تنی دردمند و بیمار ساخته است.

نه اشتباه نكنید این آخرین پرده نمایش نیست، آخر راه و كوچه ای بن بست، نه هرگز! صحبت از معلمانی درد كشیده اما امیدوار است، معلمانی كه درس امیدواری را به ما آموخته اند، اینان آغاز و بهانه ای برای بودن و هست شدنند.

با خدایشان معامله كرده اند، دل داده اند، دل گرفته اند و عاشق شده اند كه با درد و بیماری باز هم تخته و درس و كلاس و دانش آموزانشان را انتخاب می كنند.

هوا را تلطیف و البته سرد كرده بود، باران عصر دیروز را می گویم، حساب این سرما را نكرده بودند، اما ظاهرا هیچ چیز نمی توانست خدشه ای بر مهمان نوازی مسوولان آموزش و پرورش ناحیه یك وارد كند.

از طریق یكی از دوستانم مطلع شدم آموزش و پرورش ناحیه یك كرمان، فرهنگیان بیمار سخت درمان را در هتل آسمان میهمان كرده و جشن می گیرد، می دانستم جلسه خبری نیست، نیازی به حضور ما در این جلسه نبود اما حسی كه در حرفه مقدس ما غیر قابل انكار است مرا با همه كارهایی كه برای شبم برنامه ریزی كرده بودم به سمت مهمانسرای فرهنگیان كشاند.

حدود ساعت 20 به مهمانسرای فرهنگیان كرمان رسیدم، محوطه مهمانسرا با میز و صندلی ها برای گذراندن یك شب آرام چیدمان شده بود، بوی خوش گل های اقاقیا فضا را معطر كرده بود، جمعیت معلمان مدعو در محوطه جلویی روی صندلی هایی كه پشت سر هم چیده شده بود نشسته بودند و مجری بالای صحنه سعی داشت شبی خوش را برای معلمان دردمندی كه درد جزئی از زندگیشان بود، رقم بزند.

چشمم را به دنبال روابط عمومی آموزش و پرورش ناحیه یك چرخاندم و در نهایت او را در حال هماهنگ كردن امور و در حاشیه مجلس یافتم، بعد از سلام و احوال پرسی و تبریك به خاطر این كار زیبا از او خواستم چند نفر از فرهنگیان را كه امشب در این نشست حضور دارند برای مصاحبه به من معرفی كند تا از بین آنها تعدادی را انتخاب كنم، او هم چنین كرد.

سید فخرالدین طبیب زاده اولین فرهنگی بود كه برای مصاحبه برگزیدم، مردی 40 ساله كه لنگ لنگان قدم بر می داشت، بعد از سلام و احوال پرسی با آقای طبیب زاده از او خواستم خودش را معرفی كند و او خود را معلم مدرسه ابتدایی شاهد با 23 سال سابقه كار معرفی كرد.

از او در مورد بیماری اش سووال كردم و آقای طبیب زاده گفت: سال گذشته درد در ناحیه زانویم مرا وادار مراجعه به پزشك كرد، دكترها بعد از معاینه متفق القول گفتند مشكل از ناحیه لگن است و باید جراحی شوم و من بعد از چندی تحت عمل جراحی قرار گرفتم.

وی می گوید: دكترها معتقدند ایستادن زیاد و كار بی وقفه منجر به بروز این مشكل در پاهای من شده است.

آقای طبیب زاده گفت: بعد از انجام عمل جراحی با آنكه می توانستم از مرخصی استفاده كنم ولی این كار را نكردم، یعنی عشق به بچه ها نگذاشت كه در خانه بمانم.

وی خود را دارای دو فرزند دختر و پسر معرفی و از همسرش به دلیل همراهی و مراقبت هاییش تشكر می كند.

این معلم دردمند گفت: در حال حاضر یك سال از جراحی ام می گذرد اما هنوز مبلغی را كه بیمه ایران باید برای تامین هزینه درمان به من می داده پرداخت نشده است.

وی از مسوولان خواست به معلم ها توجه و در زمینه رفع مشكلات این قشر بیش از پیش تلاش كنند.

از او خواستم خاطره ای از دوران كارش برایم تعرف كند و او گفت: كار معلمی آمیخته با عشق است، یادم می آید، سال های اول خدمتم را در منطقه زهكلوت رودبار جنوب تدریس می كردم، آن زمان آنجا برق نبود و منطقه هم بسیار گرمای طاقت فرسایی داشت.

وی ادامه داد: در آن زمان در دو شیفت كاری به مدرسه می رفتیم من كه در منطقه سردسیر لاله زار زندگی كرده بودم، تحمل گرمای طاقت فرسای زهكلوت برایم دشوار بود و دانش آموزانم این را درك كرده بودند.

وی گفت: یك روز ظهر چند نفر از دانش آموزانم بعد از تعطیل شدن مدرسه به خانه من آمدند، نمی دانستم چه می خواهند، كمی بعد یكی از آن ها رو به من گفت، آقا شما استراحت كنید ما متكای ابری را تكان می دهیم تا شما خنك شوید و استراحت كنید و گرمتان نشود.

آن روز رفتار دانش آموزانم حسابی مرا متعجب كرد از آن ها خواستم به خانه هایشان بروند و استراحت كنند اما بچه ها قبول نكردند و هر ظهر چند نفر می آمدند و با اصرار این كار را تكرار می كردند تا من استراحت كنم؛ هر چند كه هر روز من به نوعی مانع این كار بچه ها می شدم اما هیچگاه این خاطره و این محبت آن ها را فراموش نمی كنم.

همسر آقای طبیب زاده نیز در پاسخ به تشكر همسرش از وی او را فردی مخلص در راه خدمت به خلق خدا و دانش آموزان دانست.

سارا حسینی یگانه افزود: خدا را به خاطر اینكه مدتی از عمرم در خدمت همسرم به عنوان یك سید هستم شكر گذارم.

نمی دانم چه نامی می توان بر این همه فداكاری و ایثار گذاشت، چند نفر هستند آن هایی كه منافع دیگران را بر منافع خود ترجیح می دهند، باید عروج كنی، از زمین فاصله بگیری و درس عشق را هزاران هزار بار سیاه مشق كنی تا معركه عشق بازی شوی.

* من زنده ام و نفس می كشم هنوز

نرگش رضایی دومین فردی بود كه برای مصاحبه برگزیدم، وی از سال گذشته به سرطان سینه مبتلا شده بود.

خانم رضایی كه زنی جا افتاده می نمود خود را 40 ساله و دارای 25 سال سابقه كار معرفی كرد، او می گوید: بخشی از هزینه های درمانم را بیمه و بخشی را خودم پرداخت كرده ام.

رضایی كه دو فرزند دارد پسرش را دانشجوی رشته مهندسی برق دانشگاه آزاد و دخترش را محصل مقطع متوسطه معرفی می كند.

وی گفت: خدمت مقدس معلمی را از روستاهای اطراف كرمان آغاز كردم و از همان اول خدمتم حتی روزهای بیكاریم هم مدرسه را ترك نكردم.

خانم رضایی به زندگی امیدوار است و می گوید: همین كه هنوز نفس می كشم این معنی را می دهد كه خدا ادامه حیاتم را خواسته است.

قرائت زیارت عاشورا در كلاس درس یكی از كارهای روزمره خانم رضایی است او معتقد است این كار به او و دانش آموزانش نیرو می دهد و تحمل مشكلاتش را سهل تر می كند.

رضایی می گوید: من از دل و جان با دانش آموزانم كار می كنم و معتقدم خدا مرا به واسطه همین تلاش شفا می دهد.

وی از خداحافظی های دانش آموزانش در آخر هر سال به عنوان یكی از خاطرات تلخ دوران تحصیلش یاد می كند و می گوید: یك سال كلاس پنجم را تدریس می كردم، دانش آموزانم در آن سال پسر بودند یادم است وقتی خواستم از آن ها برای 15 روز عید نوروز خداحافظی كنم یكی از بچه ها كه یتیم بود و اوضاع مالی خوبی نداشت با گریه كنارم آمد و دو تا دو هزار تومان به عنوان عیدی به من داد و از من خواست او را تنها نگذارم، این خاطره همیشه دلم را می لرزاند و اشكم را جاری می كند.

وی گفت: بچه ها را دوست دارم و جدا شدن از آن ها برای من هم دشوار است.

وی افزود: دكتر به من اخطار داده نباید زیاد صحبت كنم اما من نمی توانم.

كنجكاو شدم و از او پرسیدم این تاكید دكتر برای چیست؟ و خانم رضایی دهانش را باز كرد و زیر زبانش را با انگشت اشاره به من نشان داد، خدای من یك توده سیاه رنگ زیر زبان این معلم خوش سخن جا خوش كرده بود، این ها نشانه های قدرت خداست كه ما هر روز از كنارشان راحت می گذریم و به آن توجهی نمی كنیم، او با این اخطار هنوز دست از تدریس و بچه ها بر نمی داشت.

پرسیدم چه چیزی باعث می شود با وجود این مشكلات مدرسه را رها نكنی و او پاسخ داد: عشق! و من دیگر هیچ سووالی نداشتم! برای اینكه راهی برای ادامه صحبت هایمان پیدا كنم و البته ذهنم را برای سووال بعدی جم و جور كنم از خانم رضایی كه صدای گرفته ای داشت پرسیدم سرما خورده اید؟ و او در پاسخ این سووال من گفت: نه، حنجره ام را عمل كرده ام.

هر چه بیشتر پیش می رفتم بیشتر معنی این عشق را می فهمیدم، باید خاص باشی و قلبت فقط برای او بتپد، باید غیر او هیچ كس را نبینی كه عاشق شوی و دست از هر چه غیر اوست بشویی و این یعنی معركه عشق بازی.

* درد دخترم مرا دردمند كرد

این خانم معلم كه نخواست خود را معرفی كند، گزینه بعدی مصاحبه ام بود او خود را 40 ساله با 22 سال سابقه كار معرفی می كند.

وی در كه خود را دبیر و مشغول به تدریس معرفی می كند می گوید: درد در ناحیه سینه ام از دو سال قبل شروع شد و بعد از مراجعه به دكتر متوجه سرطان در این ناحیه شدم.

وی ادامه داد: بیماری من خیلی مهم نیست البته سردردهای میگرنی هم گاهی به سراغم می آیند، این دردها مرا نمی آزارد آنچه مرا تحت فشار روحی گذاشته بیماری دخترم است.

از او پرسیدم چه بیماری؟ و او پاسخ داد: دخترم پنج ساله بود كه مرتب از ناحیه بینی خونریزی می كرد این كار ادامه پیدا كرد و بعد از آن رنگدانه های پوستش تغییر رنگ دادند هزاران بار او را پیش دكترهای متعددی بردم، او حالا 16 سال دارد و از اینكه پوستش دچار مشكل شده بسیار ناراحت است.

بغش در صدایش مشخص بود دیگر نتوانست صحبت هایش را ادامه دهد، دستش را روی چشم هایش گذاشت و گریه كرد، از او خواستم خودش را كنترل كند می دانستم این اشك ریختن حق اوست و تنها راه آرام شدنش.

دستش را در دست هایم گرفتم و گفتم، می دانم سخت است نمی خواهم از بیرون گود به شما بگویم چه بكنی یا چه نكنی ولی من معتقدم خدا همیشه دست دوستدارنش را می گیرد، همین اعتقاد برای اینكه بتوانی درد و مشكلات را تحمل كنیم بس است.

وی اشك هایش را پاك كرد و ادامه داد: دكترها می گویند این درد كه به ویتیلیگو معروف است درمان ندارد.

وی گفت: دخترم هر شب نماز شب می خواند و از خدا درمان دردش را می طلبد.

وی افزود: من نمی توانم درد كشیدن دخترم را ببینم این درد مرا ذره ذره آب می كند.

وی ادامه داد: با وجود این مشكلات حتی یك روز هم و یك ساعت هم از مدرسه و كلاس هایم نزده ام، من عاشق كارم هستم و دوست دارم به جای ماندن در خانه به مدرسه بروم.

وی گفت: چندی قبل به دلیل بیماری قبلی و گرفتگی عروق آنژیو شدم ولی حتی یك روز هم از كلاس هایم نزدم.

او می گوید: زمانی كه برای عمل جراحی سرطانم بستری شدم حدود چند روز به مدرسه نرفتم و بعد از اینكه كمی بهبودی حاصل شد دوباره به مدرسه برگشتم.

این معلم دردمند گفت: آن روز را هیچ وقت فراموش نمی كنم بچه ها برای من ختم صلوات برداشته بودند و با ورود من به مدرسه صدای صلوات هایشان با اشك و ناله بلند شد.

وی می گوید: من یقین دارم دعای دانش آموزانم مشكلاتم را بر طرف می كند.

این معلم درد كشیده گفت: آن سال راه فراموش نمی كنم همه بچه ها تسبیح به دست در مدرسه این ور و آنور می شدند و این برای من خیلی زیبا بود.

وی اظهار كرد: تامین هزینه های درمان خودم و دخترم مشكل است اما هیچگاه دستم را پیش كسی دراز نكرده ام، اعتقاد دارم خدا ما را دوست دارد زیرا همیشه مخارج درمانمان را رسانده است.

وی می گوید: همسرم در یك كارخانه كار می كند، حتی از طرف این كارخانه هم كمكی برای هزینه های درمانمان به ما نمی شود.

او ادامه داد: وقتی به مدرسه می روم از رفتن به دفتر مدرسه امتناع می كنم تا همكارانم احوالم را نپرسد، زیرا نمی توانم جلوی اشك هایم را بگیریم.

وی گفت: سلامتی بهترین نعمت است، هیچ چیز دیگری نمی تواند جای سلامتی را بگیرد از خدا فقط سلامتی بخواهید.

وی دوباره به گریه افتاد، دستم را محكم گرفت و گفت: پسرم هم مریض است، حرفش را قطع كرد و گفت: نمی خواهم در این مورد صحبت كنم، سرتان را به درد آوردم، امروز خیلی دلم گرفته بود، خوشحالم كه با شما صحبت كردم.

وی خندید و ادامه داد: من این حرف ها را تا به حال برای كسی نگفته بودم نمی دانم چرا اینقدر به شما نزدیك شدم و برایتان درد دل كردم.

وی نفس عمیقی كشید و گفت: سبك شدم.

او را بوسیدم و برای خود و خانواده اش آرزوی سلامتی كردم.

* با خدا معامله كردم

هنوز فكرم مشغول صحبت ها و دردهای این معلم دردمند كرمانی بود كه سلام فریبا رییس پور را پاسخ گفتم، زنی خوش رو و بشاش، وی معاون فناوری دبیرستان فرهنگ بود.

وی 51 سال سن و حدود 21 سال سابقه كار دارد، خانم رییس پور خود را دارای یك فرزند دختر معرفی می كند و می گوید: هفت سال قبل متوجه شدم گرفتار سرطان رحم شده ام، برای درمان به پزشك مراجعه كردم و بعد هم جراحی كردم بعد از آن تحت درمان قرار گرفتم.

وی كه لبخند جزئی از زیبایی چهره اش بود افزود: سه سال بعد از این بیماری متوجه شدم اینبار به سرطان سینه دچار شده ام و بعد از آن متوجه یك غده و گره در گلویم شدم.

وی خندید و گفت: البته دكترها می گویند خدا رو شكر پیشرفت كندی دارد من معتقدم این كندی پیشرفت به آبروی دانش آموزانم است.

وی به سخت بودن تامین هزینه های درمانش اشاره كرد و گفت: بیمه طلایی هم این هزینه ها را پوشش نمی دهد.

وی خودش را عاشق معلمی معرفی می كند و می گوید: تنها تسكین دردهایم رفتن به مدرسه است.

وی گفت: شاید فكر كنید اغراق باشد ولی من عاشق مدرسه و دانش آموزانم هستم من خیلی سختی كشیده ام.

خنده و گریه در چهره خانم رییس پور با هم در آمیخت و افزود: وقتی دچار سرطان شدم مادرم و پدرم را از دست داده بودم، فقط دخترم تنها امیدم برای ادامه زندگی بود.

وی گفت: آن روزها آرزویم این بود زنده بمانم و دخترم را خودم بزرگ كنم برای همین با خدا معامله كردم و گفتم خدایا من همه بنده هایت را از جان و دل دوست دارم؛ همه را، تو هم مرا دوست داشته باش و بگذار زنده بمانم تا دخترم را خودم بزرگ كنم و خدا معامله ام را پذیرفت.

فقط خدا می داند چه حرف های دیگری در این معامله رد و بدل شده، ولی من یقین دارم سرمایه این معامله فقط عشق است و بس.

یكی از مسوولان اداره آموزش و پرورش ناحیه یك كرمان كه به نوعی برگزار كننده این نشست است می گوید: امشب حدود 90 نفر از فرهنگیان این ناحیه به این جشن دعوت شده اند كه فقط 40 نفر توان و امكان حضور را داشته اند.

جواد رشیدی افزود: این جشن به مناسبت هفته معلم و برای ایجاد فرصتی شاد برای فرهنگیان دردمند ناحیه یك آموزش و پرورش كرمان تدارك دیده شده است.

وی اظهار كرد: 11 نفر از این افراد تاكنون از دنیا رفته اند.

وی به راه اندازی صندوق حمایتی كوثر در آموزش و پرورش ناحیه یك كرمان به منظور كمك به بیماران سخت درمان این ناحیه اشاره كرد و گفت: كمك های این صندوق به بیماران بسیار ناچیز است.

وی افزود: فوت خواهرم بر اثر سرطان مرا به این فكر واداشت كه به بیماران سرطانی و سخت درمان كمك كنم.

برای چندمین مرتبه خدا را شكر كردم، خدا را به خاطر همه نعماتش سپاس گفتم و از او به خاطر این همه ناسپاسی طلب بخشش كردم.

نمی دانستم این چه عشقی است كه همه این آدم های دردمند از آن دم می زنند و اینقدر آرام به استقبالش می روند، این آدم ها معركه عشق بازی با معبودشانند و به قول مولانا عشق اسطرلاب اسرار خداست، علت عاشق ز علت ها جداست...

گزارش از : نجمه حسنی

3029/3028 /1484