به گزارش خبرنگار موسيقي ايرنا، در تاريخ پر فراز و فرود هر ملت و سرزميني، بوده اند مردان و زناني كه در همهٔ اعصار و قرون، يك بار در وجود آمده اند و پس از مرگشان، هيچ گاه كسي مانندشان پاي به گيتي ننهاده است.
از اين رو هر بار كه مردمان سرزمين هاي گوناگون چنين يگانگاني را از دست مي دهند، بي ترديد در خودآگاه يا ناخودآگاه خويش، مضمون اين بيت حضرت سعدي را به زبانِ دريغ زمزمه مي كنند: «صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را/تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد»؛ و صد البته صبري بي پايان.
در تاريخ موسيقي ايراني نيز فراوان داشته ايم از اين دست هنرمندان بي مانند، كه تا دست اجل، سنگ مرگ را بر دهانهٔ چشمهٔ حياتِ هنرآفرين آنان نهاده، كام هنرپسندِ مردمِ هنرشناسِ زمانه خشكيده است و البته اين سيرِ بي رحم زندگاني دنيايي، منافي مضمونِ حكمتِ «سعديا مرد نكونام نميرد هرگز...» نخواهد بود؛ كه اگر اين گونه بود، امروز، در عصر شتاب و زودخواهيِ ديجيتال، نمي بايست نام و يادي از ميرزا علي اكبر خان شيدا، تصنيف ساز بزرگ عهد قاجار كه حدود 110 سال از درگذشتش مي گذرد؛ و يا از درويش خان، نوازندهٔ بزرگ تار كه در سال 1305 خورشيدي بدرود حيات گفت، در ذهن و ضمير امروزيان برجاي مي ماند.
از رشتهٔ اين گوهرهاي نايابِ هنر ايران زمين، دو مرواريد شاهوار را مي توان نام برد كه از ديار هنرجوشِ زاينده رود برآمده اند و در عِقد (گردن بندِ) موسيقي ايراني، در كنار زمردها و عقيق ها و لعل ها و ياقوت هايي ديگر، خوش نشسته اند: جليل شهناز و سيدحسن كسايي. دو دُرّ خوشابي كه با همراهي «تاجِ» آواز ايراني، «ياران زنده رود» لقب گرفتند؛ ياراني يكدل كه تثليث پُر خير و بركتشان، سعد اكبر را در آسمان موسيقي ايراني رقم زد.
استادان سيد حسن كسايي و جليل شهناز را به حق بايد خداوندگاران ني و تار دانست؛ دو مرد صاحب سبكي كه تا بودند، با هم بودند و با هم ساز زدند و با هم خنديدند؛ و تا يكي رفت، ديگري كه خود بسيار مريض احوال بود و در بسترِ مرگ، وصالِ يارِ رفته را انتظار مي كشيد، يك سال و دو روز بيش تر طاقت نياورد و سرانجام به همنوازِ دلنواز قديمي خويش پيوست.
امروز، بيست وششم خرداد ماه است؛ يك روز پس از چهارمين سالگرد درگذشت استاد حسن كسايي (25 خرداد 91) و يك روز مانده به سومين سالگرد درگذشت استاد جليل شهناز (27 خرداد 92).
شهناز و كسايي هر يك تاريخي براي سازهاي تار و ني به شمار مي روند. جليل شهناز با نبوغ ذاتي خويش توانست به نوعي تارنوازي ايراني را تحت تأثير تار نوازي «شهناز» درآورد.
سبك نواختن استاد شهناز به معناي واقعي، سهلِ ممتنع است؛ يعني در عين حال كه وي بسيار ساده مي نواخت، اما طوري از تكنيك ها بهره مي برد و طوري ويبراسيون هاي روي سيم و خرك را اجرا مي كرد كه همان ساده نواختن را بدل به كيميايي مي ساخت كه هر نوازنده يي را ياراي تقليدِ آن نبود.
در كنارِ اين خوش نوازي، استاد شهناز نوازنده يي بود كه جوابِ آوازها را نيز بيش تر به شكل آوازي اجرا مي كرد، تا سازي؛ و در اين جواب آواز دادن ها، همهٔ جمله هاي آواز خواننده را به كامل ترين شكلي با تار خويش جواب مي داد.
افزون بر همهٔ اين ظرافت هاي نوازندگي استاد شهناز، والاترين و ناب ترين جلوه گاه هنر «شهنواز تار ايران» را بايد در بداهه نوازي هاي شگفتي برانگيز او دانست؛ جايي كه شهنازِ چيره دست در رديف موسيقي ايراني، خود را از قيد و بند اجراي بي چون و چراي رديف مي رهاند و آنچه حال و هواي در لحظهٔ اجرا مي طلبيد را به بداهه اجرا مي كرد. اين بداهه نوازي سحرانگيز اتفاق نمي افتاده مگر به ياري گوش و هوش موسيقايي عالي و درجهٔ يك استاد.
از مرحوم استاد فرامرز پايور، آهنگساز بزرگ و نوازندهٔ چيره دست سنتور نقل شده كه گفته است در اجراهايي كه با استاد شهناز داشته اند، جليل شهناز در تمرين ها، به محض يك بار شنيدنِ قطعه، آن را بي هيچ تمريني به تمامي اجرا مي كرد و زماني كه از او مي خواسته اند بار ديگر همان قطعه را اجرا كند، استادِ تارنواز براي بار دوم، قطعه را بهتر، كامل تر و گاه حتي با تنظيمي بهتر از تنظيم اوليه اجرا مي كرده است.
اين بنده كه جواني از طايفهٔ نسل سوم به حساب مي آيد، متأسفانه هيچ گاه توفيق آن را نداشته كه بتواند محضر بزرگ استاداني چون شهناز را درك كند، اما در جايگاه يك علاقه مند و شنوندهٔ معمولي موسيقي، با همهٔ وجود مي تواند، احساس، زيبايي، ظرافت و صلابتي را كه به مثل در «تكنوازان شمارهٔ 200» وجود دارد، درك كند و تا هميشه از آن لذت ببرد. به راستي كجا ديگر مي توان معجون موسيقايي نوازندگي استادان شهناز، پرويز خان ياحقي، فضل الله توكل و جهانگيرخان ملك را كه در «تكنوازان شمارهٔ 200» به عمل آمده، پيدا كرد و چشيد و لذت برد؟ البته اين بدان معنا نيست كه روزگار از هنر ناب و لذت بخش خالي شده است؛ المنة لله كه امروز نيز هستند جوانان و استاداني كه به ياري ذوق سليم و دانش موسيقايي، آهنگ ها و نغمه هايي دلنواز براي موسيقي ايراني به يادگار مي نهند، اما با وجود اين، به يقين مي دانيم كه موسيقي ايراني ديگر جليل شهناز و پرويز ياحقي و علي تجويدي و اسدالله ملك و حسن كسايي و بسياري ديگر از ناب نوازان خود را از دست داده است... .
استاد سيد حسن آقا كسايي نيز به مانند يار ديرينش، استاد شهناز، اثرهاي فراواني بر سرنوشت ساز ني و شيوهٔ نوازندگي اين ساز گذاشته است. استاد كسايي، در تاريخ ني كاري كرد كه به حق مي توان گفت تاريخ نوازندگي ني در صد و اندي سال اخير به دو دوره تقسيم مي شود: پيش از حسن كسايي و پس از حسن كسايي.
استاد كسايي براي نخستين بار در سال 1329، ساز ني را به اركستر آورد و با تلاش خويش كاري كرد كه جاي اين سازِ به ظاهر ساده در ميان ديگر سازهاي اركسترها باز شود. حسن كسايي همچنين با بهره گيري از آموخته هاي استاد مهدي نوايي، توانست با شيوهٔ ني نوازي استاد نايب اسدالله اصفهاني، ني نواز بزرگ عهد قاجاري، آشنا شود و بدان تسلط يابد. اصلش بي راه نيست اگر بگوييم استاد كسايي در برجاي ماندن شيوهٔ ني نوازي نايب اسدالله اصفهاني نقشي مهم و اثرگذار دارد.
اين جمله به استاد نايب اسدالله نسبت داده شده كه گفته وي بوده كه «ني را از آغل گوسفندان به دربار پادشاه برد». در تكميل اين جمله مي توان گفت كه استاد كسايي هم كسي بود كه ني را از كُنج خاك گرفتهٔ دربارهاي فراموش شدهٔ قاجاري، به اركسترها و در واقع، به خانه هاي مردم آورد.
استاد كسايي هم مانند استاد شهناز، از نابغه هاي موسيقي ايراني بود. وي شيوهٔ خاص خويش را در نوازندگي ايجاد كرد، كه اين «سبك كسايي» شيفتگان بسياري را جذب خويش كرد و موجب شد شماري از بزرگ ترين ني نوازان حال حاضر موسيقي ايراني، افتخار شاگردي استاد كسايي را داشته باشند؛ از جملهٔ اين شاگردان كه امروز هر يك استادي زبردست در ني نوازي به شمار مي روند، مي توان از استادان محمد موسوي، بهزاد فروهري، حسين عمومي و بهروز الوندي پور نام برد.
اما در كنار نبوغ ذاتيِ استادان بزرگي چون شهناز و كسايي، بايد به عشق آنان به موسيقي نيز توجه داشت. كسايي و شهناز و شماري از هم رديفانشان، از راه موسيقي به دنبال كسب درآمد و تجارت و شهرت نبودند؛ آن بزرگواران موسيقي را براي عشق به موسيقي و فرهنگ و هنر پي مي گرفتند. همين عشق بود كه اين دو سرو راست قامت موسيقي ايران را تا آخرين روزها، همراه با موسيقي نگاه داشته بود.
از پسر كوچك استاد شهناز (جناب عليرضا شهناز) شنيدم كه مي گفت، زماني كه در اين سال هاي آخر، استاد حتي توانايي حرف زدن هم نداشتند، باز با اشارهٔ ديدگان از خانواده مي خواستند كه تارشان را در اختيارشان دهند تا با در آغوش كشيدن معشوق ساليانِ خويش به آرامش رسند. حتي در ماه هاي آخر حيات استاد شهناز، كه در بيمارستان آراد بستري بودند و به تقريب توان هيچ حركتي نداشتند، روزي كه عليرضا افتخاري (كه خود افتخار شاگردي «ياران زنده رود»، يعني استادان تاج اصفهاني، شهناز و كسايي را دارد) براي عيادت بر بالين استاد حاضر مي شود و شعر باباطاهر، «خدايا دل ز مو بستان به زاري/نمي آيد ز مو بيمار داري»، را به آواز براي استاد مي خواند، لبخند بر چهرهٔ بي رمق استاد شهناز مي نشنيد.
سركار خانم ليلي كسايي، دختر مرحوم استاد كسايي، نيز روايت كرده اند كه استاد كسايي كه در نوازندگي سه تار نيز استاد كامل بود، تا آخرين لحظهٔ زندگاني ناخن سه تار زني خود را با مراقبت بسيار بلند نگاه داشته بود، چرا كه اميد داشت بار ديگر بتواند سه تار خويش را در دست گيرد و بر آن زخمه زند به عشق؛ و جز عشق به موسيقي آسماني چه مي تواند آتش اميدواري را در جان پيري كهنسال كه در بستر مرگ افتاده است، زنده نگاه دارد.
استادان شهناز و كسايي را بايد حكيمان موسيقي دانست؛ زيرا آن دو نه تنها در سازهاي خويش (تار و ني) سرآمد بودند، كه هر يك سازهاي ديگري را نيز در نهايت چيره دستي مي توانستند بنوازند. استاد كسايي سه تار را به هنرمندي مي نواخت و استاد شهناز نيز در نوازندگي سه تار و ضرب و ويلون مهارت فراوان داشت.
اين دو نازنين حتي در آواز نيز چيره دستي فراوان داشتند و اين مهارت به حدي بود كه استاد كسايي دو بار در سال هاي 1353 و 1385 رديف آوازي موسيقي ايراني را ضبط كردند.
در كنار همهٔ دانش، تجربه و نبوغ موسيقايي اين دو استاد، آنچه شهناز را «شهناز» و كسايي را «كسايي» كرد، منش، اخلاق و مناعت طبع اين دو بزرگوار بوده است. اين دو استاد بزرگ از آزادمرداني به شمار مي رفتند و مي روند كه آموخته بودند، هر چيزي را نبايد به هر قيمتي به دست آورد؛ از اين رو بود كه گاه عزلتِ همراه با عزّت را بر جلوه گريِ به هر قيمت ترجيح مي دادند.
امروز حسن كسايي رفته است و جليل شهناز نيز؛ ما مانده ايم و فراق اين دو و بسياري از هم پايگان آنان. اما به راستي چه كرده ايم براي شهنازها و كسايي ها. اين استادان در زندگاني كريمانهٔ خويش بارها ثابت كردند كه به دليل استغناي روحي از تلاش براي جلب توجهِ هر كه جز خداوند، روي گردانند؛ اما وظيفهٔ ما در قبال بزرگانمان چه مي شود؟ از استاد بزرگ آواز ايران، استاد اكبر گلپايگاني، نقل است كه گفته اند بايد از سه جانب در ورودي هاي اصفهانِ نصف جهان مجسمهٔ سه بزرگ مرد را نصب كرد؛ از يك جانب مجسمهٔ تاج، از يك سو تنديس شهناز و از جانب ديگر تنديس حسن كسايي... . بنده البته همهٔ ورودي هاي اصفهان زيبا را به چشم نديده ام و نمي دانم كه تنديس اين مفاخر اصفهان و ايران نصب شده است يا خير! اما پرسشي كه بيش تر روحم را آزار مي دهد، اين است كه چرا خياباني به نام جليل شهناز و حسن كسايي در شهري چون اصفهان يا تهران وجود ندارد؟ ... .
از: اميرحسين دولتشاهي
فراهنگ ** 3067 ** 1071
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۸
تهران - ايرنا - در كنار همهٔ دانش، تجربه و نبوغ موسيقايي استادان جليل شهناز و حسن كسايي، آنچه شهناز را «شهناز» و كسايي را «كسايي» كرد، منش، اخلاق و مناعت طبع اين دو بزرگوار بوده است.