كرج- ايرنا- سردار شهيد احمد آجرلو، فرمانده اي بود كه در دوران دفاع مقدس به شجاعت، صلابت و استواري در اعتلاي كلمه حق شهره بود.

به گزارش ايرنا، احمد آجرلو سال 1337 در ماه مبارك رمضان، در خانواده‌اي متدين و مذهبي در حوالي شهرستان كرج، پا به عرصه جهان گذاشت.
او با موافقت دوران تحصيل را گذراند. از خدمت سربازي به نظام ستم شاهي اكراه داشت براي اين كار عمداً در سال آخر دبيرستان مردود شد.
در دوره نوجواني در مجالس ديني و محافل قرآني شركت مي نمود. در اين محافل با الفباي سياست آشنا و جذب كتاب هاي سياسي و مذهبي شد و به مطالعه كتاب هاي شهيد مطهري پرداخت.
در فعاليت هاي انقلابي مانند راه‌اندازي تشكل هاي مختلف در محل، حضور در تظاهرات و راهپيمايي ها و پخش اعلاميه‌هاي امام شركت داشت.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در كميته انقلاب اسلامي فعاليت خود را آغاز كرد و به دنبال تحركات ضد انقلاب در كردستان به اين استان اعزام شد و تا شروع جنگ تحميلي در كردستان جنگيد.
پس از شروع جنگ تحميلي، احمد به عضويت سپاه پاسداران در آمد. به هنگام گذرانيدن دوره آموزش در پادگان، كارآيي و شايستگي خود را نشان داد و به عنوان فرمانده گردان در پادگان معرفي شد، سپس به علت نياز بيشتر به ايشان، او را به شهرستان 'مشكين شهر و مراغه' اعزام كردند.
آجرلو پس از قبول فرماندهي منطقه سپاه آذربايجان شرقي در مراغه با دختري پارسا و پاكدامن ازدواج كرد و خطبه عقد آن ها را حضرت امام خميني (ره) جاري كرد.
وي در بهمن ماه 1363 به عنوان فرمانده سپاه پاسداران ناحيه كرج برگزيده شد و تا لحظه شهادت در اين مسؤوليت انجام وظيفه كرد.
در اين مدت براي انجام مأموريت دو بار به لبنان اعزام شد. مهمترين محور فعاليتش در كرج، به اعزام نيرو به مناطق كردستان و غرب كشور و نيز پشتيباني لشكر 10 سيدالشهدا (ع) اختصاص داشت و براي آن لشكر پادگاني را در دو كوهه احداث كرد.
با شروع جنگ، خود را به جبهه رساند و در چند عمليات شركت كرد. به خاطر حضور در جبهه از مسؤوليت فرماندهي سپاه كرج استعفا داد ولي پذيرفته نشد.
او پس از شهادت جانشين لشكر 10 سيدالشهداء (ع) به مدت يكماه مسؤوليت جانشيني لشكر را بر عهده داشت. به علت خلاء وجود او در سپاه ناحيه كرج، جانشيني لشكر را به ديگري سپرد و با كوله‌باري از درد دوري از جبهه و بار سنگين مسؤوليت و امانت باقي ماند.
در طول خدمات درخشان خود در سپاه ناحيه كرج، از فعاليت هاي فرهنگي نيز غفلت نكرد. او دو ماه پيش از شهادت، در راه‌اندازي مدرسه شاهد كرج همكاري داشت.
پيش از شهادت، در پست‌هاي جانشين پايگاه مشكين شهر، فرمانده پايگاه عجب شير، جانشين و فرمانده ناحيه مراغه و تبريز منصوب شده بود.
او به شجاعت، صلابت و استواري در اعتلاي كلمه حق شهره بود. احمد آجرلو اهل تقوا، تقيد و تعهد مكتبي بود و هرگز حاضر نبود از ارزش هاي مكتبي خود عدول كند. اهل نماز جماعت بود. او در عبوديت، جزو 'السابقون' بود.
متواضع، فروتن، گشاده‌رو و با صفا بود، به نظم و انضباط اهميت مييداد و در ايجاد نظم سخت گير بود. از ريا و خودنمايي به شدت پرهيز مي كرد و نسبت به پدر و مادر با تكريم و تواضع رفتار مي ‌كرد.
همچنين با همسرش نيز با مهر و محبت رفتار مي‌كرد.
سرانجام در تاريخ 25 دي ماه سال 66 در منطقه ماووت در عمليات بيت المقدس به شهادت رسيد. شهيد حاج احمد آجرلو از خود دو فرزند به يادگار گذاشته است.

***خاطرات
پدر شهيد:
من خودم تعبيرم اين است كه احمد و برادرش داود از الطاف و امانات خداوند بودند كه براي چند صبحاني مهمان سفره ما گشتند و خيلي زود راه رجوع به اصل خود را پيش گرفتند.
من از كودكي وقتي احمد را مي‌ديدم از تواضع، سادگي و تلاش او احساس لذت مي كردم. من آن موقع دامداري داشتم. احمد مدرسه مي رفت و پس از بازگشت از مدرسه پيش من مي‌آمد و در كارها به من كمك مي كرد. ميگفت: 'نمي ‌خواهم كاري نكرده، ناني بخورم.' او مي گفت: 'من هيچ علاقه‌اي به خدمت نظام شاهنشاهي ندارم.'
به اتفاق برادرش داود در يك مغازه كار مي‌كردند تا سال 57، كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. اوايل سال 59 بود كه آمد پيش من و با حالت خاصي گفت: 'حاج آقا اين كار و مغازه را هرچي مي ‌خواهي بكن. مي‌خواهي بفروش، مي‌خواهي نگه‌دار، من ديگر نمي‌توانم اينجا بمانم و بايد به جبهه بروم.' من هم بدون هيچ معطلي گفتم من شما سه نفر را در راه خدا آزا كردم. برويد به هرچه هم كه رسيديد ما را از شفاعت خودتان محروم نكنيد.
اول وارد كميته انقلاب اسلامي شد. بعد به سپاه رفت. مدت سه سال در سپاه مشكين شهر و تبريز بود. بعد مسؤول سپاه حومه كرج شد؛ و سرانجام بعد از 8 سال به شهادت رسيد.
در منطقه ماووت، تركش گلوله توپ به ايشان اصابت كرد. به طوري كه يك طرف سرحاج احمد متلاشي، يك دست ايشان قطع و از يك پا هم زخمي شده بود.
من خيلي وقت پيش از آن، چنين سرنوشتي را براي حاج‌احمد انتظار مي كشيدم. وقتي هم كه پيكر ايشان را در آن وضعيت ديدم خدا را شكر كردم، زيرا حاجي آنطور كه خودش مي خواست به شهادت رسيده بود. بالاخره من يك پدر هستم و دوست دارم كه فرزندانم به آرزويشان برسند و آرزوي حاج احمد هم اين بود كه اينگونه عاقبتي داشته باشد.
خودم چهار سال در جبهه‌هاي جنوب و كردستان بودم. در گردان شهيد بهشتي (ره) انجام وظيفه مي ‌كردم. داود فرمانده گردان حضرت علي اصغر (ع) بود و احمد هم فرمانده سپاه كرج؛ اما من تحت فرماندهي ايشان نبودم. يكبار احمد گفت: 'حاج آقا به مسؤول شما بگويم كه شب عمليات با من باشيد؟' گفتم با مسؤولم صحبت مي كنم ببينم نظر ايشان چيست. رفتم پرسيدم. مسؤول گردان گرفت: 'حاج آقا من بحثي ندارم؛ اما درست نيست شما هر دو نفر در يك محل باشيد.' به احمد گفتم، احمد هم گفت: ' اطاعت امر مافوق الزامي است. البته من خودم هم فكر كردم ديدم كه صحيح‌تر همان است كه مسؤول شما گفته است.'
بعد از 4 سال حضور در جبهه مدتي در جماران در خدمت حضرت امام خميني (ره) نگهبان جماران بودم. بعد از رحلت حضرت امام (ره) هم به حرم منتقل شدم و چند سالي هم آنجا خدمتگزار زائران ايشان بودم.
خصوصيت ويژه شهيد حاج احمد كه به راحتي نمي‌توان از آن گذشت، روحيه عزت نفس ايشان بود. در اين مدت عمر، هرگز از من درخواستي نكرد. من آرزويم اين بود كه يك تقاضايي از من داشته باشد اما آرزويم محقق نشد. من مي دانستم احمد در بسياري از اوقات با همه مسؤوليتش پول تو جيبي ندارد؛ اما خودش را طوري نشان مي‌داد كه فكر مي‌كردي ميليونر است. هميشه آنچه را هم كه داشت مال خودش نمي‌دانست.
در اين زمينه به هيچ كس چيزي نگفت؛ اما اين روحيه را از دوران كودكي داشت.كار مي‌كرد و حقوقي كه مي‌گرفت خرج خودش نمي‌كرد. مي‌پرسيدم پس پول هايت را چكار مي‌كني؟ و او چيزي نمي‌گفت. در دوران مسؤوليتش هم همين روحيه را داشت؛ و بعد از شهادت ايشان ما مدام با مردمي مواجه بوديم كه از كرج مي‌آمدند و مي‌گفتند: 'حاج احمد پدر ما بود و با رفتن او ما يتيم شده‌ايم.' در حاليكه وقتي احمد در قيد حيات بود ما اصلا از اين قضايا خبر نداشتيم.
چون مي‌خواست زودتر به جبهه بازگردد، يك هفته مراسم سالگرد شهادت برادرش داود را جلو انداختيم تا در اين مراسم، احمد هم حضور داشته باشد. بعد از مراسم وقتي مييخواستيم وسايل تزيين مراسم را جمع كنيم احمد با حالت جدي رو به ما كرد و گفت: ' لازم نيست جمع كنيد به همين زودي باز هم احتياجتان مي شود.' بعد رفتيم سر مزار داود، احمد با ناله مي گفت: 'داود جان قرار بود فراق ما يكسال طول نكشد. نمي دانم كجاي كارم اشكال دارد.' اين را گفت و رفت. شش روز بعد بود كه خبر شهادت ايشان را دريافت كرديم و در واقع او به قول خود وفا كرد و يكسال از فراق برادر نگذشته، از ميان ما پر كشيد و نزد داود رفت.
من اصلاً دلتنگ اين نيستم كه چرا حاج احمد و داود در كنارمان نيستند. دلتنگي ما از اين است كه چرا ديگر آن روحيات، آن خصلت ها و آن سيرت بركت آفرين شهدا در جامعه جاري نيست. آنچه كه شهيد از ما خواسته بود اين بود كه به مزارش سر بزنيم و همين كار را هم انجام مي دهيم. اما گريه و زاري را هرگز نمي پسنديد. يك روز شخصي به من گفت: 'از اينكه سه سردارت را از دست داده‌اي ناراحت نيستي؟' به او گفتم: 'اين چه حرفي است كه مي زني؟ من آنها را از دست نداده‌ام بلكه آنها را به دست آورده‌ام' بعد پرسيدم خود تو فرزندانت چه شده‌اند؟ گفت: 'هيچي.' گفتم: ' بسيار خب،شما خجالت نمي‌كشيد از اينكه فرزندانت هيچ خاصيتي براي دوام و بقاء اسلام و انقلاب اسلامي از خود بروز نداده‌اند.' اين بود كه تسليم شد و سكوت كرد. از طرفي من در همان مراسم تشييع حاج احمد گفتم دو فرزند و سه فرزند كه سهل است، من اگر 10 فرزند هم داشتم، همه را فداي انقلاب اسلامي مي‌كردم باز هم نمي‌توانستم از عهده شكر نعمتي كه به واسطه انقلاب اسلامي به ما ارزاني شده است برآيم. اين نعمت را نبايد دست كم بگيريم.
6156/1535خبرنگار: نوشين طهماسبي**انتشار دهنده:داريوش غفاري