حبيبه بدايت بانوي رنگ و هنر در طول دوران پر فراز و نشيب زندگي اش مانند ققنوسي سر از آتش مشكلات برآورد و با عشق نقش زندگي به بوم نقاشي كشيد و ملقب به ملكه رنگ ها شد.

خبرگزاري مهر - گروه استان ها؛ معصومه قطب الديني: در يك‌شب پاييزي در مراسم شعر طنز بود كه آشنايي ما باحال و احوال‌پرسي ساده شروع شد و قرار را براي ديدار دوباره گذاشتيم.
با هيجاني مبهم راهي منزل ايشان به آدرسي كه داده بود شدم، بعد از پيدا كردن آدرس، هنوز لحظه‌اي از به صدا درآوردن زنگ منزلشان نگذشته بود كه صدايي آشنا از پشت آيفون مرا دعوت به داخل خانه كرد.
پا كه به ورودي خانه گذاشتم بعد از باز كردن بند كفش‌هايم سرم را كه بالا گرفتم صداي گرم استقبال خانم خانه به همراه همسرش در ميان همهمه انبوه رنگ و هنر گم شد.
روي زمين قدم برمي‌داشتم ولي نگاهم از دروديوار و سقف جدا نمي‌شد يك سمت تابلو، سمت ديگر آثار سفالي كه با ظرافت بسيار كار شده بود و گوشه‌اي ديگر تابلوهاي مس، چرم و ... خودنمايي مي‌كرد و اين، از منظر من بسيار فوق‌العاده بود.
مات نقاشي‌ها و ديگر آثار بودم كه در شكستن سكوتمان پيش‌قدم شد و گفت: كار اصلي من اين آثار نيست و با دستش اشاره به فرزندش كرد كه در گوشه‌اي نشسته بود.
پسري حدوداً 30 ساله با نگاهي پر از معصوميت كه با لحن بچه‌اي چهار يا پنج ساله گفت: شما دوست مامان؟ و منتظر جواب من بود كه گفتم: بله من دوست مامان هستم و همان‌جا بود كه فهميدم اين قصه سر دراز دارد.
همان‌طور كه جلوي من پيش مي‌رفت در فاصله چند قدمي رويش را برگرداند و با يك لبخند صميمي گفت: اولين خبرنگاري هستي كه پا به حوزه‌ خصوصي من مي‌گذاري.
*روايت زندگي پرفراز و نشيب بانوي هنرمند كرماني
حبيبه بدايت (برومند) 57 ساله متولد و ساكن كرمان، فرزند پنجم خانواده، پدرش بازاري و مذهبي و مادرش خانه‌دار و روشنفكر كه در نقاشي و شعر گفتن هم استعداد داشت.
در كودكي آزادي، رهايي و درك زيبايي را در طبيعت تجربه كرد، تجربه‌اي كه شايد بدون آن هرگز نمي‌توانست ضربه‌هاي سهمگين زندگي را در آينده تاب بياورد.
از حدود 13 سالگي كار نقاشي را بدون هيچ تعليمي شروع كرد از همان دوران نوجواني از او به خاطر استعدادي كه در نقاشي از خود نشان داده بود خواسته شد كه در كلاس‌هاي نقاشي شركت كند اما هرگز نتوانست روحش را در قالبي كه ديگران تعيين مي‌كنند بريزد.
*فكر رفتن به دانشگاه را به فراموشي سپرد
وقتي براي رفتن به دانشكده‌ هنرهاي زيبا، به تهران رفت، با ديدن دانشكده انگيزه‌اش كمرنگ شد و از خود پرسيد آيا من با بودن در اين مكان، بازهم مي‌توانم احساس يك زن كشاورز را در زير آفتاب تف ديده‌ كوير درك كنم.
آيا مي‌توانم آن پوست زمختش را، لبان خشك و دست‌هاي زخمي آفتاب‌سوخته‌اش را با حسي ناب به تصوير بكشم يا فقط مشتي رنگ بي‌روح را بر بوم به‌جاي خواهم گذاشت؟ شايد با ماندن در تهران اين رود غران انسان ها، مرا در خود حل كند و در همان‌جا بود كه فكر رفتن به دانشگاه را به فراموشي سپرد.
به‌جاي رفتن به دانشگاه در مهدكودك يك سازمان دولتي مشغول به كار شد و در همان‌جا شروع به مطالعه روانشناسي كودك كرد و تجربه‌هاي زيادي را به دست آورد.
*نقش مادري بر بوم زندگي ملكه رنگ ها
عاشق بچه‌ها شد دلش مي‌خواست كودكي از خود داشته باشد و ازدواج كرد. اول دي‌ماه 63 بود ماه‌ها مي‌شد كه براي نوگل پاگرفته در وجودش لباس مي‌دوخت، درحالي‌كه نمي‌دانست دختر است يا پسر؛ حبيبه و همسرش خوشحال، انتظارش را مي‌كشيدند و اتاقش را آماده كرده بودند اما متأسفانه اين انتظار بيش‌ازحد طولاني شد و كودك به دليل دير به دنيا آمدن دچار آسيب‌ديدگي شد.
بعد از حدود شش ماه متوجه اين آسيب‌ديدگي كه فقط ذهني بود شدند و در آزمون هوش اوليه بهره هوشي كودك حدود 35 تشخيص داده شد.
يك پسر با عقب‌ماندگي ذهني شديد كه پزشكان از درمان آن قطع اميد كرده بودند، پيشنهاد بهزيستي را براي نگهداري دادند كه پدر و مادر نپذيرفتند.
*رنگ اميد بر تاريكي هاي زندگي
پدر خيلي دير قبول كرد كه فرزندش معلول است و باور نمي‌كرد كه پاسخ اين انتظار شيرين اين‌قدر تلخ باشد و چهره شكسته‌اش گوياي قبول اين واقعيت تلخ بود.
مادر مبهوت از اين تاريكي پيش رو تلاش خود را براي كمك به بچه شروع كرد، بچه‌اي كه نه راه مي‌رفت، نه حرف مي‌زد و نه هيچ كنترلي روي اعضاي بدنش داشت و بدين ترتيب رياضت تمام ناشدني در كنار بچه آغاز شد.
پذيرش اين واقعيت، گرچه سخت اما بهترين كار بود و پس از گذشت 32 سال هنوز همچنان پرشور، پرانرژي بدون اينكه رنج را در پشت خنده‌هاي اين زن بتوان احساس كرد بي‌وقفه كار مي‌كند.
*رنجي كه زمينه ساز شكوفايي شد
ديگر خواب از چشمانش ربوده‌شده بود و گذشت زمان نيز برايش معنايي نداشت، بايد صبور بودن در برابر اين كودكان پاك و معصوم كه دخالتي در رقم خوردن اين سرنوشتشان نداشته‌اند، يكي از سخت‌ترين كارها در جهان باشد.
اشعار حافظ نيز در اين ميان انرژي‌بخش روانش بود و اين بيت از حافظ را كه «من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك / چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد» سرلوحه‌ زندگي‌اش قرار داده بود.
براي پيشبرد آموزش پسرش كه نامش را دومان گذاشته بود، خيلي زود به اين نتيجه رسيد كه بايد خودش خلاق باشد.
تلاش براي آموزش دومان تعادل روحي و رواني مادر را به هم مي‌زد و در اين مرحله بود كه پويان هم به دنيا آمد.
براي برقراري تعادل روحي و رواني خود به سمت هنر كشيده شد.
با تركيب رنگ‌ها روان خود را تخليه مي‌كرد، وسايل كار برايش مهم نبود وقتي بوم نداشت روي ظرف مس، فيلم راديولوژي، چرم كفش كهنه، جعبه‌ي شيريني و ... كار مي‌كرد و به خاطر احترام به طبيعت هر چيز بي‌ارزشي را براي رشد خلاقيت خود به كار مي‌گرفت.
بعد از مدتي متوجه پويان شد، او بسيار باهوش و خلاق بود اما حالا انگار داشت رفتار و اداهاي دومان را تكرار مي‌كرد و در معرض آسيب‌ديدگي بود كه دنيا آمدن زويا دخترش به حل اين مشكل كمك زيادي كرد.
دختري بازيگوش، پراحساس، پرشور و جسور كه خداوند به آن‌ها عطا كرده بود.
زويا در شنا، سواركاري و به‌ويژه نقاشي علاقه و استعداد شگرفي داشت و آن‌چنان شفاف بود كه مي‌شد از چشمان شيشه‌اي براقش فهميد كه در عمق وجودش چه مي‌گذرد.
او هيچ آموزشي را در نقاشي حتي از مادرش نديد ولي فراتر از او كار مي‌كرد و اين استعدادي بود كه در وجودش نهفته بود، گاهي آنچنان نقاشي مي‌كشيد كه مادر را نيز متحير مي‌كرد و به مادر كه در هنرهاي مدرن چندان تبحري نداشت مي‌گفت «براي پخته‌تر شدن بايد ترس را در خودت از بين ببري و وقتي آزادانه و رها نقاشي كني انعكاس درونت حقيقي‌تر مي‌شود».
تلاش گسترده مادر حدود 22 سال ادامه داشت، طي اين مدت شب‌ها تابلوهاي زيادي كشيد و در همين دوران به توصيه يك روانشناس به خاطر دومان كه در مدرسه عادي درس مي‌خواند معلم افتخاري شد تا بچه آسيب نبيند.
دومان با حاصل رنج‌ها و تلاش‌هاي بي‌وقفه مادر، توانست با تغيير بهره هوشي، دبستان را به اتمام برساند. بعد از همه‌ اين تلاش‌هاي سخت، حالا كه دومان مي‌توانست حرف بزند، راه برود، بخواند و بنويسد و ...، زويا دخترش در 19 سالگي فوت كرد.
تا قبل از اين اتفاق، همه سبك‌ها را به‌جز پست‌مدرن، خودانگيخته كاركرده بود ولي با مرگ زويا در خلائي افتاد كه توانايي ادامه‌ زندگي را نداشت، ديگر نه هنر همراهي‌اش مي‌كرد و نه دستش به سمت نقاشي مي‌رفت.
طبيعتي كه هميشه سيل انرژي را در كالبدش جاري مي‌ساخت ديگر تهي شده بود.
براي طلوع بيدار مي‌شد ولي در غروبي غم‌انگيز غوطه‌ور مي‌گشت و نواي پرندگان و زمزمه حركت باد در لابه‌لاي برگ درختان غم‌انگيزتر از غروب بر جانش مي‌نشست.
*تنها راه خلاصي از آستانه جنون نوشتن بود
انگار هيچ راهي براي خلاصي از اين آستانه‌ جنون نبود تا اينكه به نوشتن پناه برد و در اين نوشتن‌ها و به چالش كشيدن‌هاي خود، توانست مجدداً به زندگي برگردد ولي اين بار با دروني ناشناخته، گسترده، غني، عميق و پيچيده.
اينك تركيب كلمات جاي خود را در تاريكي، سكوت مطلق، بدون آگاهي و با توانمندي در بي ذهني (كه بخشي از سير تكاملي كارهايش است) آرام‌آرام جاي خود را به تركيب رنگ مي‌دهد.
نمي‌دانست چه مي‌خواهد بكشد، فقط رنگ‌ها را در هم مي‌آميخت و وقتي به حالت عادي خود برمي‌گشت با اثري مواجه مي‌شد كه تلألويي از ناشناختگي‌هاي درونش بود و اين جهش و دگرگوني بزرگ با مرگ زويا بود كه شكل گرفت.
غناي آثار ديگر مثل گذشته نبود تا قبل از مرگ زويا تمام آثار حدود 200 تابلو بود و اما بعد از مرگ زويا در اين فاصله‌ 9 سال حدود پنج هزار اثر آفريده شد و البته شايد بيشتر؛ او مشكلات را خود آموختن مي‌داند، آموختني كه حاصل آن تعادل پايدار نيروهاي دروني است.
تمامي چالش‌هاي دروني و بيروني، او را در مسيري قرار داده است كه به‌طور هدفمند در تلاش براي آفرينش هنري جهان‌شمول قدم بردارد و بدون اينكه شكست يا موفقيت برايش مهم باشد در مسير انجام‌وظيفه‌ انساني پيش مي‌رود.
*هنر زبان هماهنگ نيروهاي دروني
به عقيده او هنر بيان هماهنگ نيروهاي دروني هنرمند است كه از لحاظ نوع و ميزان در نوسان‌اند و سازنده‌ فرهنگ جامعه و بسترساز تغييرات اجتماعي.
تعريف و تمجيدهاي خالي براي اين هنرهاي قابل‌ستايش، سودي را حاصل نمي‌كند مگر اينكه براي حفظ كردن اين آثار كه نزديك 40 سال براي خلق آن‌ها تلاش شده است بتوان كاري انجام داد.
حدود پنج هزار اثر هنري عمدتاً ارزشمند، در جاي‌جاي اين خانه نشسته است و پويان براي مادرش چه به‌جا سروده كه «آنان كه پيله افكار خويش را، در لابه‌لاي برف زمستان دريده اند/ بر شاخه‌هاي خشك پروانه مي‌شوند»
به دليل ثبت آزادانه‌ نيروهاي دروني و از دست ندادن فرصت، براي اين هنرمند فرصت برگزاري نمايشگاه تاكنون فراهم نشده است.
*جاي تحليلگران هنر در اينجا خالي است
در زمان خلق هنر انگار از اين دنيا گريزي مي‌زند به دنياي ديگر و اين گريز و اين به چالش كشيدن‌ها و تغييرات مداوم، اينك او را در آستانه نزديك شدن به ذات هنر قرار داده است و بدين‌سان ملكه رنگ‌ها از نو زاده مي‌شود و جاي تحليل گران هنر در اينجا خالي است.
او كه فيلم مستند زندگي و آثارش به نام فراتر از رنگ دو بار، در جشنواره جهاني ميل واكي و استوني بروك نيويورك در سال‌هاي 2013 و 2015 موفق به اخذ جايزه و نيز در سال 2014 در جشنواره سينما حقيقت تهران، منتخب دريافت جايزه شده است همچنان مي‌خواهد در كرمان بماند و به تلاش خود در خلق آثار هنري ادامه دهد.
دريافت كننده و انتشار دهنده: رسول محمدحسني
3028