تاریخ انتشار: ۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۳

روزنامه مهران در شماره 752 روز شنبه دوم بهمن ماه خود در يادداشتي با عنوان آتش نشانان جان فشان به قلم خداداد ابراهيمي مدير مسئول، به موضوع آتش سوزي در ساختمان پلاسكو تهران پرداخته است.

در اين يادداشت آمده است: ديروز برادران تو در تلاطم آب و آتش، عشق را ملاحي كردند، غواصان شهيد را مي گويم، ديروز در سال هاي دفاع مقدس آن ديگر برادران تو، از كشته هاي خود، پُشته ساختند، سنگرسازان بي سنگر را مي گويم، ديروز در فراسوي عشق و شهادت، فوج فوج سرداران بي ستاره، گمنام و شيدا، نستوه و حماسي، مرگ را به سخره گرفتند، بسيجيان را مي گويم و اما امروز، امروز تو همان غواص شجاع، همان سنگرساز بي سنگر، همان بسيجي بي نام و نشاني كه در گمنامي، آوازه حماسه آتش نشانيت نه، جان فشاني ات، سپهر ايران سوگوار را در نورديد.
جانفشاني و پاكبازي شيوه توست، رسم ديرينه توست، آدم ها به عمليات امداد و نجات تو دل خوش بودند، حادثه رام تو بود و اما اينك در ناگهان ترين حادثه، آتش زبانه كشيد و بي رحمانه شهر را وهمناك و دودناك جلوه داد تا بار ديگر در پيكار حادثه، قهرماني و جانفشاني ات انعكاس يابد.
آنجا كه در زير هزاران خروار آوار، در زير كوهي از آهن و آتش ناله هايت را مي شنويم اما پيكر رشيدت را نه..آري، پلاسكو پيام آور خوف و خطر و دلهره شد، آن هنگام كه شعله ور شد و فروريخت...
و اينك از لابلاي ستون ها و سازه ها و آوارها فقط تو را جستجو مي كنيم، قهرمان من كو؟ كجاست؟ و حالا براي يادكرد رشادت هايت به انديشه زلال اخوان التجا مي برم:
خانه‌ام آتش گرفته، آتشي جانسوز
هر طرف مي‌سوزد اين آتش
پرده‌ها و فرش ها را، تارشان با پود
من به هر سو مي‌دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده‌هايم، تلخ
و خروش گريه‌‌ام، ناشاد
از درون خسته‌ي سوزان
مي‌كنم فرياد! اي فرياد!
خانه ام آتش گرفته، آتشي بي‌رحم
همچنان مي‌سوزد اين آتش
نقش هايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي‌ساحل
واي بر من، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدان ها
روزهاي سخت بيماري
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي‌دوم، گريان از اين بيداد
مي‌كنم فرياد! اي فرياد! اي فرياد
واي بر من، همچنان مي‌سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان؛
و آنچه دارم منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي‌كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آن دگرسو شعله برخيزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، كه مي داند، كه بودِ من شود نابود
صبح از من مانده برجا مشتِ خاكستر
واي، آيا هيچ سر برمي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي‌كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
منبع: روزنامه مهران