تجاوز و يورش همه جانبه رژيم بعث عراق به مرزهاي مختلف ايران سبب شد تا رزمندگان دلاور با تمام وجود و اراده اي پولادين در برابر متجاوزان و حاميانش صف آرايي و ماشين جنگي صدام را متوقف كنند و درسي فراموش ناشدني را به دشمنان اين مرز و بوم بياموزند. روزنامه هاي مختلف در هفته گذشته با انتشار گزارش ها و مطالبي حماسه هاي اين دوران را بررسي كردند.
**بازگشت قهرمانانه آزادگان؛ جلوه اي از فرهنگ مقاومت
26 مرداد سالروز بازگشت نخستين گروه از آزادگان سرافراز ايران به ميهن اسلامي است. آنان كه سال ها، رنج اسارت را با ايمان راسخ به راه و هدف والايشان تحمل و به تاسي از همرزمان شهيدشان، قهرمانانه ايستادگي و پايداري كردند.
روزنامه ايران در يادداشتي با قلم حجتالاسلام علي عليدوست و با عنوان «در محاصره عاطفهها»، مي نويسد: حدود ساعت 11 صبح به مرز رسيديم. به دستور صدام، هنگام پياده شدن از اتوبوس به هر كداممان يك جلد قرآن كريم كه چاپ بغداد بود و نام صدام هم در آن درج شده بود، دادند. خوشبختانه ما را تفتيش نكردند. ما را همان جا زير آفتاب سوزان مردادماه نشاندند. كم كم آثار تشنگي و گرسنگي و خستگي داشت در بچهها خود را نشان ميداد. بايد منتظر هيأت صليب سرخ و مسئولان ايراني مينشستيم. در گوشهاي تلي از هندوانه ريخته بودند كه به ما هم دادند ولي هندوانهها زير آفتاب چنان داغ شده بود كه چندان فايدهاي نداشت.
در ادامه اين يادداشت آمده است: لحظههاي دشواري بود. آخرين دقايق حضور در غربت اسارت. ساعتي گذشت و سرانجام از آن سوي مرز نيروهاي ايراني پديدار شدند. گروه صليب سرخ هم آمدند. ناگهان يكي از نيروهاي ايراني با ديدن اسرا تكبير گفت. با صداي تكبير آنها ما هم تكبير گفتيم. عراقيها از اين كار خوششان نيامد و فوراً واكنش نشان دادند. اما معلوم بود اختيار اوضاع از دستشان دررفته است و ديگر كسي به آنها اهميت نميداد.نيروهاي صليب سرخ در جايگاه خود مستقر شدند و به ترتيب، اسم و شماره افراد را ميخواندند و از مرز عبور ميدادند. در آن سو هم نيروهاي ايراني افراد را تحويل ميگرفتند. چه حال خوشي بود پا بر خاك ميهن گذاشتن.
اين روزنامه همچنين در گزارشي با اشاره به عنوان «روي دستهاي مهربان»، نوشت: جاده تمامي نداشت. ديگر باورم شده بود كه جاده زير چرخهاي اتوبوس كش ميآمد كه هيچجوري به مرز نميرسيديم. ساعت حدود چهار بعدازظهر بود كه به مرز رسيديم. سرم را اندكي از پنجره اتوبوس بيرون بردم و صف طويل اتوبوسها را ديدم كه در طول جاده پشت به پشت هم آرامآرام در حال توقف هستند. آنوقت آن نرمه دلشورهاي هم كه با سماجت و تا آخرين لحظات با من آمده بود، محو شد.
در ادامه مي خوانيم: هقهق يكي از اسرا، از ته اتوبوس بلند شد. يك بار ديگر سرم را بيرون بردم. تقريباً همه اسرا، سرشان را از پنجره اتوبوسها به بيرون خم كرده بودند و محو تماشاي تصاويري از امامخميني و رهبر معظم انقلاب و رقص پرچمهاي برافراشته شده ايران در نوار مرزي شده بودند. دوباره صداي صلوات، به آسمان اوج گرفت. كارتهاي شناساييمان كه توسط مأموران صليب سرخ جمعآوري شد، يكبار ديگر - و براي آخرين بار - توسط افسري عراقي شمارش شديم و از اتوبوس پايين آمديم. آنقدر عرق كرده بودم كه باد داغ غرب، برايم مطبوع باشد.
اين روزنامه در گزارشي ديگر با عنوان «باز هواي وطنم آرزوست ...»، آورد: 26 مرداد سال 1369، روزي به ياد ماندني در تاريخ كشورمان است.در اين روز به موازات مكاتباتي كه ميان صدام رئيسجمهوري عراق با مرحوم آيتالله هاشميرفسنجاني، رئيسجمهوري وقت ايران انجام گرفت توافق به عمل آمد تاهمه اسراي دو طرف ظرف مدت كوتاهي مبادله شوند كه اين مهم با آزادي ومبادله هزار آزاده ايراني با هزار اسير عراقي در مرز خانقين آغازشد و پس از آن ميهن اسلامي شاهد بازگشت آزادگان سرافرازدر چارچوب اجراي قطعنامه 598 بود.
در ادامه اين گزارش آمده است: در اين مقطع بيش از 80 درصد آزادگان عزيز پس از سالها اسارت در زندانها و اسارتگاههاي مخوف رژيم بعث عراق و تحمل سختيها و شكنجههاي بسيار در طول يك ماه به آغوش ميهن اسلامي بازگشتند. آزادگان، با ايمان راسخ انواع شكنجههاي جسمي و روحي دشمنان را تحمل و در جامعه كوچك اردوگاهي خود الگوي مجاهدان صبور بر پايه تعاليم اسلام را معرفي كردند و از شكنجههاي مزدوران بعثي هراسي به خود راه ندادند. آزادگان به صبوري معناي تازهاي بخشيدند و با سينههاي گشاده و روحي بلند، راهي روشن از ميان سختيها به سوي آينده و اميد به تغيير را گشودند و آزاده ناميده شدند. دراين روزانتظار ميليونها ايراني نيزبه پايان آمد و شكيبايي مادران، پدران، همسران و فرزندان آزاد مردان صبور به بار نشست و سالهاي نگراني به روزهاي پرشكوه ديدار متصل شد و وعده الهي «.... وبشرالصابرين» تحقق يافت.
** دفاع مقدس و حماسه هايي ماندگار
واكاوي و تبيين دقيق آنچه در جنگ هشت ساله به وقوع پيوست، مي تواند حقايق اين دفاع و مباني آن را براي نسل هاي آينده آشكار سازد، آنان كه گام در راهي نهادند كه ارمغان آن براي هموطنانشان امنيت و آسايش بود.
روزنامه جوان در گذري به زندگي شهيد هاشم كلهر و در گزارشي با عنوان «همه بايد او را بشناسند» نوشت: شهيد هاشم كلهر را شايد خيليها نشناسند. خيليهاي ديگر هم شايد بشناسند! اين شهيد و روحياتش از همان مواردي است كه آدم ناچار ميشود بگويد: «چرا نبايد همه او را بشناسند!» آخر هاشم و شجاعت و اخلاص و سادگي منحصر به فردش حالا حالاها جاي حرف دارد... فرداي روزي كه با هاشم كلهر آشنا شدم، جاذبهاي من و يكي از دوستانم را به مزارش در بهشت زهرا كشاند. گذشت تا اينكه همين چند وقت پيش كتاب «سرسپرده» كه زندگينامه اين شهيد است و توسط انتشارات 27 بعثت منتشر شده، به دستم رسيد. حالا زندگي او مفصلتر از قبل پيش رويم بود. شهيدي كه اگر هرجاي ديگر دنيا بود، تنها به دليل شجاعتهايش، مجسمهاش را در بهترين ميادين شهرهايشان نصب ميكردند.
روزنامه «ايران» در گزارشي با عنوان «جراحي در اردوگاه بدون هيچ امكان پزشكي»، نوشت: يادي از ايثارگران و دلاورمردان ايران زمين كه در تمام عرصهها و در تمام زمينهها كارآمد و زبانزد بودند، چه در خط مقدم جبهههاي حق عليه باطل، چه زماني كه با شجاعت و شهامت تمام تا آخرين نفس مقاومت ميكردند تا به شهادت ميرسيدند، يا با تني مجروح مردانه به اسارت نيروهاي بعث درآمدند. حتي در اردوگاههاي دشمن دست از رسالت سنگين والهي خود برنميداشتند. عليالخصوص پزشكان متعهد با ايمان و با اخلاص اين مرزوبوم كه در اسارت سنگ تمام گذاشتند وفراتر از حد توان حتي تا پاي جان در كنار برادران مجروح خود ايستادند و آنان را درمان كردند.
اين روزنامه همچنين در گزارش ديگري با عنوان «حكايت تراشيدن موي دوست با قيچي قلندران!»، آورد: زندگي در جنگ با همه ابعادش جريان داشت. شوخي و مطايبه و خوش باشي و سر به سر گذاشتن بچهها بخشي از زندگي در جبهه بود. كثيري از بچههاي بسيجي نوجوانان و جواناني بودند كه در عين پاكي و بيغل و غش بودن، شيطنتهاي نوجواني را با خود داشتند و با آنها زندگي ميكردند. بچهها به غايت همديگر را دوست داشتند و حاضر بودند جانشان را براي يكديگر فدا كنند. آن جا كه وقت رزم بود و عمليات رقابت بر سر شركت در عمليات بود و جايي كه خطر بيشتر بود جانفشاني و فداكاري هم بيشتر ميشد.
روزنامه اطلاعات در گزارشي با عنوان «نبوغ آسماني يك خلبان»، مي نويسد: شهيد بابايي با ۳۰۰۰ ساعت پرواز با هواپيماهاي جنگنده مختلف، كارنامه درخشاني از خود و ميهنش بجاي گذاشته است. آن چه براي همگان عجيب بود، نوع وضع ظاهري اش بود. فردي با لباس ساده و اكثرا بسيجي با سري تراشيده، بي آلايش كه در اكثر اوقات او را با يك بسيجي ساده اشتباه مي گرفتند. روزي درحالي كه فرمانده پايگاه بود، با سيني چاي از بسيجيان پذيرايي مي كرد و كسي هم او را نمي شناخت. چهره اي كه براي عراقي ها به عنوان يك افسر شجاع و نترس شناخته شده بود و آنها از نام او هم مي ترسيدند.
روزنامه «جمهوري اسلامي» در گزارشي با عنوان « بازديدي از بيمارستان صحرايي امام حسين عليه السلام»، آورد: از شلمچه به طرف اهواز، از جاده قديم خرمشهر- اهواز برگشتيم. در كيلومتر 35 بين ايستگاه حسينيه و دارخوين به سمت راست جاده شهيد شركت پيچيديم و پس از 7 كيلومتر به بيمارستان صحرايي امام حسين (عليه السلام) كه در سال 1364 عمليات ساخت آن آغاز و پس از 8 ماه در سال 1365 از آن بهرهبرداري شده بود، رسيديم.
در ادامه مي خوانيم: بيمارستاني در دل زميني بيدار و درخت با اورژانسي با 80 تخت (در زمان عمليات 120 تخت)، راديولوژي سيار دو دستگاه، آزمايشگاه مجهز، بانك خون، 8 اتاق عمل كاملاً مجهز، ريكاوري تا ظرفيت 50 تخت، نقاهتگاه تا ظرفيت 200 تخت و بخش «ش. م. ر» و حمام هاي رفع آلودگي كه در زمان جنگ تحميلي 27366 نفر مجروح جنگي به اين بيمارستان منتقل و 1780 عمل جراحي انجام داده است، ديدن كرديم.
تصاويري از جراحي و مداواي رزمندگان در زمان جنگ تحميلي بر ديوارهاي اين بيمارستان گذاشته اند كه تكان دهنده هستند. تير و تركش و خمپاره عملنكرده كه از بدن رزمنده درآورده اند! عملهاي جراحي سخت و نه صرفاً سرپايي! سقف هلالي شكل اتاقها كه مجروحان و مصدومان روزها و شبها به آن چشم دوخته بودند! موزاييك اتاقها كه پاهاي مجروح رزمندگان روي آن كشيده ميشد! جهادِ پزشكان، پرستاران و كادر پزشكي جوان كشور در آن زمان!
روزنامه جام جم در گزارشي با عنوان «مدافع حرمي كه مروج كتابخواني بود» نوشت: محسن حججي از جهادگران و اعضاي فعال موسسه شهيد كاظمي بود و در اردوهاي سازندگي جهادي علاوه بر فعاليت عمراني در حوزه فرهنگي نيز دست به اقدامات جهادي ميزد. همچنين شهيد حججي در مدارس به تبليغ كتاب ميپرداخت و از زمره پيشگامان معرفي كتاب در نماز جمعه بود. او در نجفآباد استان اصفهان به معرفي و تبليغ كتاب ميپرداخت. شهيد حججي 25 ساله بود كه در دومين اعزام خود به سوريه در مرز عراق با اين كشور به دست داعش در منطقهاي به نام تنفت به شهادت رسيد. از اين فعال فرهنگي فرزندي دو ساله باقي مانده است.
در ادامه آمده است: شهيد حججي از زمان دبيرستان وارد موسسه شهيد كاظمي شد. موسسه هم چون موسسه فرهنگي و جهادي است، بخشهاي مختلفي دارد. علاقه اصلي ايشان كارهاي مربوط به كتاب و كتابخواني و فعاليتهاي جهادي بود. در زمينه فعاليتهاي مرتبط با كتاب قبل از اينكه ايشان وارد سپاه شود به صورت تمام وقت و بعد از ورود به سپاه بطور نيمه وقت فعاليت ميكردند. از برگزاري مسابقه كتابخواني تا برپايي نمايشگاههاي كتاب بسيار. حتي كتاب كارتن ميكرد عقب موتورش ميگذاشت و بين مردم توزيع ميكرد.
** آثار دفاع مقدس؛ آينه اي از شجاعت و دلاورمردي
آثار دفاع مقدس نشان از مفهومي ناگسستني با آرمان هاي انقلاب و پيوندي عميق با وقايع آن دوران دارد كه هر خواننده و بيننده اي با تداعي و درك معاني والاي آن در فضاي ذهني خويش دوران عشق و ايثار را ترسيم مي كند.
روزنامه جوان در گزارشي با عنوان «روايت غواص كربلاي4 از اردوگاههاي الرشيد و تكريت»، نوشت: محمد جواد ميانداري يكي از رزمندگاني است كه شرح دلاوريها و خاطراتش در كتابي با نام «روزهاي خاردار» به قلم فاطمه شكوري منتشر شده است. ميانداري پس از حضور در مناطق عملياتي به مدت چهار سال در اسارت بعثيها ماند تا پس از سالها مخاطبان امروز مرورگر خاطراتش باشند.
در ادامه اين گزارش آمده است: دي ماه عمليات سخت كربلاي4 شروع ميشود. همان عملياتي كه غواصها دانه دانه پرپر شدند. نويسنده «روزهاي خاردار» با تعبيري زيبا در وصف حماسهسازي غواصان مينويسد: «بچهها مثل لالههاي واژگون در دل اروند فرو ميرفتند. خون بود و آتش. بچههايي كه شهيد شده بودند چون نميتوانستند فين بزنند و نزديك سطح آب بمانند، به عمق آب كشيده ميشدند و تصوير تكهپارههاي ماه در ميان موجهاي اروند مرثيهخوان شهادت مظلومانه آنها ميشد.»
اين روزنامه همچنين در يادداشتي با عنوان «اختتاميه جشنواره تئاتر سوره تحت تأثير شهادت محسن حججي» به قلم فرزين ماندگار آورد: اختتاميه بيستوپنجمين جشنواره سراسري تئاتر سوره مزين به تقدير از چندتن از شهدا شد و در كنار آن خود برگزيدگان نيز جوايزشان را به شهدايي از جمله شهيد محسن حججي تقديم كردند. اين مراسم با معرفي برگزيدگان بخشهاي تئاتر خياباني و صحنهاي و تجليل از شهيد محسن حججي به كار خود پايان داد.
نويسنده در ادامه مي نويسد: در بخش گراميداشت شهيد احمد مقدم، برادر شهيد با مفتخر دانستن خود در تقدير از برادر در چنين مراسم باشكوهي گفت و از اهميت ندادن به تئاتر كشور گلايه كرد. وي افزود تا اينجاي كار دوستداران رشته تئاتر چراغ را روشن نگه داشتهاند. وي با اشاره به تجربه تئاتري شهيد مقدم از كمبود امكانات در قم و دهه 60 سخن گفت كه گروهها با هزينه شخصي فعال بودند و شهيد مدعي بوده تكايا بايد در هشت ماه تعطيلي به بهترين مكان براي كار تئاتر و مردمي كردن هنر بدل شود.
روزنامه جوان در گزارشي با عنوان «اعترافگيري با روي خوش» نوشت: يكي از جديدترين آثار انتشارات سوره مهر «پوتين قرمزها» نام دارد كه خاطرات مرتضي بشيري، بازجو و مديرمسئول جنگ رواني قرارگاه خاتمالانبيا را به قلم فاطمه بهبودي روايت ميكند. اين كتاب روايتگر جلسات بازجويي از نيروهاي عراقي است كه گاه در خلال اين خاطرات، مطالب خواندني از اتفاقات تاريخي نقل ميشود كه فجايع رخ داده در جنگ تحميلي را بيشتر نمايان ميكند.
در اين گزارش مي خوانيم: تا سال 1365 كار موفق خودانگيختهاي در زمينه جنگ رواني از سوي مديريت وقت جنگ رواني انجام نشده بود اما برخي از نيروها به صورت فردي كارهايي انجام دادند كه عمليات رواني موفقي را در پي داشت. نويسنده كتاب «پوتين قرمزها» درباره فعاليت جنگ رواني ايران در دوران دفاع مقدس ميگويد: «با اسير شدن اولين نيروهاي عراقي اين سؤال در ذهن نيروهاي ايراني به وجود آمده بود كه چطور اسراي عراقي تا آخرين گلوله با ما ميجنگند اما به محض اسارت شعار «الموت لصدام» سر ميدهند، و هنگاميكه اين سؤال را از آنها ميپرسيدند، متفقالقول ميگفتند از ترس لجنهالاعدامات! شايد اگر شجاعت راوي «پوتين قرمزها» نبود هرگز پرده اين راز برداشته نميشد.»
*گروه اطلاع رساني
خبرنگار: كامبيز رضايي**انتشار دهنده: شهربانو جمعه
پژوهشم**1699**2059**9131
ايرنا پژوهش، كانالي براي انعكاس تازه ترين تحليل ها، گزارش ها و مطالب پژوهشي ايران وجهان، با ما https://t.me/Irnaresearchهمراه شويد.
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۹
تهران- ايرنا- ايستادگي و پايداري مردم ايران در دوران دفاع مقدس، نشان از محتواي غني مكتبي است كه با نفوذ در انديشه ها؛ فلسفه مبارزه با ظلم و ستم را در جامعه نهادينه كرد و اينك فرهنگ ايثار و شهادت با تواني مضاعف دوباره در نسل جوان و رزمنده اين مرز و بوم براي دفاع از حرم اهل بيت(ع)ظهور كرده است.