تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۷:۲۵

ارومیه- ایرنا- آقا مهدی با پیروزی انقلاب اسلامی، نقش فعالی در سازماندهی سپاه داشت و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب و پس از آن شهردار ارومیه شد اما آقای شهردار عاشق شهادت بود و یك روز پس از ازدواج به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت.

به گزارش ایرنا مهدی باكری هنگام ازدواج شرطی بجز اطاعت از دستور الهی و پیروی از خط امام خمینی (ره) نداشت و حلقه طلایی به قیمت 800 تومان برای همسرش خرید و یك جلد كلام الله مجید و كُلت كمری اش را به عنوان مهریه تعیین كرد و درست روز بعد به جبهه رفت.
آقای شهردار به اندازه ای عاشق شهادت بود كه وقتی در اسفند 1363 به زیارت امام خمینی (ره) رفت، در آنجا از آیت الله خامنه ای خواهش كرد كه از امام بخواهد كه دعا كند تا شهید شود.
آقا مهدی در 30 فروردین 1333 در شهرستان میاندوآب دیده به جهان گشود؛ فرمانده لشكر 31 عاشورا بود و 25 اسفند 1363 در منطقه عملیاتی بدر در شرق دجله به فیض شهادت نائل آمد.
یادمان این شهید مفقود الاثر برای تسلی خاطر خانواده و مردم آذربایجان غربی در باغ رضوان ارومیه واقع است؛ ' كوله باری كه پیش ما مانده است / یادگاری است كز تو جا مانده است / آن تن پاك تر ز عطر نسیم / كس چه داند كه در كجا مانده است '.
سخن گفتن از زندگی پربار و شكوهمند شهید مهدی باكری آسان نیست و قلم را یارای آن نیست كه آن همه عظمت و توانمندی این شهید بزرگوار را با كلمات معمولی به رشته تحریر درآورد؛ آنچه در این گزارش می آید برشی كوتاه از زندگی پربار این شهید والامقام است.
سردارشهید باكری در دوران نوجوانی و جوانی در كارهای كشاورزی در كنار درس و مدرسه، به پدرش یاری می رساند و حتی در مواردی با وجود اینكه امتحان ریاضی داشت، مجبور می شد كه هلوهای چیده شده را به شهر ببرد و مخارج باغ را تأمین كند.
او در دوران دبیرستان با مسائل سیاسی آشنایی عمیقی پیدا كرد؛‌ در آن شرایط دشوار مبارزه كه احزاب و سازمان های الحادی، انحرافی و التقاطی در اكثریت بودند، با هوشیاری و درایت اندیشمندانه راه صحیح مبارزه را انتخاب كرد؛ وی در مبارزه حق علیه باطل، برادر كوچكتر خود آقا حمید را در كنار خود داشت.
دوران تحصیل در مقطع ابتدایی و دبیرستان را با وجود تاثر روحی ناشی از فوت مادر عزیز و شهادت برادر بزرگوارش را با موفقیت پشت سر گذاشت و در رشته مهندسی مكانیك مشغول تحصیل در دانشگاه تبریز شد.
وی به محض ورود به دانشگاه، مبارزه با رژیم ددمنش پهلوی را در كنار سایر دانشجویان شروع كرد و در مسیر مبارزه بر خلاف بعضی ها كه چشم بسته اسیر شعارهای كاذب گروهك ها می شدند، همواره سعی كرد مسیر مبارزه اش منطبق با معبر نورانی ولایت باشد.
بعد از فارغ التحصیلی به عنوان افسر وظیفه مشغول خدمت سربازی شد اما با فرمان حضرت امام مبنی بر خارج شدن سربازان از ارتش از پادگان فرار كرد؛ برای سربازان دیگر هم كه قصد فرار از سربازی را داشتند پول و امكانات فراهم كرد تا به فرمان امامشان عمل كنند.
بعد از پیروزی انقلاب با تشكیل سپاه به خیل این عاشقان سبزپوش درآمد، در سازماندهی و ساخت اولیه سپاه نقش بالایی داشت. در كنار فعالیت های نظامی اش، در سنگر جهاد سازندگی و شهرداری نیز ماه ها برای رفاه مردم و تزریق پاكی ایثار به محیط كار تلاش كرد.
شهید باكری رشادت های بی مانندی در عملیات های بزرگ فتح المبین، مسلم بن عقیل، بیت المقدس و رمضان از خود نشان داد كه ایثارگری این شهید در حماسه های خونین هرگز از صحیفه دفاع مقدس پاك نخواهد شد.
«حصر آبادان باید شكسته شود» ندایی كه از مراد و پیر خود شنید و از نوع نغمه «هل من ناصر ینصرنی» بود و به زیبایی صحنه كربلا تفسیر شد.
این ندا مهدی را به جنوب كشاند؛ به دیار هویزه مظلوم، خونین شهر تپیده در خون، دزفول مقاوم هدایت كرد و با این سفر، غرب و جنوب به هم پیوستند؛ از پیرانشهر تا آبادان برای مهدی صحنه پیكار شد.
شهید مهدی باكری، در جریان مبارزات خود با طاغوت و طاغوتیان، تنها به سخن گفتن و تئوری پردازی اكتفا نكرد بلكه در عمل به مبارزه مسلحانه با رژیم با چنگ و دندان مسلح پرداخت.
با تقبل خطرات بی شمار با جریان های مسلح اسلامی در خارج از كشور تماس گرفت و بارها از كشور خارج شده، اسلحه و مهمات مورد نیاز مبارزان اسلامی را به كشورمان وارد كرد.
با پیروزی انقلاب رسالت انقلابی در مقابل توطئه ها و دسیسه های استكبار جهانی و ضدانقلاب داخلی علیه انقلاب نوپا به پا خاست و از كردستان تا خوزستان در وجب به وجب سرزمین ایران اسلامی حماسه ها آفرید.
شب عملیات بزرگ خیبر فرا رسید و آقای شهردار وضو گرفت و بسیجیانش را یك یك از زیر قرآن عبور داد تا در بارش بی امان توپ و خمپاره، خون غنچه ها را از رهگذر طوفان برهاند.
او كه دلش در گرو عهدی بود كه با قهرمان بزرگ كربلا بسته بود، بوی وصل، او را به فضای عشق كشید.
آری آن كس كه در مكتب عشق حسین (ع) درس شیدایی و عاشقی آموخته باشد، خوب می داند كه جان سپردن در پای دلدار عالمی دارد.
ناگاه گلوله ای رسید و در سر پرشوری كه سودای كربلا داشت، فرو نشست و گردنی را كه از بند همه تعلقات جز بندگی خدا‌ آزاد بود، انداخت و عاشقانه در خون خویش فرو غلطاند.
مهدی كه در آن سوی دجله این میعادگاه دلدادگان به تیر خصم به خاك افتاده بود، جنازه اش را با قایق انتقال دادند ولی پیكرش به تبعیت از پیكر صد پاره مولایش دگر بار با شعله شرری صد پاره شد؛ خاكسترش آرام آرام در میان آب فرو رفت و در وادی گمنامی در هاله ای از نور محو شد.
** دوران مبارزه با عناصر ضد انقلاب
آقا مهدی در شرایطی فرماندهی عملیات سپاه ارومیه را به عهده گرفت كه بجز شهر ارومیه و حوالی آن، بقیه مناطق در تصرف عناصر ضد انقلاب بود.
او از همان آغاز كار با آن تفكر و درایت قوی نظامی در اندیشه پاكسازی منطقه و مشغول برنامه ریزی بود؛ برای تحقق این هدف به سازماندهی و آموزش نیروهای عملیاتی سپاه ارومیه پرداخت.
شهید بزرگوار به هنگام نزدیكی زمان یكی از عملیات پاكسازی، با وجود ناامنی منطقه و حضور گسترده عوامل ضد انقلاب، با لباس عادی و به اتفاق چند تن از برادران پیشمرگ مسلمان كرد و واحد اطلاعات سپاه جهت شناسایی منطقه سیلوانا و سایر مناطقی كه نیاز به شناسایی داشت، عزیمت كرد.
این شناسایی ها بارها انجام شد و هر بار شهید مهدی باكری وظیفه سنگین و پر مخاطره عزیمت به مناطق آلوده و ناامن را خود به عهده می گرفت.
شهید مهدی باكری، فرماندهی همیشه در میدان رزم بود و دائم سلاح در دست داشت و تجهیزات انفرادی مربوط به خود را، خودش حمل می كرد.
تحت هیچ شرایطی دستپاچه نمی شد و با آرامش خاطر فرمان می داد؛ محبوبیت عجیبی در دل همرزمانش داشت و افراد تحت فرماندهی اش شیفته بزرگواری و سادگی او بودند.
فرماندهان عشایر كرد كه در زمینه جنگ های چریكی مجرب و كارآزموده بودند و با جغرافیای منطقه آشنایی كامل داشتند در مقابل تدابیر عالی و ماهرانه طرح های اندیشمندانه این شهید گرانقدر دچار شگفتی و سرگشتگی می شدند و نظرهای او را كه اغلب قرین و منتج به پیروزی بود را با جان و دل می پذیرفتند.
** آقا مهدی از دیدگاه همسرش
همسر مهدی باكری در خاطراتش چنین نقل می كند: 'همیشه صبورانه و آرام با مشكلات برخورد می كردند و وقتی حمید آقا( برادرش) در عملیات خیبر شهید شدند، آقا مهدی اهواز بودند.
من همراه خانواده حمید آقا به ارومیه آمدم و تا چهلم ایشان آنجا بودیم ولی خبری از آقا مهدی نبود؛ حتی سری به ما نزد تا لااقل تسلیت بگوید.
فقط در طی نامه ای كه فرستاده بودند، شهادت حمید آقا را تسلیت گفته بودند و بعد از آن من مطمئن بودم كه پس از شهادت حمید آقا، مهدی هم شهید می شود؛ این علاقه و عشق 2 برادر، این را روشن می كرد.
این دو برادر در تمام مراحل زندگی با هم بودند و در دوران جنگ هم مهدی كه جبهه رفت، حمید آقا هم بعد از چند ماه همراه خانواده اش به اهواز رفتند.
وقتی بعد از شهادت حمید آقا، مهدی را دیدم به جای اینكه من او را دلداری بدهم كه برادرش شهید شده است، او به من دلداری می داد و من گریه می كردم و مهدی صبورانه و آرام به من تسلی می دادند كه چرا گریه می كنی؟
ایشان هیچ موقع از شهادت خود چیزی بر زبان نمی آورد و همیشه می گفت: «بادمجان بم آفت ندارد» منظورش این بود كه من لیاقت شهادت را ندارم و این برخورد مهدی بعد از شهادت برادرش خیلی جالب بود.' آشنایان ره عشق در این بحر عمیق * غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده'
به گزارش ایرنا 'داوود امیریان' در كتاب 'آقای شهردار' كه بر اساس زندگی شهید مهدی باكری نوشته، آورده است: ' باران تازه قطع شده بود و مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه می‌كرد.
جوی‌ها لبریز شده و آب در خیابان و كوچه‌های مجاور سرازیر شده بود؛ مهدی پشت میز نشست و پرونده را كه مطالعه می كرد، بست.
در اتاق به صدا در آمد و نورالله وارد اتاق شد اما هول كرده بود و مهدی بلند شد و گفت: 'چه شده نورالله؟ ' نورالله كه پیشانی اش را پانسمان كرده بود با هول و ولا گفت: 'سیل آمده آقا مهدی سیل '.
'مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت و چند دقیقه بعد گروه‌های امداد به سرپرستی مهدی به سوی محله مستضعف نشینی كه گرفتار شده بود راهی شدند.
تمامی محله را آب پوشانده بود و حجم آب لحظه به لحظه بیشتر می شد؛ مردم هراسان و با شتاب به كمك مردمی كه خانه و زندگی‌شان اسیر آب شده بود، می آمدند.
آب در بیشتر نقاط تا كمر مردم بالا آمده بود و سقف چند خانه هوار شده و تیرك های چوبی بیرون زده بود؛ گل و لای و فشار شدید آب، گروه های امدادی را اذیت می‌كرد.'
' مهدی پرجنب و جوش به این سو و آن سو می رفت و به امدادگران دستور می‌داد؛ چند رشته طناب از این طرف تا آن طرف خیابان كشیده شد. مهدی و چند نفر دیگر طناب را گرفتند و در حالی كه فشار آب می خواست آنها را ببرد به سوی دیگر خیابان رفتند.
چند زن و كودك روی بام رفته بودند و هوار می‌كشیدند؛ نیروهای امدادی با سعی و تقلا به كمك سیل زدگان كه وسایل ناچیز خانه‌شان را از زیر گل و لای بیرون می‌كشیدند، شتافتند.'
'مهدی به خانه ای رسید كه زنی در حیاطش فریاد می‌كشید و وقتی آقا مهدی در راهل داد، آب تا بالای زانوانش رسید. پیرزن به سر و صورت می‌زد. مهدی گفت: چه شده مادر؟ كسی زیر آوار مانده؟ پیرزن كه انگار جان تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت: قربانت بروم پسرم. خانه و زندگی‌ام زیرآب مانده. كمكم كن.
آقا مهدی به كمك چند نفر دیگر وسایل خانه را با زحمت بیرون ‌كشیدند و روی بام و گوشه حیاط گذاشتند. پیرزن گفت: جهیزیه دخترم كه با هزار بدبختی جمع كرده ام، در داخل زیرزمین مانده است. آقا مهدی رو به احمد و هاشم كه به كمكش آمده بودند، گفت: یا الله جلوی در خانه سد درست كنید، زود باشید.'
' احمد و هاشم سدی از خاك جلوی در خانه درست كردند و راه آب بسته شد؛ مهدی به كوچه دوید و وانت آتش نشانی را پیدا كرد و به طرف خانه پیرزن آورد.
چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مكیده شد تا آب زیرزمین لحظه به لحظه كمتر شود؛ مهدی غرق گل و لای بود و پیرزن گفت: خیر ببینی پسرم. یكی مثل تو كمكم می كند و آن وقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست مگر دستم بهش نرسد.'
' چند ساعت بعد جلوی سیل گرفته شد. مهدی، پمپ را خاموش كرد؛ پیرزن هنوز دعایش می كرد و گروه های امدادی، پتو و پوشاك و غذا بین سیل زده ها تقسیم می‌كردند.
مهدی رو به پیرزن گفت: خوب مادر جان! با من امری ندارید؟ پیرزن گریه كنان دست به آسمان بلند كرد و گفت: پسرم انشاءالله خیر از جوانی ات ببینی. دست علی به همراهت و خدا از تو راضی باشد. كاش شهردار هم یك جو از غیرت و مردانگی تو را داشت!
7129/3072
گزارشگر: توحید محمودپور