تاریخ انتشار: ۲۷ فروردین ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۰

همدان - ايرنا - آوازه 'يكي براي من، يكي براي ديوار' سالهاست كه در كوچه و محله هاي شهر همدان پيچيده و مردمان پر مهر و عاطفه اين ديار نمي گذارند، سفره هيچ تهيدستي خالي بماند.

به گزارش ايرنا، يك قرص نان برمي دارد اما بهاي دو نان مي پردازد و مي گويد 'يكي هم براي ديوار' و نانوا پول را درون دخل انداخته و يك كاغذ به ديوار پشت سرش مي چسباند. در حيرتم از نوع سفارش مشتري و كاري كه صاحب مغازه كرد؛ ديوار پر بود از اين كاغذها ... .
زني كه سر و رويش را در چادري كهنه پيچيده وارد شد و چشم دوخت به كاغذ هاي روي ديوار؛ نانوا گويي تقاضاي زن را از نگاهش مي خواند، يكي از كاغذهاي چسيبده بر ديوار را پاره كرده و يك نان به زن مي دهد بي آنكه پولي بگيرد.
و نگاه هاي پرسشگرم در پي كاغذ، ديوار و نان مي چرخد تا ماهيت 'يكي براي من، يكي براي ديوار' را بيابد و جواني كه نان از تنور مي‌ستاند، كاردك به دست، نگاهم مي‌كند.
جريان نان به حساب ديوار چيست؟ سوالي كه تا نوك زبان مي آورم و دوباره برمي‌گردانم و مي‌جوم و مزه مزه‌اش مي‌كنم.
شاگرد نانوا ناني ديگر از تنور مي‌ستاند و روي پيشخوان مي‌اندازد و من دستم را مي كشم از هراس داغي نان و او نپرسيده در جوابم با هيجان از تفاوت اينجا و نانوايي‌هاي قبلي كه كار مي‌كرده، مي‌گويد 'راستش من نانوايي‌هاي زيادي كار كرده ام؛ چنين كاري را تا به حال هيچ‌ جا نديده بودم، اصلا همين اخلاق آدم‌هاي اين نانوايي 6 سال اينجا ماندگارم كرده، به ‌نظرم همه كاسب‌هاي محل بايد بفكر نيازمندان باشند؛ در همين همدان خانواده هاي زيادي هستند كه به نان شب محتاجند و طرح يكي براي ديوار نمي گذارد كسي گرسنه بماند'.
عطر نان سنگك نانوايي را پر كرده است؛ مشتري ديگري در صف دو تايي مي ايستد بهاي سه نان مي دهد و دو نان مي برد و يكي هم براي ديوار مي گذارد، نان از تنور بيرون مي‌افتد و با عجله سنگ‌ها را از تنش بيرون مي‌كشد و مي رود و كاغذ ديگري به كاغذهاي روي ديوار اضافه مي شود ... .
شاطر كه پاهايش مدام در حركتي منظم عقب و جلو مي‌رود، نيم نگاهي به من و شاگرد نانوا دارد تا چيزي از خوبي هاي 'يكي براي ديوار' نگفته نماند.
آقا محمود شاطر است؛ 30، 35 ساله شايد. پاي تنور و با بوي نان بزرگ شده و ازدواج كرده، اما به قول خودش زير بار زندگي كمرش رگ به رگ شده است و با فشار ديگري مي‌شكند؛ اما شكرگزار بوده هميشه. مي گويد' كسي از اين نانوايي بي نان بيرون نمي رود، دارا و ندار هم نمي شناسيم' و باز چونه اي به اندازه كف دو دستش از تغار خمير برمي دارد و روي پاروي تخت و فلزي باز و تُنُك مي‌كند تا به شكل نان سنگك دربياد و سپس با حركتي ماهرانه به درون تنور برده و بر روي سنگ ها مي‌ خواباند.
و باز تكرار رقص پا و حركت هاي موزون دست ... .
با زيرپيراهني گشاد و كلاهي سفيد، پيشبندي كه رنگ زرد كمرنگي به جانش رخنه كرده و پوستي نيم سوخته از هُرم آتش، مي گويد 'روزانه 20 تا 30 نفر از اينجا نان رايگان مي برند؛ آنهم نان تازه! به سفارش صاحب مغازه نان بيات و مانده از پخت زودرس و ديررس نانوايي را به نيازمندان نمي دهيم'.
تشخيص نيازمندان هم سخت سخت نيست، آنها به مِن و مِن مي‌افتند و كيف‌ و جيبشان شان را مي‌گردند، آن موقع ديگر اجازه نمي‌دهيم چيزي بگويند، مي‌گوييم صلواتي است؛ صلوات بفرست.
و من با دقت گوش ميدادم مبادا چيزي از رسم زيبا و پسنديده نانواهاي همدان از قلم بيفتد.
عطر نان مهرباني در بيشتر كوچه و محله هاي همدان پيچيده و به نانوايي ديگري در آن سوي شهر مي كشاندم كه مي گويند صبح و عصر نان تازه به معلولان و سالمندان مي رساند تا آنها كه از گرمي خانواده محرومند حداقل از نان گرم بي نصيب نباشند.
پيرمردي با لباس هاي مرتب و اتو كشيده همزمان با من وارد نانوايي مي شود، چند نفري كه آن سوي بساط مشغول پخت نان ايستاده اند، گويا از سرشناسان اين محله است و حاجي خطابش مي كنند.
پس از خوش و بشي با اهل نانوايي، چند اسكناس از جيبش درآورده و درون صندوق مي اندازد، حساب اين صندوق جدا از دخل و خرج نانوايي است.
دست هاي پينه بسته اش را در پاسخ به دليل كمك به صندوق نشانم مي دهد كه از كار سنگين متمادي حكايت دارد.
حاجي هرگز شكم‌هاي گرسنه را از ياد نبرده زيرا طعم گرسنگي را در كودكي بسيار چشيده است و خوب مي داند گاهي يك تكه نان خشك در سفره، چقدر ارزش دارد.
دستهايش را به كيسه هاي آرد درون مغازه تكيه مي دهد و شمرده برايم توضيح مي دهد كه هروقت براي خريد نان مي آيد، بفكر سفره خالي تنگدستان نيز هست و مقداري پول درون صندوق نان مهرباني مي اندازد.
ديوار اين نانوايي هم پر از كاغذ است، كاغذهايي با شكل و شمايل تقديرنامه كه نشان مي دهد اين نانوايي هر ماه بيش از يك هزار قرص نان به موسسه هاي خيريه اهدا مي كند.
كمتر كسي از كنار نانوايي هاي مهربان همدان مي گذرد بي آنكه در اين كار خير سهيم شود و من عظمت روح و منش بانيان 'يكي براي ديوار' را با درياها و رودهاي خروشان مقايسه مي كنم و اين شعر را در ذهنم مرور مي كنم:
تو نيكي ميكن و در دجله انداز
كه ايزد در بيابانت دهد باز
7527/2090