آبادان – ايرنا – سالروز آزادسازي خرمشهر حماسه سوم خرداد يادآور رشادتها و فداكاريهاي خيل زنان و مرداني است كه جانانه جنگيدند تا اين پاره وطن از يوغ اسارت دشمن آزاد شود.

در اين حماسه آفريني زنان پا به پاي مردان حاضر بودند هرچند كمتر به نقش آنها پرداخته شده ، شايد چون در خط مقدم جبهه حضورشان به پاي حضور مردان نمي رسيد ؛ ولي واقعيت اين است كه در تك تك صحنه هاي دفاع مقدس به ويژه در پشت جبهه و در حوزه امداد ، حضور بانوان تاثيرگذار بود.
به اين مناسبت پاي صحبت تعدادي از اين زنالن نقش آفرين رفتيم ، مژده امباشي يكي از زنان رزمنده و امدادگر دوران دفاع مقدس كه در اثر مجروح شدن دردفاع مقدس حالا 60 درصد از كارافتادگي دارد، مي گويد: به خاطر مجروح شدن ناشي از انفجار واصابت تركش خمپاره از ناحيه سر، دست و پا 60 درصد از كارافتادگي دارم و يكي از پاهايم فلج شده است.
وي با يادآوري خاطرات خود در جنگ تحميلي مي گويد: در زمان آغاز جنگ تحميلي در 31 شهريور شهر خرمشهر مورد تهاجم رژيم بعث عراق قرار گرفت و من دختري جوان بودم و بيشتر كارهاي فرهنگي انجام مي داديم و به ياري مردم مي پرداختيم.
وي گفت: مردم عادي هنوز جنگ را باور نداشتند ، تصوردرستي از آنچه اتفاق مي افتاد نداشتند ، وقتي عراقي ها با توپخانه به شهر شليك مي كردند مردم وحشت زده وسط خيابان مي ايستادند و شهيد مي شدند ، در روز اول و دوم مهر بيش از 60 نفر از شهروندان خرمشهري شهيد شدند و عده اي نيز مجروح شدند.
امباشي از مجروح شدنش در 24 مهر 1359 مي گويد: من در طول 24 روز اوليه جنگ در گروه هاي مختلف امدادگران و رزمندگان فعاليت مي كردم و در آن روزها به همراه مريم كهن دل از بچه هاي امدادگر و پنج نفر از ديگر امدادگران در دروازه سنتاب مستقر بوديم و زخم هاي مجروحين را پانسمان مي كرديم.
وي در ادامه گفت: در منازل سنتاب درگيري تن به تن شدت گرفت و ما به طرف مسجد جامع كه ستاد رزمندگان بود حركت كرديم نزديك مسجد رسيديم ديديم اوضاع خيلي بهم ريخته است البته هيچ اطلاع دقيقي از اوضاع نابسامان خيابان 40 متري نداشتيم و در اين حين عراقي ها ماشين ما را تيرباران كردند من و رضا ليامي مجروح شديم و محمدرضا مبارز كه يك جوان 24 ساله و مسئول تداركات جهاد همدان بود، از ناحيه گردن مجروح شد و به شهادت رسيد.
من در اثر غافلگيري ناگهاني هنوز متوجه عمق قضيه نشده بودم ، در ساك امدادگري خود تعدادي نارنجك و اسلحه داشتيم و پشت وانت هم برانكارد گذاشته بوديم و به آن حالت آمبولانس داده بوديم تير به دست هايم خورده بود و وقتي ماشين متوقف شد رضا ليامي نيم خيز پياده شد، پيكر شهيد محمدرضا مبارز مثل سدي پناه ما شده بود.
وي در ادامه گفت: من و رضا ليامي و يكي از ديگر از گروه هشت نفره امدادگر زنده مانديم ولي حدود چند ساعت به همان حالت نيمه هوش و زخمي روي زمين افتاده بوديم تا اينكه صداي آژير آمبولانس را شنيديم كه ما را به بيمارستان طالقاني آبادان منتقل كردند و پس از سه روز مجروحان را به منطقه چوئبده وازآنجا با كشتي هاي باري به بندر امام خميني(ره) و از بندر با بالگرد به فرودگاه بوشهر و پس از آن به تهران اعزام شديم.
امباشي گفت: من بر اثر جراحات وارده چند بار بي هوش شدم اما رضا ليامي هوشيار بود و در بعضي از مواقع صداي عراقي ها كه در اطراف ما بودند، را مي شنيدم آنها فكر مي كردند كه ما مرده ايم هوا وقتي تاريك شد رضا ليامي كه از ناحيه كتف مجروح بود به من گفت كه به طرف ساختمان مي روم تا شايد كمك بياورم كه پس از آن امدادگران آمدند و ما را به بيمارستان بردند.
وي ادامه داد: پس از گذشته شش ماه و بهبودي با خانواده ام دوباره براي كمك به جبهه ها در آبادان ايستگاه 12 ساكن شدم و بعد از آن كه متاهل و بچه دار شدم و از نظر توان جسمي ديگر توانايي كار را نداشتم، به تهران برگشتم.
صفيه مغينمي يكي از بانوان امدادگر و ايثارگر خرمشهري از خاطرات خود در دوران دفاع مقدس مي گويد: در زمان حمله عراق به خرمشهر دختري 18 ساله بودم و در شركت صنايع فولاد مشغول به كار بودم.
در 31 شهريور ماه 1359 كم و بيش تهاجم عراقي ها از مرز هاي زميني و آبي شروع شده بود و جوانان خرمشهري درگير جنگ در مرز شلمچه شده بودند ، خيلي از اعضاي خانواده هاي روستايي شلمچه شهيد شدند.
مغينمي، افزود: اكثر مردم در مسجد جامع تجمع كرده بودند و برخي از خانواده ها سوار كف تريلي شده و شهر را ترك كردند.
وي در ادامه گفت: به گلزار شهدا رفتيم و با صحنه عجيبي مواجه شديم ، پيكرشهداي بچه هاي روستايي را براي دفن كردن آورده بودند و بلدوزر مشغول حفاري بود.
مغينمي گفت: ازآن به بعد وظيفه خود مي دانستم با همكاري خانواده خود و دوستان چادر به كمر بسته براي كمك به همنوعان و رزمندگان را كار خود را شروع كرديم.
وي افزود: براي كمك به نيروهاي رزمنده و امدادگر در مسجد جامع به رغم اينكه شبكه آب و برق سطح شهر قطع شده بود،
شروع به پخت و پز كرديم ولي استخبارات عراق و ستون پنجم در خرمشهر جاي ما را شناسايي كرده بود، آنها شروع به بمباران كردن اطراف مسجد كردند و ما مجبور شديم به مسجد سيدعلي عدناني كه در نزديكي منزل ما بود برويم و پخت و پز را آنجا انجام دهيم.
مغينمي افزود: مواد غذايي و گوشتي از طرف مردم براي پخت و پز مي رسيد و گاو و گوسفندهايي كه زخمي مي شدند ذبح مي كرديم و براي رزمندگان آماده مي كرديم.
وي با بيان اينكه كمبود آب و گاز از مشكلات ما بود، گفت: سازمان آب با تانكر آبرساني مي كرد و براي پخت و پز از هيزم استفاده مي كرديم و بعد از پخت نهار بلافاصله دست به كار تهيه شام مي شديم تا قبل از تاريكي آماده شود چون چون اگر در شب نوري ديده مي شد، بلافاصله بمباران شروع مي شد.
مغينمي در ادامه گفت: عراقي ها وارد شهر شده بودند و اطراف مسجد بمباران شد و در اين حين به زيرزمين بانك ملت مركزي كه يك ساختمان نيمه كاره بود پناه برديم چندروز بعد سپاه دستور داد كه خانواده ها و نيروهاي پشتيبان بايد شهر را ترك كنند و ما مجبور شديم با چشمان گريان در حالي كه شهر آتش گرفته بود، از شهر برويم ، چيزي همراه خود نبرديم از آنجا به زيارتگاه سيدعباس آبادان رفتيم و در آنجا بيتوته كرديم.
وي افزود: پس از آن قرار شد براي پخت و پز جبهه هاي آبادان و خرمشهر در هتل كاروانسراي آبادان مستقر شويم و همين كارراهم كرديم.
مغينمي گفت: در سال 62 كه متاهل شدم در درمانگاه جزيره مينو كار تزريقات و امداد را شروع كردم،اكثر بيماران روستاهاي جزيره مينو و مجروحان به اين درمانگاه مراجعه مي كردند وما در حد توان و امكانات درماني موجود رسيدگي مي كرديم.
وي ادامه داد: پس از پايان عمليات بيت المقدس عراق اقدام به بمباران شيميايي كرد و در آن زمان پدرم از نيروهاي سازمان آب بود و در جبهه فعاليت داشت، ولي ما مجبور شديم شهر را ترك كنيم.
سكينه حورسي يكي ديگر از زنان رزمنده مدافع خرمشهر گفت: ما پنج خواهر و سه برادر بوديم كه همه براي دفاع از شهر كار مي كرديم .
وي ادامه داد: دشمن در محاسبات خود اين طور تصور كرد كه چند روزه خرمشهر و خوزستان را فتح مي‌كند، ولي در واقع دشمن‌‌ همان مقدار كم هم نتوانست پيشروي كند و خرمشهر 45 روز مقاومت كرد و طي همين مدت دشمن شكست خورد.
وي در ادامه گفت: مجموع خواهران رزمنده و امدادگر 23 خواهر پاسدار و مادران مسن بودند كه در شست و شو و پخت و پز و امداد و نجات و دفاع از شهر فعاليت داشتند.
وي با اشاره به شهادت همرزمانش شهناز محمدي و شهناز حاجي شاه گفت: بر اثر انفجارهايي كه اطراف مسجد اتفاق افتاد، اين دو آمدند تا اگر مجروحي وجود دارد، كمك كنند كه يك گلوله توپ به آنها اصابت كرد و هردو در همانجا شهيد شدند.
حورسي گفت: بهجت صالح‌پور از همرزمان شهيده شهناز حاجي شاه تعريف مي‌كرد كه شب شهادت روي دستمال كاغذي وصيت مي‌نوشت و لباس سفيد پوشيده بود و مي‌گفت شايد فردا شهيد شوم.
وي از خاطرات خود مي گويد: همراه با خواهرم براي شناسايي شهدا رفتيم و من و خواهرم پيكر شهيده را داخل تابوت گذاشتيم و با حضور مادرشان در گلزار شهدا دفن كرديم در آن زمان سرنترسي پيدا كرده بوديم ، زياد اين صحنه‌ها را ديده بودم. روزي در گلزار شهدا بودم ، يك خمپاره به يك خانه اصابت كرده بود و با يك وانت جسد‌ها را آورده بودند ، ديدن اين‌ صحنه برايمان سخت بود اما ناگزير بايد مقاومت مي كرديم .
حورسي در ادامه گفت: مقاومت ٤٥روزه خرمشهر نقطه عطفي در دوران جنگ بود و اگر نبود، مردم نمي‌ديدند جوانان خرمشهر چطور دارند دفاع مي‌كنند و با از خودگذشتگي فكر و ذكرشان اين بود كه متجاوزان وارد شهرشان نشوند اگر اين مقاومت ٤٥ روزه نبود، شايد بعدها خرمشهر آزاد نمي‌شد، عراقي‌ها به قول خودشان آمده بودند كه سه‌روزه تهران را فتح كنند.
عمليات بيت المقدس در 30 دقيقه بامداد روز 10 ارديبهشت 1361 با رمز بسم الله الرحمن الرحيم ، بسم الله القاسم الجبارين، يا علي ابن ابي طالب از سوي فرماندهي آغاز شد و تا سوم خرداد منجر به آزادسازي كامل خرمشهر شد.
طي عمليات بيت المقدس پنج هزار و38 كيلومتر مربع از اراضي اشغال شده از جمله شهرهاي خرمشهر و هويزه و نيز پادگان حميد و جاده اهواز – خرمشهر آزاد شدند. علاوه بر اين شهرهاي اهواز، حميديه و سوسنگرد از تيررس توپخانه دشمن خارج گرديدند. هم چنين 180 كيلومتر از خط مرزي تامين شد.
7100/7165/6002