تاریخ انتشار: ۵ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۳:۳۲

كرمان - ایرنا - مناطق حاشیه ای شهر كرمان همان ناكجاآبادی است كه فقر اقتصادی، فرهنگی و فكری تا آنجا بیداد می كند كه كودكان به عنوان هستی هر خانواده بیشترین قربانیان والدین معتادشان می شوند.

به گزارش ایرنا، نانی در سفره و اعتباری در جامعه ندارند، اینجا فرزندان فدای تنها خواسته والدینشان می شوند، اینجا حاشیه شهر كرمان منطقه كوره های سعادت آباد، سیدی، شهرك پدر، سرآسیاب است اینجا نقطه ای زیر صفر درجه فقر است.
سقف آسمان با ناله های خماری كودكانی كه از مادر معتاد متولد شده اند می شكافد، بوی نم و فضله چند كبوتر كه گوشه اتاق زهرا و سعید لانه داشتند، ادامه ماندنم را در اتاق غیرممكن كرده بود، زن در حالی كه دستش را به كمرش تكیه داد بود گفت، دكتر می گوید این هفته بچه ام به دنیا می آید و ادامه می دهد، چیزی برای خوردن نداریم.
ساعت حدود 11 سه شنبه شب است، با گروه انجمن طلوع برای پخش غذا بین معتادان كارتن خواب برای چندمین مرتبه همراه شدم، وقتی حوالی منطقه كوره های سعادت آباد حاشیه شهر كرمان از خودرو پیاده شدم، سو سوی آتش كوره ها تنها منظره ای بود كه در تاریكی شب به چشم می آمد.
خانم مظفری یكی از لیدرهای گروه طلوع بعد از برداشتن 2 ظرف غذا با استفاده از نور چراغ قوه به طرف خانه زهرا حركت كرد و من نیز دنبال وی به راه افتادم، تكیه ای از یك دیوار تقریبا مخروبه فروریخته بود و ما به زحمت از آن سوراخ وارد محوطه ای بزرگ شدیم كه مشخص بود در گذشته خانه ای بوده.
باید با احتیاط روی سقف خانه های مخروبه قدیمی قدم می گذاشتیم تا به اتاقی كوچك و مخروبه در گوشه حیاط خاكی خانه برسیم، اتاقی كه ماوای زن و شوهری معتاد به هروئین با فرزندی كه نخستین هدیه والدینش به او اعتیاد بود.
خانم مظفری صدا زد زهرا ! و كمی بعد زنی لاغر اندام كه شكم كوچك و افتاده اش حكایت از قریب الوقوع بودن زایمانش می داد در را باز كرد.
بوی آهك در حال پخت در خنكای شب مشامم را می آزرد، بعد از سلام و احوالپرسی، وارد اتاق زهرا و سعید شدم، بوی نمناك و فضولات كبوترها.
اتاقی كوچك با وسایلی مختصر، سعید برای گرفتن ظرف غذا از اتاق خارج شد و من به قصد مصاحبه به سمتش رفتم، سعید مردی 35 ساله و لاغر اندام بود، از او پرسیدم، چند سال اعتیاد داری و او گفت: 11 سال.
سعید در ادامه سئوالات من ادامه داد: سه فرزند دارم و هروئین مصرف می كنم.
او كه حالا فرزندانشان را به دلیل داشتن اعتیاد در كنار خود ندارد می گوید، قصد دارم بعد از زایمان همسرم همراه با وی و با كمك انجمن طلوع مصرف مواد مخدر را كنار بگذارم.
زهرا نیز می گوید، دلم برای فرزندانم كه یكی نزد مادر همسرم و دیگری در شیرخوارگاه است تنگ شده است.
وی گفت: آرزو دارم یك روز پاك شوم و مانند بقیه آدم ها آزاد و خوب زندگی كنم.
از زهرا و سعید خداحافظی كردیم و به سمت خانه فاطمه راه افتادیم.
فاطمه و همسرش كه تبعه افغانستان است نیز گرفتار دام هروئین هستند او حالا فرزندی پنج ساله دارد كه نه تنها قدرت پاهایش را به دلیل اعتیاد مادرش از دست داده بلكه معتاد به تریاك است.
ظرف های غذای انجمن طلوع كه به اتاق رسید، همسر فاطمه را در میانه اتاقی غرق كثیفی و بدبختی بدون توجه به حضور اعضای انجمن طلوع سخت مشغول خوردن غذا دیدم.
علی پسر كوچك فاطمه در حالی كه مادر زیر بغل هایش را گرفته بود سعی می كرد قدم بردارد، اما نمی دانم به كجا؟
فاطمه كه 12 سال است اعتیاد دارد گفت: پنج سال اول بعد از ازدواجم تریاك مصرف می كردم بعد از آن به اصرار همسرم شیره تریاك كشیدم و حالا چهار سال است كه هروئین مصرف می كنم.
اعضای انجمن طلوع 6 ظرف غذا را برای خانه مریم نیز آماده كردند، یكی از اعضا در خانه مریم را زد و كمی بعد زنی میان سال در حالی كه چادر رنگ و رو رفته اش را روی سرش می كشاند در را باز كرد.
با باز شدن در خانه، تصویری از فقر و بدبختی به نمایش گذارده شد، چهار بچه كه بزرگترین آنها حدود 9 سال سن داشت كنار هم روی یك پتو وسط حیاط خوابیده بودند و كمی آنطرف تر ورودی در اتاق پدر خانواده نیمه نشسته به خواب رفته بود.
زن غذاهایی را كه انجمن طلوع برای آنها تدارك دیده بود گرفت و به داخل منزل برد، مریم سیر كردن شكم بچه هایش را كاری دشوار می داند و می گوید، چندین مرتبه همسرم را ترك دادیم ولی مجدد گرفتار مواد شد.
علی پسرك حدود 10 ساله ای كه در جلوی خانه خاله اش مریم به انتظار اعضای انجمن طلوع ایستاده بود، سوار خودرو ما شد تا برای خانواده اش غذا ببریم.
علی در پاسخ به یكی از اعضای انجمن طلوع كه پرسید مادرت خانه است؟ گفت، نه مادرم حدود سه ماه است كه دوباره رفته است.
از او پرسیدم مادرت كجا رفته؟ و علی در حالی كه از شیشه خودرو به تاریكی شب خیره شده بود پاسخ داد، زندان.
گفتم علی جان چرا مادرت زندان است؟ علی ادامه داد: مادرم به دلیل فروش مواد مخدر به زندان افتاده است.
حالا جلوی اتاق محقر خانواده علی بودیم، 6 فرزند قد و نیم قد كه به سرپرستی مادربزرگی پیر و پدری معتاد زندگی می كردند.
حدود ساعت 2 بامداد به خانه رسیدم، ذهنم هنوز در كوره های سعادت آباد، در خانه زهرا و سعید، مریم و فاطمه و علی در فقر و نكبت، زیر پوست شهر كرمان جا مانده بود.
دستم به نوشتن گزارشم نمی رفت، دلم برای علی می سوخت، حالا كم كم با خودم كنار می آمدم، سپیده صبح بالا آمد و من یقین داشتم امروز روز دیگری است، حتی برای ساكنان كوره های سعادت آباد البته اگر خودشان هم بخواهند.
اینجا زیر پوست شهر كرمان، منطقه ای بیخ گوش نبض شهر، فقر به زیر صفر درجه رسیده و آسیب های مترتب از آن سر به فلك كشیده است.
اینجا محبت، عاطفه، حس مادری، پدری كردن، كار و تلاش و معاش یخ بسته است، اینجا نقطه ای زیر صفر درجه است ...
گزارش : نجمه حسنی
3029/ 5054