از قرن ششم تا قرن هفتم و هشتم بهدليل فروپاشي پايگاههاي مدح، كمكم از رونق قصيده كاسته ميشود و بهجاي آن تغزل؛ بهعنوان بخش آغازين قصيده، همچنان در قالب غزل به حيات خود ادامه ميدهد و غزل كاربرد و بسامد بيشتري مييابد. با اين حال، پس از اين نيز قصيدهسرايي همچنان از سوي شاعراني چون انوري، جمالالدين اصفهاني، كمالالدين اصفهاني، سيف فرغاني، سعدي، عبيد زاكاني و... ادامه دارد. با اين تفاوت كه قصايد بيشتر به سمتوسوي مضامين انتقادي و دادخواهي از ظالمان و ابراز بيزاري از رياكاران زمانه ميگرايد و اين انتقادات در شعر شاعراني چون عبيد زاكاني، سوزني سمرقندي و انوري در قالب طنز و مطايبه و هجو و هزل بروز پيدا ميكند. با اين حال، قصيدههاي مدحي همچنان در كنار غزل و مثنوي و ديگر شكلهاي شعري، با بسامد كمتر سروده ميشوند. اين مسير در دوران بازگشت با قصايد ديني قاآني و سروش اصفهاني و... در كنار مسير مدح پادشاهان امتداد مييابد و در دوران مشروطه با همت ملكالشعراي بهار به سرايش قصايدي با مضامين تازه اجتماعي، سياسي ميانجامد.
بعدها با گذشت زمان و پيدايش زمينههاي ابتدايي شعر نو از سوي تقي رفعت، شمس كسمايي، ابوالقاسم لاهوتي و... و پس از ارائه نظريه شعر نو از سوي نيما يوشيج، بسياري سرودن شعر در قالبهاي كهن را نوعي تحجر و عقبگرد به گذشته پنداشتند و عليه آن سخن راندند كه شوربختانه تا امروز نيز كم و بيش اين نگاه، بهويژه دربارۀ قصيده وجود دارد. به نظر ميرسد پيروان اين ديدگاهها، جانمايه و پيام اصلي سخن نيما را تمام و كمال درنيافتهاند. بديهيست كه نيما بهعنوان نظريهپرداز شعر نوي پارسي، تغيير در شعر معاصر را محدود و متوقف به تغيير شكل ظاهري آن نميداند و حتي به ما يادآور ميشود كه : «عمده اين است كه طرز كار عوض شود و آن مدل وصفي و روايي را كه در دنياي باشعور آدمهاست به شعر بدهيم...» (نيما يوشيج، حرفهاي همسايه، ص73). بنابراين تغيير نهتنها در شكل شعر بلكه بايد در همه ابعاد آن ازجمله ساختار نحوي، دايره واژگان و ذهن و زبان شاعر اتفاق بيفتد. چهبسا كهنترين و كلاسيكترين قالبها با در نظر گرفتن اين ويژگيها همچنان فرزند زمان خود باشند و بتوانند با انعكاس دغدغههاي معاصر سرايندگان خود، در دايره و حيطه شعر نو قرار بگيرند. بنابراين حتي پس از شكلگيري جريان شعر نو نيز سرودن شعر در شكلهاي غزل، مثنوي، قصيده و... به معناي بازگشت به گذشته نيست، بلكه بهرهگيري از داشتههاي گذشته به سود زمان حال است. به قول فروغ فرخزاد چه بسا «گاهي اوقات آدم ناچار شود براي بيان بعضي از حسهاي مهجورش، به زمانهاي مهجورتري پناه ببرد».
اما در روزگار ما قصيده از مهجورترين شكلهاي شعر پارسي است و سرودنش همت و شجاعت ميطلبد. آري امروز قصيده و قصيدهسرا به خطا كهنهگرا و كهنهپرست خطاب شدهاند. قصيدهاي كه مانند غزل، رباعي و مثنوي و... امروز آماده است تا جامههاي نو به تن كند. در اين ميان اما قصيدههاي يكي از معدود قصيدهسرايان روزگار ما؛ مرتضي اميري اسفندقه كه بهتازگي در مجموعهاي به نام «سياه مست سايه تاك» منتشر شده است، گويا و گواه اين معناست. بهويژه كه شماري از اين اشعار در توصيف قدر و منزلت قصيده؛ بهعنوان يك شكل باقدمت و قيمت شعر پارسيست. شاعر اين مجموعه از قصيده با عباراتي چون «بابا كلان»، «پير شعر» ، «پدر پير»، «شمس»، «قطب قوالب»، «آيينه»، «روح شعر»، «آبي بلند»، «شراب كهنۀ زهدِ عبوسكش» و «قالب كهن» ياد ميكند و همه قصايد خود را قصيدهواره مينامد؛ كه اين خود هم ميتواند نشان از فروتني وي باشد و هم گواه آن كه اين اشعار دنبالهروي تمام و كمال قصيده پارسي نيستند كه اگر بودند حرف تازهاي نداشتند و راه تازهاي نيز پيش پاي شعر پارسي نميگذاشتند. پس اگر قصايد مرتضي اميري اسفندقه را از مجموعه «چينِكلاغ» تا «سِوا شب»؛ كه هر دو در سياه مست سايه تاك جمعآوري شدهاند؛ آنگونه كه شاعر از آن نام ميبرد، قصيدهواره بناميم، گويي اشارتيست به آنكه اين شعرها هم قصيدهاند و هم در عين حال نيمايي و نو:
«منم دوباره و تازه قصيدهاي از نو
منم دوباره و از نو قصيدهاي تازه»
(«سياهمست سايه تاك»، ص 112)
*اداره كل اخبار چندرسانهايايرناپلاس*
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۵
تهران-ايرناپلاس- قصيده پارسي از روزگار مدايح و خمريههاي رودكي، فرخي، عنصري و منوچهري، تا قصايد ديني و خطابهگونه ناصرخسرو، و بعدتر عارفانههاي سنايي و... مسيري پر فراز و نشيب را پيموده است.