تهران -ایرنا- سیدمحمد كاظم بجنوردی از موسسان حزب ملل اسلامی و مبارزان سیاسی در رژیم پهلوی می گوید: پس از پیروزی انقلاب اسلامی نان سوابق مبارزاتی ام را نخوردم و مسئولیتی قبول نكردم چون به كار علمی و فرهنگی علاقه مند بودم.

«وقتی جوان و انقلابی بودم بازداشت و به اعدام محكوم شدم. اتفاقاتی پیش آمد كه باعث شد محكومیتم به حبس ابد تبدیل شود. سال های سال زندان بودم و با پیروزی انقلاب آزاد شدم. در زندان فكرم عوض شد و دیگر به مبارزه مسلحانه و قهرآمیز معتقد نبودم چون دموكرات شده بودم.»
این بخشی از شرح حال سید محمد كاظم موسوی بجنوردی است كه در اوج دوران خفقان ستمشاهی به رویای سرنگونی رژیم شاه به شیوه مسلحانه برای برپایی حكومت اسلامی اقدام به تشكیل گروهی از جوانان انقلابی كرد.
اما تشكیلات مخفی تحت رهبری وی به نام حزب ملل اسلامی به شكل اتفاقی با بازداشت یكی از اعضا توسط شهربانی در سال 1344 لو می رود و 55 عضو دیگر این مجموعه دستگیر و به اعدام و حبس های طولانی محكوم می شوند. نام اشخاصی چون محمدجواد حجتی كرمانی، ابوالقاسم سرحدی زاده، احمد احمد، جواد منصوری، عباس آقا زماني (ابوشریف)، مرتضی حاجی و محمد میرمحمد صادقی میان دستگیر شدگان دیده می شود.
موسوی بجنوردی 76 ساله بنیانگذار این تشكیلات هم اكنون ریاست مركز دایره المعارف بزرگ اسلامی را برعهده دارد، او می گوید : زندان های آن زمان دانشگاه بود عده ای تحصیلكرده در آنجا دور هم گرد آمده و داشته های فكری ، علمی ، تجارب مبارزات سیاسی خویش را به هم منتقل می كردند. او نقش زندان را در تغییر افكارش از یك چریك به شخصیتی انقلابی زیاد می داند.
مبارز سیاسی عهد پهلوی با ذكر خاطراتش از زندان رژیم سابق می گوید، بسیاری از ماركسیست ها خداپرست بودند اما از ترس بایكوت شدن همفكرانش، جرات ابراز عقاید دین باورانه خود را نداشتند.
موسوی بجنوردی می افزاید، پس از انقلاب از طریق سوابق مبارزاتی نان نخورده و مسئولیتی را قبول نكرده است. او در گفت وگو با گروه سیاسی ایرنا خاطراتش از زندان، مبارزان سیاسی و برخی وقایع پس از انقلاب را بازگویی می كند كه در ادامه می خوانید.

ایرنا: مرحوم پدرتان از قصد شما برای مبارزه مسلحانه با رژیم شاه و تشكیل حكومت اسلامی آگاهی داشتند؟
موسوی بجنوردی: نه، نمی دانست.

ایرنا: هنگام شروع مبارزه كه به ایران مهاجرت كردید پدر شما یكی از مراجع تقلید نجف بود؟
موسوی بجنوردی: در17-18 سالگی از عراق به ایران آمدم. در 20 سالگی حزب ملل اسلامی را تشكیل دادم و در 23 سالگی بازداشت شدم. بعدها خانواده ام كم كم به ایران مهاجرت كردند. مرحوم پدرم، میرزا حسن موسوی بجنوردی اصلیتی خراسانی داشت و از آنجا برای ادامه تحصیل به نجف رفته بود و با نوه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (مرجع تقلید شیعیان پیش ازآیت الله بروجردی)ازدواج كرده بود. در زندان مرتب با پدرم نامه نگاری می كردم تعدادی از این نامه ها را به تازگی به دست آورده ام. این نامه ها دست یكی از پسرانم است و روی آن كار می كند.
خانه ما در نجف وقفی بود و طلبه ای عرب در آن خانه قدیمی زندگی می كرد. این طلبه چندسال پیش به ایران آمد و با خودش چند كتاب متعلق به پدرم را آورد. به او گفتم اگر تمام نامه های من را جمع كنی به تو دستمزد می دهم، رفت و 10 روز بعد برگشت، دیدم بسته ای آورده است وقتی بسته را باز كردم نامه هایم به پدر را دیدم. در زندان چون می دانستم این نامه ها خوانده می شود محتوای آن بیشتر احوالپرسی بود.

ایرنا: چطور متوجه شدید حزب ملل اسلامی لو رفته است؟
موسوی بجنوردی: در كمیته مركزی تشكیلات قرار گذاشته بودیم اعضا هر روز باید از هم با خبر باشند. یكی از روزها متوجه غیبت «محمد سیدمحمودی» شدیم بیش از 24 ساعت بود از او اطلاعی نداشتیم. «حسن عزیزی» كه از بستگان او بود با خانه اش تماس می گیرد. خانواده سیدمحمودی هم از بازداشت او خبر می دهند. سید محمودی پس از بازداشت «محمدباقر صنوبری»، نخستین فردی بود كه دستگیر شد.
به فكر عوض كردن جا افتادیم می دانستم مدارك مهمی پیش «محمد مولوی» معاون تشكیلات است و او هم این مدارك را در خانه سید محمودی پنهان كرده است. چون احتمال بازداشت او زیاد بود به عزیزی گفتم باید هر چه زودتر مولوی را نجات دهیم. مولوی در آموزشگاه ثابت در خیابان نادری (جمهوری اسلامی فعلی) ریاضیات درس می داد. جلو آموزشگاه به عزیزی گفتم اینجا بمان، خودم بالا رفتم و او را از كلاس بیرون كشیدم و از لو رفتن حزب خبردارش كردم و سه نفری از آنجا دور شدیم. مولوی به خانه اش زنگ زد مادرش به او گفت یك عده از دوستانت اینجا منتظرت هستند، فهمیدیم كه لو رفته است.
سپس در همین كوه های شاه آباد تهران (دارآباد فعلی) تا زمان دستگیری، مخفی شدم. چون پس از لو رفتن تشكیلات و دستگیری اعضا، بازداشت شده بودم شكنجه ام نكردند، چون همه چیز را می دانستند.

ایرنا: فكر مبارزه قهرآمیز چطور در ذهن شما خطور كرد متاثر از گروه هایي چون موتلفه نبودید؟
موسوی بجنوردی: موتلفه را نمی شناختیم. آن زمان سراسر آفریقا، آمریكای لاتین ، آسیای جنوب شرقي (كامبوج، لائوس و ویتنام ) جنگ های مسلحانه رهایی بخش در جریان بود اگر چه این مبارزات ماهیتی ملی گرایانه داشت ولی چپ ها هم در این مبارزات شركت می كردند.
می دانید چرا امروز مبارزه مسلحانه مذموم شده است چون مرتجع ترین، تاریك ترین و ضد بشری ترین افراد تاریخ یعنی گروه های اسلامی تكفیری، از سلاح به عنوان ابزاری برای كشتن افراد بی دفاع استفاده می كنند.
به كتابخانه كنگره آمریكا دعوت شده بودم. در جلسه پرسش و پاسخ گفتند چرا برخی مسلمانان دست به خشونت می زنند؟ گفتم برای پاسخ نیم ساعت وقت می خواهم و سپس درمورد احمد بن حنبل، ابن تیمیه، ابن قیم جوزیه و عبدالوهاب توضیح دادم و گفتم آنها یك سلسله فكری هستند كه صدها سال است عقل را تعطیل كرده اند در صورتی كه ما شیعیان عقل را تعطیل نكرده ایم. سلفی ها هر گونه فهم و تعقل در متون دینی را جایز نمی دانند و اعتقاد دارند به ظواهر این متون باید بسنده كنیم. به همین دلیل است تكفیری ها نمی توانند پیوندی با مدرنیته داشته باشند. این افراد مطرود دنیای مدرن هستند در حالی كه شیعیان مشكلی با مدرنیته ندارند. به آنها گفتم دیده اید یك شیعه از این كارها بكند؟
این واقعیت را بگویم ما هم متاثر از چپ ها بودیم. بعدها خیلی از اعضای حزب ملل اسلامی به گروه های چپ پیوستند «هادی شمس حائری» و «علی اصغر رفیعی» (اهل كسب) در اوین به سازمان مجاهدین خلق(منافقین) پیوستند، «علی رضا سپاسی» رهبر گروه پیكار و «ناصر صادق» نیز از اعضای گروه ما بودند.
شمس حائری پس از بریدن از منافقین به لندن رفت و چند سال پیش به ایران برگشت و به اینجا آمد. وقتی من را دید به نشانه شرمندگی با دستش عرق پیشانی خود را پاك كرد چون زمانی كه زندان بودم او به همراه سایر مجاهدین خلق (منافقین)، من و سرحدی زاده را بایكوت كرده بودند و حتی جواب سلام ما را نمی دادند. در واقع آنها به گونه ای گروهی عمل می كردند كه اعضای حزب توده به پای آنها نمی رسیدند.

ایرنا: چند سال حبس بودید؟
بیشتر 13 سال حبسم در زندان قصر گذشت. یكسال در زندان تبریز و 16 ماه منتهی به فروپاشی رژیم پهلوی را در زندان اوین گذراندم. پس از بازداشت تا زمانی كه دست اطلاعات شهربانی بودم در زندان موقت شهربانی كه بعدها نامش كمیته مشترك ضد خرابكاری شد، نگهداری می شدم.
به دلیل اینكه مرتكب جرم سیاسی شده بودم پرونده ام به دادرسی ارتش داده شد چون در قانون آمده بود محاكم سیاسی باید در حضور هیات منصفه برگزار شود قضات دادگستری آن روزها نسبتا شرافت خود را حفظ كرده بودند و با رژیم شاه همراهی نمی كردند این میراث «علی اكبر داور» (بنیان‌گذار دادگستری نوین در ایران) بود. برخی از قضات دادگستری سابقا زندانی سیاسی بودند. رژیم به ناچار محاكم سیاسی را در دادسرای نظامی برگزار می كرد.
دوره های مختلفی را در زندان تجربه كردم در دوره ای به قدری زندانی كم بود كه افسران نگهبان با ما والیبال بازی می كردند. ابتدای دهه 50 كه جنگهای چریكی شروع شده بود فشار در داخل زندان بیشتر شد.
در زندان سه اصطلاح داشتیم «نقدی، خشكه و تر»؛ اگر مورد غضب قرار می گرفتیم «تر» می دادند اگر مورد محبت قرار می گرفتیم «خشكه» می دادند یعنی مواد غذایی را می دادند تا با آن غذا درست كنیم. بهترین دوره تغذیه ما وقتی بود كه خشكه می دادند. در ابتدا به ما «نقدی» می دادند. یادم می آید ماهی 32 تومان می دادند بعد صحبت كردیم به جای آن خشكه بدهند. شهید مهدی عراقی همیشه داوطلب خدمت به زندانیان سیاسی بود. وی قبول زحمت و این جریان را مدیریت می كرد.
یك سروان رئیس زندان بود كه آدم خوبی بود میان زندانیان برای خشكه، تر یا نقدی رای گیری می كرد. زمان جنگ های چریكی، یك جلاد به نام سرهنگ زمانی رئیس زندان بود.

ایرنا: از فضای زندان بگویید.
موسوی بجنوردی: آنجا برای من هم زندان بود و هم دانشگاه. تصور كنید در جایی 700 تا 1000 تحصیلكرده مبارز، مدعی و صاحب فكر جمع شده و با هم تعامل داشتند. سنتی میان زندانیان بود كه بر مبنای آن درس می خواندیم و هم درس می دادیم. مثلا صبح به یكی عربی یا منطق درس می دادم عصر پیش همان شاگردم زبان انگلیسی یا «اسپرانتو» می خواندم. زبان اسپرانتو را آنجا یاد گرفتم این زبان اختراعی بین المللی بود كه بیشتر مائوئیست ها به آن علاقه داشتند.
افسران توده ای كه پس از كودتای سال 32 قلع و قمع شده بودند در مجموع 25 سال زندان بودند. یادم است پس از اذان مغرب در اتاق تلویزیون نشسته بودم و اخبار، تصاویری از ورزش «پاتیناژ» نشان می داد. سپس از آنجا خارج شدم و در راهرو اوین كه به شكل L بود به یكی از همین افسران به نام «رضا شلتوكي» برخوردم. گفتم چرا در این ورزش پسران پوشیده و دختران لخت هستند آیا این تبلیغ سكس نیست؟ باور نمی كنید سر این موضوع تا نماز صبح با او بحث كردم «الكلام یجر الكلام» بحث های مختلفی كردیم و اندازه چند جلد كتاب اطلاعات میان ما رد و بدل شد.
روزی چند جوان پیش من آمدند چون قدیمی زندان بودم پرسیدند فایده اینجا نشستن چیست؟ چه اشكالی دارد نامه ندامت بنویسیم و آزاد شویم و بار دیگر مبارزه را شروع كنیم. با آنها مخالفت كردم و گفتم وظیفه ما این است اینجا بمانیم تا بمیریم. دیدم رنگ و روی آنها سفید شد. در ادامه گفتم اینجا قلعه ای است كه هنوز فتح نشده است اینجا مانده ایم و مقاومت می كنیم. مردم بیرون نیازی به ما ندارند و وظیفه خودشان را می دانند. بعد در انقلاب اسلامی ثابت شد مردم و رهبری كار خودشان را بلد هستند و امثال من كه در زندان بودیم نقشی در آن نداریم.

ایرنا: با چه اشخاصی زندانی بودید «خسرو گلسرخی» را دیدید؟
موسوی بجنوردی: گلسرخی با من زندان بود.

ایرنا: رژیم شاه به او اتهام زده بود یا در حقیقت می خواست ولیعهد را گروگان بگیرد؟
موسوی بجنوردی: او به همراه «كرامت الله دانشیان» و چند نفر دیگر می خواستند این كار را بكنند. گلسرخی شاعر و نویسنده روشنفكری بود و خیلی به اهل بیت ارادت داشت در زندان به آنها «ماركسیست های امام حسینی (ع)» می گفتیم.
در زندان چند نوع ماركسیست داشتیم. پیرمردی به نام «یولداش زهتاب» از كمونیست های قدیمی زندان، در اثر جریانی وضع روحی اش بهم ریخته بود. یك روز زمستان با یك پیراهن توی حیاط آمده بود. گفتم بیا داخل سرما می خوری، گفت سرما نمی خورم چون اگر زیر دوش آب سرد هم بروم «جن» ها گرمش می كنند. گفتم یولداش! این حرف های عامیانه را اگر من بزنم می گویند به بقای روح و معاد معتقد است ولی شما ماده گرا (ماتریالیست) هستید نباید به روح معتقد باشید. اخمهایش در هم رفت و گفت من نه از لحاظ فلسفی بلكه از نظر اقتصادی كمونیست هستم و به خدا و پیامبر باور دارم.
از این تیپ كمونیست ها در زندان زیاد بودند یكی دیگر «صفر قهرمانیان» بود كه با 32 سال حبس طولانی‌ترین زندان سیاسی را در تاریخ ایران تحمل كرده بود. او با من و سرحدی زاده رفیق بود به او گفتم صفرخان تو كه به همه چی معتقد هستی بیا نماز بخوان. گفت این پدر سوخته ها اگر نماز بخوانم شایعه می كنند «بریده ام.» آن وقت ها بزرگترین اتهام به یك فعال سیاسی بریدن و تجدیدنظر طلبی بود همه در زندان خود را «ابرمرد» می دانستند.
اتهام اولیه گلسرخی سنگین نبود و به 2-3 سال حبس محكوم شده بود، اما به یكباره ماجرای گروگانگیری ولیعهد مطرح و پرونده جدیدی برای او تشكیل شد. وقتی گلسرخی را سر این موضوع به دادگاه بردند من به زندان تبریز منتقل شده بودم و اتفاقات دادگاه را از تلویزیون تماشا كردم. بعدها شنیدم بعد از آنكه گلسرخی آن حرفها را در دادگاه زد پس از بر گشت به اوین، او را كنار دیوار گذاشتند و مامور ساواك به او و دانشیان گفته بود «قصد داشتید قهرمان شوید» گلسرخی در پاسخ گفته بود به خدا كه شدیم» بعد هم تیربارانشان كردند. این را بگویم دانشیان كمونیست سفت و سختی بود اما راجع به گلسرخی میان ما و كمونیست ها اختلاف نظر بود. می گفتیم او مسلمان است و در دادگاه اسم امام علی و امام حسین (ع) را آورده است اما آنها به ماركسیست بودن گلسرخی اصرار داشتند.

ایرنا: «بیژن جزنی» را در زندان كشتند یا طبق برخی گفته ها ساواك زمینه فرارش از زندان را فراهم كرده بود تا حین فرار او را به قتل برساند؟
موسوی بجنوردی: سال ها با جزنی در زندان بودم او را كشتند. ماجرایش این بود كه ساواك در پی افرادی بود كه اقدام به خرابكاری و بمب گذاری كرده بودند چون نمی دانست این كار را چه گروهی انجام داده است بیژن جزنی و چندتن از چریك های فدایی به همراه دو نفر از مجاهدین خلق (منافقین) به نام های «كاظم ذوالانوار» و « خوش دل» مجموعا 10 تن را از زندان قصر به اوین بردند و سپس تیرباران كردند.
یكی از 30 نفری كه بعدا به اوین بردند، من بودم. رئیس زندان می گفت، هر كس را بیرون بُكشید ما اینجا از شما خواهیم كشت؛ یعنی ما گروگان آنها شده بودیم. اما اتفاقی كه ما را نجات داد مطرح شدن بحث حقوق بشر جیمی كارتر (رئیس جمهوری وقت آمریكا) بود كه باعث شد وضعیت ما یك باره تغییر كند.

ایرنا: از سركرده منافقین (رجوی) چه خاطره ای دارید؟
موسوی بجنوردی: او چند سال همراه ما در زندان بود. یادم است به «محمد محمدی گرگانی» كه انسان متدین و پاكي بود و پس از تغییر ایدئولوژي سازمان از آنها جدا شد، گفتم به رجوی بگو می خواهم با او صحبت كنم. صبح یكی از روزها با سركرده منافقین ملاقات كردم به او از ضرورت احترام به زندانی های قدیمی و هدف مشترك مبارزاتی گروه های مختلف علیه استبداد(شاه) و استكبار(آمریكا) گفتم، پاسخ داد مبارزه اصلی ما ارتجاع است و شما هم در راس آن هستید. با شنیدن این جمله، گفت وگو را قطع كردم و بلند شدم ، رفتم.
ساواك هفته ای یكی دو بار او را برای مذاكره فرا می خواند. یكبار در اوین به سرحدی زاده گفتم بیش از 10-12 سال در زندان هستم تاكنون یك بار به عنوان رئیس تشكیلات، حالم را نپرسیده اند. سركرده منافقین به اعضای گروهش هدف از این كار را تخلیه اطلاعاتی ساواكی ها وانمود می كرد.

ایرنا: گویا علت اعدام نشدن رجوی همكاریش با ساواك بوده است.
موسوی بجنوردی: یك بار او به من گفت ساواك به من تهمت زده است از ترس اعدام در سلول انفرادی گریه می كرده ام، ولی در واقع دعا می خواندم و گریه می كردم.
از زندان تبریز برگشته بودم و جای من مشخص نبود در كرویدر بند چهارم در یكی از تخت ها دراز كشیده بودم و مطالعه می كردم. رجوی آمد بالای سرم نشست و گفت ضعفی نشان دادم، گفتم چی شده؟ گفت من را به همراه شیبانی و شهید عراقی و... برای اظهار ندامت بردند و كلی كتك زدند. از شدت درد به آنها گفتم «غلط كردم» ولی حاجی عراقی تنها كسی بود كه مقاومت كرد و هیچی نگفت. شنیدم شهید عراقی را آن روز سه بار كتك زده بودند طوری كه بلند فریاد زده بود برای چه باید بگویم غلط كردم؟ مگر چكار كرده ام؟ همین حین یكی از عوامل زندان گفته بود جناب سرهنگ او گفت غلط كردم! نمی دانم چرا رجوی می خواست این روایت را از كس دیگری نشنوم به همین خاطر خودش آمد این ماجرا را تعریف كرد.

ایرنا: فكر می كردید سركرده گروهك منافقین این خیانت ها را در حق كشور انجام دهد؟
موسوی بجنوردی: نه اصلا فكر نمی كردم حتی احتمال نمی دادم حكومت ستمگر شاه سرنگون شود و در زندان آماده مردن بودم.

ایرنا: گفتید زندان برای من مانند دانشگاه بود آیا همین امر باعث شد از فردی انقلابی به فرهنگی تبدیل شوید؟
موسوی بجنوردی: باید واقع بین باشیم خیلی از زندانی ها سیاسی بودند كه پس از آزادی جنایتكار شدند یا علیه انقلاب اسلامی اقدام مسلحانه كردند. اما زندان طرز فكر من را عوض كرد منافقین مرا متهم می كردند كه دیگر به مبارزه مسلحانه معتقد نیستم و در پی مبارزه سیاسی هستم توی دلم می خندیدم و به خودم می گفتم چه اتهام خوبی می زنند.
پس از استانداری اصفهان، وارد مجلس شدم. در نخستین دوره مجلس شورای اسلامی به برخی آقایاني كه آتش تندی داشتند، می گفتم بزرگترین تجلی قدرت ما این است به سخنان همدیگر احترام بگذاریم نه اینكه تو سر هم بزنیم. درهمان مجلس به دكتر «علی اكبر معین فر» از اعضای نهضت آزادی كه فرد شجاعی بود گفتم می دانم متدین هستی و نماز شب می خوانی چرا كراوات می زنی؟ گفت، تنها چیزی كه می توانم مخالفتم را با آقایان اعلام كنم همین است! یادم هست در مجلس همین فرد (پس از حمله جمعی از نمایندگان) در حالی كه از صورتش خون می آمد حرف خودش را می زد.
ما و گروه بازرگان بر سر مسائل عقیدتی، یكدیگر را قبول نداشتیم در زندان وقتی میان ما و اعضای نهضت آزادی در باره نوع حكومت بحث می شد، آنها به تشكیل حكومت دینی باور نداشتند در حالی كه ما به جمهوری اسلامی باور داشتیم. آنها در پی دموكراسی ملی بودند حتی به مشروطه سلطنتی باور داشتند و حاضر بودند در این نوع حكومت به شرط اینكه واقعا مشروطه باشد فعالیت كنند به همین خاطر به همراه جبهه ملی می گفتند شاه باید سلطنت كند نه حكومت.
در دادگاه نظامی كه پس از كودتای28 مراد 32 برگزار شد بازرگان گفته بود ما آخرین گروهی هستیم كه به زبان قانون با شما صحبت می كنیم و پیش بینی كرد مردم با اسلحه با رژیم سخن خواهند گفت. بعد از آن بود كه حزب ملل اسلامی با روش مبارزه مسلحانه تشكیل شد و پس از ما هم چریك های فدایی خلق و مجاهدین خلق (منافقین) همین روش را علیه حكومت شاه در پیش گرفتند.

ایرنا: در جایی به نقل از حضرت امام (ره) گفته اید «جلال الدین فارسی» خیلی فلسطینی است...
موسوی بجنوردی: همه ما و همه بزرگان صدر انقلاب عضو شورای مركزی حزب جمهوری اسلامی بودیم البته بیشترشان شهید شدند یا در گذشتند. در نخستین دوره انتخابات ریاست جمهوری به اتفاق آرا شهید بهشتی را به عنوان نامزد انتخاب كردیم. آن زمان امام (ره) در قم بودند و رابط ما با ایشان، مرحوم هاشمی رفسنجانی بود. امام (ره) پیام دادند نخستین رئیس جمهوری اسلامی نباید روحانی باشد. بار دیگر در حزب روی چند نامزد دیگر رای گیری شد. نمی دانم چه شد اعضای حزب نظر مثبتی به جلال الدین فارسی نشان دادند برخی بزرگان روحانی حزب چون مرحوم رفسنجانی و شهید باهنر برای مذاكره خصوصی با فارسی جلسه گذاشتند و سرانجام وی به عنوان نامزد حزب انتخاب شد. تا اینكه امام (ره) از قم پیام دادند « فارسی به دلیل اینكه چهره اش معروف به نزدیكی با فلسطینی ها است صلاح نیست رئیس جمهور شود» امام (ره) می خواستند نخستین رئیس جمهوری اسلامی بی حاشیه باشد امام فرموده بودند «او حاشیه فلسطینی دارد» پس از مدت كوتاهی پیام آمد وی اصالت «افغان» دارد.

ایرنا: نخستین بار این موضوع را آیت الله منتظری مطرح كرد یا حضرت امام (ره)؟
موسوی بجنوردی: ما كه امام را نمی دیدیم و این موضوع را خودم از امام نشنیدم. رابط ما با امام، مرحوم رفسنجانی بود و او به دلیل نزدیكی با بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی، مورد اعتماد كامل ما بود. بنابراین گفتند خوب نیست نخستین رئیس جمهوری این چنین حاشیه ای داشته باشد.«باید به امام (ره) آفرین بگویم كه جلال را قبول نكرد» جلال برای من تعریف می كرد در نجف نزد امام (ره) رفتم، ایشان گفتند درباره «صادق قطب زاده» تحقیق كن ببین مذهبی است؟ رفتم خانه قطب زاده در پاریس و دیدم درب خانه اش باز است. وارد شدم خودش در خانه نبود اما سجاده اش پهن شده است. فوری به امام گزارش دادم كه قطب زاده مذهبی است. بعدها قطب زاده به دلیل تلاش برای كودتا علیه انقلاب اسلامی اعدام شد.

ایرنا: از قطب زاده خاطره ای دارید؟
موسوی بجنوردی: زمانی برای ملاقات با امام (ره) به قم رفتم در آنجا چون من را می شناختند و خیلی به امام نزدیك بودم كسی از من سوالی نكرد و بازرسی نشدم. وارد بیت شدم قطب زاده كه آن زمان وزیر امور خارجه بود داشت خارج می شد سلام و احوالپرسی نكردم. آن وقت ها به برخی از اشخاص كه همراه امام (ره) از پاریس برگشته بودند نظر مثبتی نداشتم و آنها را انقلابی نمی دانستم حتی به امام (ره) گفتم به این افراد زیاد توجهی نكنید بیشتر به انقلابیان داخل عنایت داشته باشید، امام نگاه خاصی كردند و پاسخی نداد. سپس به امام گفتم دولت بازرگان چند فرمانده سپاه چون ابوشریف را قبول ندارد آنها بچه های خوبی هستند. امام (ره) فرمودند اسامی آنها را بدهم وقتی خم شدم اسامی را به ایشان تقدیم كنم، اسلحه ام روی زمین افتاد. «امام (ره) لبخندی زد او چون روحیه انقلابی داشت خوشش می آمد» به سرعت اسلحه را برداشتم و آن را داخل كیف دستی خودم گذاشتم.
زمانی قطب زاده شكایت من را پیش برادرم آقا محمد برده و گفته بود موسوی بجنوردی الگوی ما بود او وقتی محكوم به اعدام شد اعلامیه زیادی منتشر كردیم و برای لغو حكم اعدامش كلی فعالیت كردیم چرا بی اعتنایی می كند؟
این را بگویم یكی از روحانیان تاجرعراقی به نام «موید» كه اصلیتي ایرانی داشت و سال ها نماینده جد ما در بغداد بود در زمان صدام به ایران مهاجرت كرده بود و در تهران به من گفت. پسرش با گروه آقا سید تقي شیرازي یعنی حزب عمل (كار) همكاری می كرد. حزب عمل، پسر موید را برای ترور سفیرعراق در ایتالیا مامور كرده، اما در آنجا كشته شده بود. به قطب زاده زنگ زدم پس از احوالپرسی، از او خواستم با رایزنی با مقام هاي ایتالیایی پیكر پسر موید را تحویل خانواده اش دهد. در ادامه قطب زاده خواستار دیدن من شد و قراری گذاشت بعد به خانه ما آمد و با خودش پرونده هایی از پاكسازی وزارت امور خارجه آورده بود می خواست خود را انقلابی نشان دهد. آن زمان كاره ای نبودم و در ملاقات با او به عنوان یك انقلابی ایراد می گرفتم. گفتم علت دلخوری من این است كه شما ملاقات خصوصی با وزیر امور خارجه پاكستان كه فردی مشكوك است، داشته اید. او گفت مامور به مذاكره بودم. در ادامه گفتم پیكر پسر موید را به خانواده اش برگردانید پس از مدتی پیكر را تحویل دادند.

ایرنا: همان زمان دیداری هم با یاسر عرفات داشته اید. گویا گروهی از مبارزان انقلابی متاثر از جنبش فتح فلسطین از ناپدید شدن «امام موسی صدر» استقبال می كردند.
موسوی بجنوردی: در خانه برادرم بودم زنگ زدند و گفتند یاسر عرفات به تهران آمده است. سپس به مدرسه رفاه رفتم كنار اتاق امام (ره)، مرحوم حاج احمد آقا و محمد منتظری به همراه عرفات نشسته بودند مثل اینكه از سوابق زندان و انقلابی گری من برای عرفات تعریف كرده بودند. عرفات تا من را دید به طرفم دوید بغلم كرد و به عربی احوالپرسی كردیم. اواخر جلسه در گوش عرفات از سرنوشت امام موسی صدر پرسیدم، «با لهجه محلی گفت 'كتلوا' یا قتلوا. گفتم كجا؟ گفت همانجا در لیبی.»
یادم می آید استاندار اصفهان بودم «صادق طباطبایی» كه معاون وزیر كشور بود پیشم آمد و این ماجرا را با خونسردی برایش تعریف كردم. دیدم اشك می ریزد از او معذرت خواهی كردم و گفتم نمی دانستم صدر، دایی شما است و اینقدر متاثر می شوید. سالها بعد خواهر بزرگوار امام موسی صدر تابلویی را برای من آورد، گفتم خداوند برادر شما را رحمت كند. او به من ایراد گرفت و گفت «قائل نیستیم ایشان در قید حیات نیستند» سپس از او معذرت خواهی كردم.
بچه بودم امام موسی صدر وقتی به نجف می آمد مهمان پدرم بود او چهره بسیار زیبایی داشت و سخنران خیلی خوب، فصیح الكلام و انسان خوش مشربی بود.

ایرنا: هفته گذشته دكترعلی اكبر صالحی مهمان شما بودند دوستی شما به كی بر می گردد؟
موسوی بجنوردی: آقای دكتر صالحی در كربلا و من در نجف به دنیا آمدیم. پدر وی نماینده جد من بودند آشنایی ما به زمانی باز می گردد كه همراه هم به حج رفتیم...

ایرنا: از ابوشریف اطلاعی ندارید؟
موسوی بجنوردی: از بچه های تشكیلات ما بود و هم اكنون مدرسه ای در پاكستان دارد و تدریس می كند.

ایرنا: به عنوان یك دایره المعارف نویس بخواهید كتاب زندگی خودتان را بار دیگر ویرایش كنید كدام بخش ها را اصلاح می كنید؟
موسوی بجنوردی: مبارزه مسلحانه را قبول ندارم و اقدام مناسبی نمی دانم. امام (ره) هم مخالف شیوه مسلحانه برای مبارزه با حكومت شاه بود «ﺟﻮﺋﻞ ﻫﺎﻧﺘﺮ» مشاور دینی اوباما خرداد ماه 1393 به توصیه وزارت امور خارجه و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به همراه استاد محقق داماد به اینجا آمد و از دیدن دفترم در ساختمان دایره المعارف بزرگ اسلامی خیلی شگفت زده شد و گفت اینجا از دفتر اوباما زیباتر است سپس از من خواست درباره خود بگویم، گفتم «وقتی جوان انقلابی بودم بازداشت و به اعدام محكوم شدم اتفاقاتی پیش آمد كه باعث شد محكومیتم به حبس ابد تبدیل شود سال های سال زندان بودم با پیروزی انقلاب آزاد شدم. در زندان فكرم عوض شد دیگر به مبارزه مسلحانه معتقد نبودم چون دموكرات شده بودم» خیلی از كلمه دموكرات خوشش آمد. منظورم از كلمه دموكرات دست كشیدن از اسلام نبود بلكه نشان دهنده مشی مبارزاتی ام بود یعنی طرفدار مبارزه سیاسی و مدني شده بودم. او وقتی می خواست دفترم را ترك كند، گفت گزارش این جلسه را به اوباما می دهد.
تجربه ناموفق حكومت های برآمده از اقدامات مسلحانه مانند «پل پوت» در كامبوج نشان داد نباید به این شیوه عمل كرد. مبارزه مسلحانه همان چیزی است كه در شرع فقط برای دفاع و جهاد مشروع شده است. اینجا می فهمیم چرا امامان ما به شكل مستقیم دست به اقدام مسلحانه نمی زدند.
در روایات آمده است گروهی به امام صادق (ره) پیشنهاد كردند خلیفه شود امام قبول نكرد چون این كار موجب جنگ و خونریزی می شد. جوانتر كه بودم این روایات را جور دیگری تفسیر می كردیم الان می فهمم چرا ائمه معصومین (ع) مبارزه مسلحانه را تایید نمی كردند به همین جهت امام خمینی (ره) هم تایید نكردند.
افتخار می كنم به این آگاهی رسیدم از افكار تند دست بكشم و معقول و دموكرات شوم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نان سوابق مبارزاتی ام را نخوردم و مسئولیتی قبول نكردم چون به كار علمی و فرهنگی علاقه مند بودم.
هشت سال رئیس سازمان اسناد و كتابخانه ملی و مشاور دولت اصلاحات بودم. وقتی وارد كتابخانه ملی شدم كتابخانه فقط 300 هزار جلد كتاب داشت. و در واقع كشور ما به این عظمت و با چندهزار سال قدمت كتابخانه ای در شأن خود نداشت.
وقتی شروع به كار كردم خطاب به رئیس جمهوری وقت گفتم كتابخانه شارجه بیشتر ازكتابخانه ملی ما كتاب دارد. خاتمی در جلسه ای گفته بود بجنوردی 200 میلیون دلار می خواهد تا كتاب بخرد به او پنج میلیون دلار می دهیم و ساكتش می كنیم، گفتم آقای خاتمی شما فقط دو میلیون دلار دادید! اما به رغم كم بودن اعتبارات در دوره مسئولیتم تعداد كتاب ها را به یك میلیون جلد رساندم. پس از پایان دوره اصلاحات با آمدن آقای احمدی نژاد استعفا كردم.
گفت وگو از كوروش خدابخشی
سیام**3202