حرف نوشت: به روزهايي مي انديشم كه زندگي اشان جريان داشت. طعم كار و كارگري در قائمشهر و در زندگي قائمشهري ها شيرين بود. جان داشت زندگي هنوز برايشان چون كار بود. حالا ريشه هاي باقي مانده اين جريان و اين زندگي مي خشكد.
در همه هياهوهايي كه براي نساجي هاي مازندران و قائمشهر برپا شد، پول و زمين و پست اما قوي تر بود. پاييز است، سرما سخت و جانسوز، زمستان زودتر سر زده است به خانه هاي دل مان. خاطراتم را مرور مي كنم، نشسته ام پاي پله هاي فرمانداري قائمشهر، در فاصله اي نه چندان آن طرف تر و اين طرف تر كارگران نساجي ايستاده اند. اين برگ از خاطرات روزهاي خبرنگاري من است، روزهايي كه كارگران خسته و نااميد تنها پناهشان ما بوديم و قلم مان. دو نفر بوديم كه مي رفتيم پاي تحصن ها و اعتصاب هاي كارگران نساجي. شايد سالي دو تا سه بار مي شد كه پي ما مي گشتند كارگران. ' بياييد فردا تجمع داريم، توروخدا بياييد شما كه بياييد با ما كاري ندارند، ما را نمي برند.'
در سرماي زمستان و تابستان مي نشستيم روي پله هاي ساختمان فرمانداري، تا غروب صبحانه و ناهار را در خيابان مي خورديم تا اينها تجمعشان نتيجه بدهد. خبرنگار كه باشد شايد مديري از رو برود و كار كارگري را راه بياندازد. اما اينگونه نمي شد.
از ما مي خواستند برويم اما نمي رفتيم، مي مانديم چون تنها كاري كه از دستمان براي اين كارگران بر مي آمد همين بود. وگرنه چه اهميت دارد افشاگري هاي رسانه ها...
چه تلخ كه بخشي از خاطراتت با بدترين روزهاي عده اي كارگر عجين شده باشد. چه داستان ها و چه ماجراها كه نشنيده ايم. آنقدر مدرك و سند داده بودند به ما از تخلفات مديران نساجي كه نمي دانستم با آنها چه كنم. همه هم نمي نوشتند، انصافا همه نمي نوشتند، مصلحت انديشي هم كم بد نيست!
مي نوشتيم مي گفتيم، چشم غره مسئولان را مي ديديم... اما پاي ثابت تحصن هايشان بوديم و هم غم اخراجي هايشان، بدون حقوق ماندنشان... بدون توليد ماندنشان... با آن سواد كم خوب مي دانستند كه مي شود توليد كرد اما نمي كنند.
همه حافظه ام را به كار مي گيرم ... كارگر و نساجي و زمين و حقوق و كار و شغل و توليد چه واژه هاي دل انگيزي اند براي كانديداهاي انتخابات شورا و مجلس.موسسه غدير، بانك ملي، نماينده مجلس، كاميون هاي خالي، سرمايه گذار ترك، شركت سايپا، زمين هاي مرغوب، مديران واسطه، مديران بدون دغدغه...
اين روزها پس از 10سال از آن روزها، حالا كه فضاي مجازي رونق خوبي دارد، مي توان همه را هشتگ كرد... هر هشتگ يك سئوال؛ چرا واگذار كرديد؟ چرا فروختيد؟ چرا منصوب كرديد؟ چرا نظارت نكرديد؟
همه چراها را از همه بايد پرسيد از آقاجاني فرماندار سال هاي 85 تا 84 يا قلي نژاد سال بعد، پيرفلك و محمدي امروز؛ سرمايه گذار ترك چه شد؟
از ادياني و از عزت الله اكبري و از رضيان و از رعيت، چه كسي نماينده مردم بود؛ ما هم بوديم اما ما كجا و شما كجا... ؟
چه كسي به بهانه ورود ماشين آلات جديد، كاميون هاي خالي را در شهر گرداند تا راي بگيرد. چه كسي زمين ها را در بهترين نقاط شهر فروخت و امروز هيات مديره آن شركت خودروسازي است. كدام قائمشهري دلش سوخت، از شركت الغدير و هيات مديره بانك ملي و شركت گسترش صنعت و وزارت صنعت و از همه و همه تهراني ها كه نمي توانستيم انتظار داشته باشيم دلشان به حال مردم بسوزد، از شما انتظار داشتيم...
باورم نمي شد روزي كارگري اسنادي به من داد كه نشان مي داد 100 نفر در يكي از واحدهاي نساجي حقوق مي گيرند اما غايب هستند. همين كارخانه اي كه به بهانه سرمايه گذار ترك، صدها برنامه پرطمطراق افتتاحيه و بازسازي و بازديد در آن برگزار شد.
خوب است عادت كردم سند و مسائل اينچنيني را نزد خودم نگه نمي دارم، مي بينم و يادداشت بر مي دارم و پس مي دهم و گرنه امروز چه نام ها كه بايد نام برده مي شد.
باورم نمي شود مديري به مديرعاملي يكي از واحدها منصوب شد كه تكه تكه از ماشين آلات را از كارخانه خارج مي كرد، مواد اوليه را مي برد بعدها براي خود نساجي ديگري در يك شهرك صنعتي برپا كرد!
از كدامين درد بگوييم! يك شهردار هم جو زده شد گفت ما مي خريم! نساجي را خريد، تنها كاري كه كرد او هم ليستي از نيروهاي حقوق بگير اما غائب را به ليست كارگران وارد كرد، در محل پاركينگ كارگران ايستگاه آتش نشاني داير كرد و رفت.
دولت ماند و تامين اجتماعي ماند و بازنشستگاني كه يكي با زور و ديگري با خواهش كه بياييد بازخريد كنيد يا بازنشسته شويد و برويد پي كارتان، توليد در كار نيست!
اگر توليد نبود خب اين نيروهاي جديد، اين نورچشمي ها چطور استخدام شدند، چطور قرارداد با آنها بسته شد.
يكي از كارگران راست مي گفت ديگر از كارگراني كه سال ها در نساجي كار مي كردند خبري نيست، به بهانه نبود توليد و عدم فروش، كارگران را يا اخراج كردند يا بازخريد يا بازنشسته اما باز هم نيرو جذب كردند.
مي دانم مقصر اعتصاب ها و اعتراض ها به وضعيت بد مديريت نساجي، من خبرنگار هستم و آن كارگري كه اعتصاب كرده و آن مديركل آن نماينده آن فرمانداري كه امضا كرده است، آن مديركلي كه بخشش كرده كه گناهي ندارد.
چقدر طمع برانگيز است اين داستان نساجي ها... نساجي ها و نساجي چي ها تمام مي شود اما اين داستان بدهي و بدهكاري و واگذاري تمام نمي شود.
اما روزي تمام مي شود اين داستان نساجي، تا آخرين ميلي مترها از زمين ها و تا آخرين تكه هاي آهن پاره هاي اين كارخانه را كه بفروشند تمام مي شود.
7335/1654
تاریخ انتشار: ۱۵ آبان ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۵
ساري - ايرنا - روزنامه حرف مازندران در شماره روز سه شنبه خود در ياداشتي با عنوان ' اين قصه نا تمام '، بهره برداري هاي سياسي و غير سياسي از كارخانه هاي نساجي قائمشهر را بررسي و از حل نشدن مشكل با گذشت بيش از يك دهه انتقاد كرد.