اهواز-ايرنا- پايگاه خبري - تحليلي هورنيوز روز چهارشنبه يادداشتي را با عنوان ' فرهنگ،واژه اي كه ترجيح مي دهيم ازغرب به ارث ببريم' به قلم حنان سالمي منتشر كرد.

ما ملت محرومي هستيم؛ محروم از تمام آنچه بوديم؛ به راستي ما را چه شده كه چشمان بينايمان را با عينك كوري آنها پوشانده ايم و خود را از ديدن گذشته اي اينچنين درخشان محروم كرده ايم!
اين روزها، هويتمان، اعتقاداتمان و تمام فرهنگ سرشار از آزادگي و انسانيتمان را طوري بي سر و صدا در انبار خانه ها پنهان كرده ايم كه مبادا چشم دنيا به آنها بيفتد و شرممان بگيرد! آنوقت در فضاي مجازي، سر به بلنداي تاريخمان را در برابر فرهنگ بيگانه خم كرده ايم به اميد اينكه با فرهنگ حسابمان كنند! انگار نه انگار كه خودمان فرهنگي داريم به وسعت كهكشان ها.
ما در حال تلاشيم؛ تلاش براي دست كشيدن از هويتي كه با خون شهدا و قلم علمايمان برپاست؛ كه به كجا برسيم؟ شايد به تمدني كه هزاران سال بعد از اسلام ريشه دار شد و يا حتي فرهنگي كه بوي استعمار مي دهد. براستي ما همان ايراني اي هستيم كه حافظ قرآن بود و عرفانِ شعرهايش تا به امروز، بالِ پروازِ تمامِ در راه ماندگانِ از ملكوت است؟ يا همان كاشف الكلي كه چهره ي محجوبش با آن لباس اسلامي، دست به دست، تمام اروپا را گشته تا درب دانشكده هاي پزشكيشان را به آن زينت بخشند؟ آيا اين ما نيستيم كه بايد تمدنمان را به رخ نيمكره ي غربي بكشانيم؟
تعريف اين روزهاي فرهنگ برايم بس غريب است؛ پوشيدن لباس هايي كه آنها برايمان تعريف كرده اند، به همراه يك جلد كتابي كه بوي همه چيز مي دهد جز انسانيت! و نشستن در كافه اي و زل زدن به قهوه تلخي كه نميدانم چطور توانست جاي چاي قندپهلو را بگيرد؛ براي ما خودِ حرف ديگر معنايي ندارد؛ تو و من تنها زماني فرهيخته شناخته مي شويم كه قاطي حرف هاي روزمره مان جمله هايي از فلان نويسنده آمريكايي و بهمان انديشمند اروپايي بگوييم و به روي خودمان نياوريم كه آن روزها كه نهج البلاغه يكي از كتاب هاي كتابخانه مان بود اين جمله ها را آنجا خوانده ايم و اينگونه ميشويم انسان قرن بيست و چند كه به راحتي نقض حق كپي رايت را مي بيند و دم‌ نميزند؛ شايد به اين دليل كه نقل قول از نهج البلاغه دوز فرهنگمان را كاهش مي دهد!
ما برخلاف پيشينيانمان عادت كرديم كه برايمان تعين تكليف كنند؛ كه در عين آزادگي با تلقين بردگي در پيله هاي افسردگي بپيچيم و از سختي پروانه شدن بناليم؛ آزادي چيست كه آنها فرهنگ ناقصش را به رخمان مي كشند؟ ما خود سالهاست آزاديم؛ درست از همان روزي كه سيد الأحرارمان، اباعبدالله الحسينمان،در ميان چكاچك تيغ ها، سر را به خدا سپرد و خواند: إن لم يكن لكم دين فكونوا احرارا في دنياكم؛ كه آي آدم ها، اگر دين نداريد نداشته باشيد اما لااقل آزاده باشيد.
ما ملت محرومي هستيم؛ محروم از تمام آنچه بوديم؛ به راستي ما را چه شده كه چشمان بينايمان را با عينك كوري آنها پوشانده ايم و خود را از ديدن گذشته اي اينچنين درخشان محروم كرده ايم! جوانان ما در جست و جوي فرهنگي هستند كه ريشه هاي نيم سوخته اش هنوز در طينت پاكشان نخشكيده و چه دلنواز است اميد به جوانه زدن فرهنگي كه هرآنچه دست بود نتوانست آنرا به آتش بكشد.
7158/6064