آری «مهراب خرسندی» 10 مهر 1386 مصادف با 20 رمضان میهمان دعوت شده ای بود كه خیلی زود با دامان پرمهر مادر خداحافظی كرد تا برای همیشه وی را از تبریك حضوری روز مادر محروم كند.
شهید خرسندی متولد 27 مرداد 1360 بود و طی 11 سال گذشته مادر خود را در حسرت شنیدن روز مادر گذاشته اما این اسطوره صبر و استقامت از ته دل راضی است؛ هرچند كبوتر دلش برای دیدار با دلبندش پرپر می زند.
خیلی زود سفره دلش را برایم باز كرد و گفت: «نمی توانم تا پنجشنبه صبر كنم» اما بغض، این همیشه مانع راه گلو امان نداد تا ادامه دهد كه «ساعت 11 یا 12 شب هم دلمان هوایی كه بشود باید به دیدارش بیایم».
«مهراب» در قلب ها جا كرده بود و به گفته مادر 57 ساله اش «9 سال در روستا بعد از شهادتش چهارشنبه سوری برگزار نشد تا اینكه بالاخره خودش دست به كار شد و اهالی محله را به جشن دعوت كرد».
مادر شهید با تبسم تلخی ادامه داد: پسرم هیچ هدیه ای از من قبول نمی كرد و می گفت كه من به ایمان تو آن چنان اعتقاد دارم كه خود تو برای من كادویی از طرف خدا هستی!
وی بیان كرد: اواسط دهه 1370 ماهانه 50 هزار تومان به من حقوق می داد تا سائلی را از در خانه نرانم و مبلغی نیز صرف هزینه بر سرمزار شهدا برای قرائت فاتحه بكنم.
مادر شهید مهراب خرسندی همچنین گفت: «بادرشبو» را از من می خرید تا در دسته عزاداری پخش كند؛ به گرفتن پول بادرشبو راضی نمی شدم اما اصرار می كرد كه باید پرداخت كند و دلیل اش این بود كه «باید من و پدرش از او راضی باشیم به هرحال ما برای كاشت این گیاه زحمت كشیده بودیم».
وی افزود: 15 روز خدمت و 10 روز استراحت داشت اما در عمل چند روز از استراحت و مرخصی نگذشته، دوباره به خدمت برمی گشت! روزی گفتم: پسرم دور تو بگردم! نگهداری مملكت را كه تنها به تو واگذار نكرده اند! آخر ما هم انتظاری داریم تا كنارمان بمانی. بعد از كلی صحبت، جوابش این بود كه «مملكت به من نیاز دارد».
این مادر اضافه كرد: عیدها هم به خانه نمی آمد و می گفت من مجردم و می توانم شما را راضی كنم اما راضی كردن بچه چند ساله ممكن نیست چون همیشه چشم به راه دیدن پدر هستند!
وی پس از چند ثانیه مكث ادامه داد: پیش از اینكه فرزندم شهید شود وقتی به سخنان مادران شهدا گوش می دادیم، می گفتیم فرزندان خود را تعریف و تمجید می كنند و باور نمی كنیم این همه عظمت داشته باشند؛ پس از شهادت فرزندم متوجه شدم كه همه حرف های مادران شهید درست است.
مادر شهید خرسندی در وصف نحوه كوچ این كبوتر عاشق نیز گفت: پسرم نیروی یگان ویژه بود و مین خنثی می كرد و در نهایت یك مین در دستش منفجر و شهید شد. دوستانش می گفتند كه روزی برای خنثی كردن مین رفته بودیم و گفتیم كه مواظب باشد و وی گفت كه «در عالم واقع وقتی پدرم را بابای شهید خطاب می كنند خودم می شنوم! هفته بعد همین روز به مسجد روستای مان می روید و در آنجا پرچم می زنید! من الان جای خود را می بینم و دوستانی كه با آنان شهید خواهم شد را هم می بینم».
چشم دل باز كن كه جان بینی / آنچه نادیدنی است آن بینی / آنچه نشنیده گوش آن شنوی / وآنچه نادیده چشم آن بینی
از خود بی خود شده بودم كه به ناگاه خود را در گوشه دیگر مزار شهدا دیدم مادر و خواهری بر سر مزار فرزند شهیدشان با احترام ایستاده اند؛ روی سنگ قبر را خواندم؛ علی اصغر جودی نعمتی. ولادت 1342 و شهادت 26 تیر 1367.
پس از نثار فاتحه ای اجازه گفت و گو گرفتم و مادر 80 ساله به گرمی پذیرفت و گفت: شهدا مملكت را از دهان یك اژدها خارج كردند و نجات دادند.
مادر شهید «جودی نعمتی» گلایه كنان گفت كه «به این آسایش ناسپاسی و ناشكری می كنیم و می گوییم به ما چه! نمی رفتند و شهید نمی شدند».
وی افزود: می گویم نه به خاطر شما به جنگ رفت نه بخاطر شما شهید شد بلكه بخاطر الله، ناموس و حب وطن بود؛ حب الوطن من الایمان.
این مادر كهن سال كه فرزندش را در سن 50 سالگی تقدیم انقلاب كرده بود، با دل سوخته ای این شعر را خواند:
در باغ تویی به دور دیوار منم / آسوده تویی به غم گرفتار منم
آسوده تویی كه خواب راحت داری / بر طعنه دشمنان گرفتار منم
این مادر در پاسخ به سوالم مبنی بر نحوه رفتار شهید «جودی نعمتی» نسبت به وی نیز گفت: برای همه مهربان بود و محبتش را تنها در روز مادر ابراز نمی كرد و با هركس به مقتضای سن خود رفتار می كرد؛ هر روز برایم روز مادر است و محبت هایش برایم تداعی می شود.
خاطره های مادر شهید تمامی نداشت؛ گویی فیلم زندگی فرزندش در صفحه ذهنش پخش می شد و آنچه می دید را به زبان می آورد؛ از هر در سخنی می گفت و با نوازش خنكای نفسش از هر باغچه ای گلی می شكفت.
سومین مادری كه در مزار شهدای ارومیه با وی به گفت و گوی صمیمی پرداختم، بانوی دیگری از جنس نور و آینه و مادر شهید «فرامرز امام پور» بود. سال 1350 بود كه دنیا از ورود وی به عرصه خاكی به خود بالید و در 13 شهریور 1369 از وداعش داغدار شد.
شعر سنگ قبرش از زبان مادرش است؛ پسرم دست اجل زود تو را پرپر كرد / مادرت گریه كنان خاك عزا بر سر كرد
مادر در طلیعه سخنانش گفت: خدا زیباترین گل های دنیا را انتخاب می كند. سه پسر دیگر هم دارم از آنان هم راضی ام اما این یكی گل سرسبد آنان بود. شهید شد و دلمان را سوزاند؛ البته ناراضی نیستیم. آن زندگی كه خودش آن را داده بود، پس گرفت.
چقدر سخن گفتن از شهادت فرزندش سخت بود اما گفت كه «سرباز بود كه شهید شد؛ مكانیك بود» هر هفته دستمزد خود را می گرفت و به من می داد و سفارش می كرد كه ننه! به بابا نشان نده و هر چی می خواهی از این پول برای خود خرج كن! من هم راستش را بخواهید دلم راضی نمی شد و همه آن پول را در بانك پس انداز كرده بودم. شهید كه شد همان پول را برای مراسم و خیرات وی هزینه كردم.
وقتی از خاطره های مناسبت روز مادر پرسیدم، چشمانش پر شد و گفت: روز مادر كه می شود و فرزندان دیگرم به من سر می زنند، دنیایم عوض می شود!
بغض كرد. حق هم دارد زیرا خاطره های سال ها عاطفه مادر و فرزندی در ذهنش غوطه می خورد و وی را با خود به گذشته می برند؛ «گاهی لنگه كفشم را در روز مادر بدون اطلاع من برمی داشت و به بازار می برد تا برایم كفش بخرد. گاهی هم لباس می خرید. خلاصه هر آنچه در توان داشت مضایقه نمی كرد. آن هدایا را در كنار لباس هایی كه از وی دارم گذاشته ام».
مادر شهید امام پور ادامه داد: مرا ننه صدا می كرد. از سر كار كه برمی گشت فریاد می زد كه ننه من آمدم! موقع ترك منزل از پنجره نگاهش می كردم؛ از كنار دیوار سلانه سلانه می رفت. چندین سال آن خاطره ناراحتم كرد تا اینكه بالاخره نتوانستم در آن خانه بمانم و آنجا را بخاطر آن خاطره فروختیم!
امروز روز مادر است و فرزندان این آب و خاك برای تبریك این بهترین روز خدا به استقبال مادران آمده اند و همه مادران شهدا از آرمیدن مهراب هایشان خرسند هستند؛ مادران دیگر در حسرت شنیدن تبریك روز مادر نیستند زیرا صدای تهنیت از جای جای این سرزمین به گوش جان می رسد؛ روزت مبارك مادرم!
3072/7129
تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۵:۳۲
ارومیه - ایرنا - روز مادر شد و فرزند برای تبریك این بهترین روز خدا به استقبال مادر نرفت اما مادر از اینكه پسرش با زبان روزه در محراب شهادت آرام می گیرد، خرسند بود.