تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۴:۲۱

تهران - ایرنا - کوچه پس کوچه های محله کوروش در خرم آباد، دنیایی در کهکشانی دیگر است. دنیایی از فقر و بیکاری از یک طرف و انزوای اجباری ساکنان آن از سوی دیگر.

به گزارش خبرنگار اعزامی گروه تحلیل، تفسیر و پژوهش های خبری ایرنا به خرم آباد، خاک، زمین و دیوارهای کوروش با دیگر محله های این شهر متفاوت است. تفاوت این محله به گونه ای است که وقتی در کوچه های آن قدم می گذاری، فکر می کنی به آخر دنیا رسیده ای. تفاوت را وقتی می بینی که پیرمردی کهنسال زمانی که از کنارت می گذرد کافی است با او سلام و احوالپرسی کنی آن وقت می بینی که چقدر خوشحال می شود و دست راهنمایت را از سر احترام و سپاسگزاری، می بوسد. یا وقتی که با پیرزنی که روی پله درگاه خانه محقر قد یک غربیلش، نشسته است، دست می دهی و او با وجد، دستت را می فشارد و با لبخند و شاید ناباوری می گوید؛ «یا علی»!
یا علی گفتن پیرزن و احترام پیرمرد معنا دارد. معنای آن را برخی کارشناسان محلی و جامعه شناسان این منطقه خوب می فهمند.
وقتی پیرمرد کهنسال دستان «مجتبی» یکی از کارشناسان منطقه  را می بوسد، فکر می کنی این رفتار در سنت این قوم است که البته می تواند در سنت باشد، اما تعبیر آن از دید مجتبی چیزی دیگر فرای سنت است. او می گوید: مردم اینجا آنقدر منزوی از سایر ساکنان خرم آباد هستند و آنقدر تحقیر شده اند، دچار تبعیض اند و همیشه شهروندی درجه دو در این شهر به شمار می آیند که وقتی غریبه ای آنها را تحویل می گیرد و حتی سلام و احوالپرسی کوتاه و ساده ای با آنان دارد به وجد می آیند و خوشحال می شوند.
محمد تقریبا همه اهالی محل را می شناسد و با تمام آنها سلام علیکی دارد. علت این شناخت این است که 6 ماهی هست برای پایان نامه دکترایش در این محل پژوهش می کند و از این رو مردمان محله کوروش را می شناسد و زیر و روی محلات را به خوبی معرفی می کند.
به دره ای اشاره می کند و اینکه گُله به گُله خاکستری از بقایای آتش شب گذشته در آن به چشم می خورد و می گوید:
-مردم این محل یا همان لوطی ها به این قسمت می گویند نیروگاه.
-نیروگاه! یعنی چی؟
با لبخند تلخی می گوید:
-دو سه نقطه در محله کوروش، نیروگاه داریم. اینجاها جایی است که دم غروب، کارتن خواب ها و معتادها گرد هم می آیند و آتشی روشن می کنند و دود و دمی. به همین علت است که محلی ها به این محل به شوخی می گویند نیروگاه؛ یعنی جایی که معتادها در اصطلاح «خود را می سازند و نیرو می گیرند»!
راستش از این اصطلاح در وهله اول خنده مان می گیرد. نیروگاه به آب و برق و گاز و انرژی هسته ای و انرژی های طبیعی بیشتر می ماند تا جایی که در آن معتاد ها خود را می سازند.
مجتبی می گوید: از این محل، در خرم آباد، ضعیف تر و فقیرتر نداریم.
توی کوچه به دکانی بر می خوریم که در آن کارتن و کاغذ باطله و چراغ گردسوز و یک رادیوی قدیمی و چیزهایی از این قبیل می بینیم که یکی از لوطی های محل، صاحب این اشیاء کهنه و بی استفاده است. او می گوید: خودم این کهنه ها را جمع می کنم. قبلا به خیابان های شهر که می آمدم این کهنه ها را بیرون، پرت می کردند و من هم بر می داشتم اما الان که «گرانی» شده است، دیگر کمتر کهنه ها (اشیاء کهنه و بلااستفاده) را مردم بیرون می اندازند و گاهی مجبورم به صاحبان آنها پولی بدهم.

** بیشتر ساکنان کوروش چه کسانی هستند؟
اسم لوطی را تاکنون شنیده اید؟ وقتی می گوییم فلانی لوطی است بیشتر، جوانمردی را در ذهن تصور می کنیم و به آن فرد، لوطی می گوییم. اما کارشناسان محلی تعبیر دیگری از لوطی دارند مبنی بر اینکه لوطی در خرم آباد معنای دیگری دارد. لوطی ها همان کولی هایی هستند که بیشتر کارشان مطربی یا نوازندگی است. اینکه خرم آبادی ها آنها را از نظر «پایگاه اجتماعی» در مرتبه ای کهتر می دانند. نه کسی با آنان مراوده ای دارد نه کاری به آنها می دهد و نه دختری می گیرد و نه دختری به آنان می دهد.
جامعه ای کاملا منزوی، در حالی که در شهر زندگی می کنند اما انگار در شهر نیستند. بودن یا نبودن شکسپیر یک معنایش در زندگی لوطی های خرم آباد رخ بر می کشد و خودنمایی می کند.
مجتبی به فرضیه ای تاریخی از خاستگاه لوطی های خرم آباد اشاره می کند و می گوید: گفته می شود نادرشاه افشار، لوطی ها را از هند آورد برای خدماتی مثل مطربی، سلمانی و اموری دیگر. لوطی ها به مرور زمان از آنجا که به اجبار به خاک ایران وارد شده بودند، درهمین خاک ماندند اما هرگز ایرانی ها آنان را به عنوان هموطن نپذیرفتند و همیشه از پایگاه پایین تری چه از نظر اقتصادی و چه از نظر اجتماعی برخوردار بودند.
در روایات تاریخی آمده است: هر وقت جنگ می شد، لوطی ها یا همان کولی ها، پشت سر لشکر راه می افتادند تا به جنگجویان در مواقع فراغت، خدمات ارایه دهند. آن زمان ها رامشگری یا همان مطربی شغلی فرودست بود. امروز هم احتمالا همین است. ایرانی های امروزی را اگر مرحوم فروید روانکاوی می کرد شاید متوجه می شد که ایرانی جماعت در اکثر مواقع اگر لایه های افکار آنها زیر و رو شود و به ضمیر ناخودآگاه آنان برسی، هنوز مطربی را کهتر می دانند هر چند در ظاهر بدان ارج نهند.
هر چه هست کولی ها در خیلی از نقاط کشور بسر می برند اما هر منطقه به کولی ها، نامی نهاده است. تهران یکی از آن مناطقی است که به کولی ها، فیوج می گوید. محله شان هم تقریبا معلوم و در این دنیای مدرن که کمتر کسی به اصل و نسب 400 ، 500 ساله فکر می کند باز هم وقتی رگ و ریشه کسی به فیوج باز می گردد انگار مردم یک جور دیگر به او نگاه می کنند.
امیر، یکی از همین کولی هاست که در تهران بنگاه املاک دارد. او پیش تر فامیلی اش، فیوج بود اما بعد فامیلی دیگری برگزید. امیر هر چند امروز برای خود پایگاهی بهتر از قبل ساخته است اما می گوید: متاسفانه خیلی ها فیوج ها را مجرم می پندارند. باور می کنید وقتی می خواهیم گذرنامه بگیریم وقتی می فهمند ما فیوج هستیم ما را به منطقه یافت آباد تهران می فرستند تا پاس بگیریم؟!
امیر با وجود ظاهر موقر و محترمی که دارد که در واقع هم همین است با دختری از فیوج ازدواج کرد چرا که به خواستگاری هر کس که می رفت تا می فهمیدند اصل و نسبش چیست، دست رد به سینه اش می زدند.
به هر حال، لوطی های لرستان همین فیوج های تهران هستند و احتمالا رگ و ریشهشان یکی است که با وجود قرن ها از ورود آنان به ایران، باز هم نتوانسته اند در جامعه ایرانی جماعت ادغام شوند و به قول جامعه شناس ها «پذیرش اجتماعی» داشته باشند. به همین علت، این هموطنان همیشه یک زندگی ای در حاشیه شهر و در انزوا داشته اند.
چهره کولی ها هم فرق می کند و احتمالا چهره و رنگ پوست متفاوت لوطی های خرم آباد، فرضیه مجتبی را تایید می کند که کولی یا لوطی ها از این خطه نیستند. چهره ای به غایت سبزه که با رنگ پوست اغلب هموطنان لرستانی فرق دارد اما در همزیستی با این مردم طی قرن ها با گویش شیرین لری سخن می گویند.
مجتبی وقتی به این انزوا اشاره می کند، اتفاقا به یکی از سلبریتی های کشور هم اشاره می کند که فیوج بوده است اما با پشتکار و زحمتی که داشت خود را از این جامعه کند و توانست پایگاه اجتماعی خود را بالا ببرد. خوشبختانه، امروز این سلبریتی برای خود اسم و رسمی به هم زده و مورد احترام همگان است.
مجتبی می گوید: اگر همین فرد در جامعه لوطی خرم آباد می ماند مطمئن باشید پیشرفت نمی کرد. این افراد از نظر تحرک طبقاتی، هیچ تحرکی ندارند؛ چون کسی با آنها ازدواج نمی کند و درس هم که نمی خوانند.

**یک مرض مسری در ایران
می خواهیم به سمتی دیگر از محله کوروش برویم اما سراشیبی تندی جلو روی ما است. من که می ترسم سراشیبی را پایین بروم.
خدا را شکر، زمین های خرم آباد با وجود پستی و بلندی هایی که به واسطه واقع شدن در دره و همجواری با کوه دارد، پر از سنگ های بزرگ است وگرنه پله ای درکار نیست تا پایین بروی.
مساله این است که اگر شهرداری به امر این مردم نمی رسد، خب خودشان که می توانند مشارکت کنند. بالاخره راهی جلو رویشان است که باید از آن بالا و پایین بروند چرا خودشان کاری نمی کنند؟!
در این خصوص مجتبی می گوید: متاسفانه مشارکت این مردم مثل خیلی نقاط کشورمان پایین است و در سطح حداقلی قرار دارد به همین علت حاضرند جایی را با مشقت زیاد و احتیاط طی کنند، اما هرگز به فکرشان نمی رسد یا شاید به خودشان زحمت نمی دهند که کاری برای خودشان انجام دهند.
این گفته های مجتبی را در محله فلک الدین خرم آباد، جایی که ساکنان آن، دیگر لوطی نیستند هم، می بینیم. بنابراین این ربطی به لوطی و غیر لوطی ندارد. انگار مرضی است مسری که در تمام ایران پخش شده است. انگار انتظاری است که باید یک نفر بیاید در همه موارد کارهایمان را رتق و فتق کند. پس خودمان چه کاره ایم؟ «از تو حرکت از خدا برکت» را برای که گفته اند؟!

** آب، زباله ها را با خود می برد
به هر حال سراشیبی را من یکی که با هزار سلام و صلوات پایین می آییم تا پیشانیمان به تپه ای بلند می خورد که در پایین آن یک کانال آب قرار دارد و خوشحال از اینکه بالاخره یک نفر کاری برای این مردم انجام داده است اما خوشحالی من دیری نمی پاید.
کنار کانال دو مرد لوطی نشسته اند. یکی از آنان کت و شلوار پوشیده است. چقدر قیافه اش به بازیگرهای هندی می خورد. اگر این گرد و غبار فقر را از صورتش می زدودی لاجرم ، ظاهری بهتر می یافتی و شاید جذاب.
او خودش را ابوالفضل معرفی می کند. گفته های ابوالفضل، خوشحالی من را می زداید چرا که معنای سخنانش - البته با ترجمه محمد در بیشتر مواقع - چیز دیگری است که لبخند را از لبانت محو می کند.
ابوالفضل اظهار می دارد: کانال ها را ساخته اند تا آب های سطحی را جمع کند و ببرد.
تا اینجای قضیه مشکلی نیست. با توجه به باران خیز بودن و وفور رحمت الهی در خرم آباد که جای بسی خرسندی دارد و لرستان را امسال حتی پر باران تر از گیلان معرفی کرده اند، این محله - حداقل نقطه ای که در آن ایستاده ایم - نه سطل زباله ای دارد و نه کارگر شهرداری که بیاید زباله ها را جمع کند. چرا که ابوالفضل ناخودآگاه از فاجعه ای زیست محیطی پرده بر می دارد. او می گوید: شهرداری زباله های ما را جمع نمی کند، ما هم ناچاریم زباله ها را در کانال بیاندازیم!
-توی کانال می اندازید که چه شود؟
-هیچی، باران که می آید و آب های سطحی که در کانال جمع می شود، فشار این آب ها، زباله ها را با خود می برد!
-اینکه درست نیست. آب، زباله ها را کجا می برد به ناکجا آباد که نمی برد. زباله ها با فشار آب احتمالا به رودخانه ای، دریاچه ای و جایی دیگر ریخته می شود!
مجتبی پاسخ می دهد: آب این کانال ، احتمالا به رودخانه هایی مثل خرم رود ، هدایت می شود.
ابوالفضل ادامه می دهد:
-دیگر چه کنیم. شما فکر می کنید راه دیگری هم مگر داریم؟!
ما که داریم با ابوالفضل صحبت می کنیم، یواش یواش زن هایی که دم در خانه هایشان ایستاده اند به جمع ما می پیوندند. بچه ها هم همینطور. یک موتوری که دو ترک، سوار کرده است نیز به جمع ما ملحق می شود و هنوز از ترک موتور پیاده نشده است این سوال را می پرسد که شما از شهرداری آمده اید؟!
-نه. ما خبرنگاریم.
جوانی موتورسوار، شروع می کند با گویش لری صحبت کردن که از حرف هایش دو تا را می فهمم و چهار تا را نمی فهمم. مجتبی به او می گوید: این خانم لری نمی داند ، ساده صحبت کن تا بفهمد.
جوان موتورسوار تلاش می کند ساده صحبت کند که البته به زحمت موفق به این کار می شود. دست و پا شکسته می گوید:خانم! خبر بنویسید که اینجا سطل زباله ندارد. بنویسید که شهرداری زباله های ما را جمع نمی کند. ذله شدیم از بس زباله ها را انداختیم در کانال.وقتی باران می بارد اینجا پر از آب می شود و قدرت آب، زباله ها را با خود می برد. تابستان که می شود زباله ها را در کانال می ریزیم تا زمستان با کمک آب از این محل برود.
با شنیدن حرف های جوانک موتورسوار، رگ غیرتم برای محیط زیست دارد بالا می زند. احساس می کنم خون، بالای مغزم جمع شده و فشارم بالا رفته است. عجب اوضاعی است!
از جوان موتورسوار می پرسم: چند وقت است که شهرداری، زباله های شما را نمی برد؟
او هم جواب می دهد: حداقل، 12 سال است که من اینجا هستم و اوضاع همین طوری هست. شش، هفت ماه طول می کشد که شهرداری بیاید و زباله ببرد.
-به شهرداری نرفته اید؟ شکایت نکرده اید؟
- شهرداری رفتیم. کسی به حرفمان گوش نمی دهد. برایشان نامه نوشتیم. اما وقتی از شهرداری بیرون رفتیم، نامه را پاره کردند. مگر اینجا جزوی از خرم آباد نیست؟ مگر اینجا جزوی از کشور ایران نیست؟!
بعد، به آبی که از بالای کوه سرازیر است اشاره می کند و می گوید: این آب، از ترمینال می آید. راننده ها اتوبوس ها را که می شویند، آب کفی و کثیف سرازیر این تپه می شود. ما به اینجا می گوییم آبشار بیشه. نگاه کنید! عین آبشار می ماند. زمین اینجا را ببینید. خودمان بولدوزر آوردیم و اینجا را صاف کردیم اما شهرداری نیامد تا اینجا را آسفالت کند. ما فقط یک آسفالت و سطل آشغالی می خواهیم. اگر درست شود، خودمان و خانواده مان شما را سر سفره، دعا می کنیم.
آه خدای من! تمام خواسته این مردم انگار در یک سطل آشغال، جمع کردن زباله توسط شهرداری و کمی آسفالت گذرشان، محدود شده است. انگار خواسته مهم دیگری ندارند! چرا اینگونه است!
پاسخ این سوال، پیش محمد است. همان دانشجوی دکترا که 6، هفت ماهی هست بین لوطی ها برای رساله اش می گذراند.
محمد می گوید: هر روز بیکاری کلاف سر درگم تری می شود. دیگر نمی توان تشخیص داد کدام مساله، مساله اصلی این مردم است. الان مهاجرت از لرستان خیلی زیاد است هر خانواده یکی دو تا بچه دارد که در شهر دیگری کار می کند. یک مشکل عمده که لوطی ها در مقایسه با ساکنان محله های فقیرنشین خرم آباد دارند این است که فقر اقتصادی و بیکاری را که در جای خود دارند، اما چیزی که بیشتر آنان را ناراحت می کند، این تبعیضی است که با آن مواجه هستند. این فاصله و تبعیض را می توان بین بچه های دانش آموز هم فهمید.
او اضافه می کند: در اینجا بین دانش آموزان فقیر هم تبعیض هست. یعنی اگر دانش آموزی فقیر باشد اما از طایفه ای مسلط و بزرگ بیاید با دانش آموز لوطی فاصله عمیقی دارد. الان در مدرسه های این محله ها به بچه های با خاستگاه لوطی می گویند که شما لوطی هستید یعنی جایگاه خاصی در این محل ندارید. یعنی شما در رتبه و پایگاه اجتماعی پایین تری قرار دارید. بنابراین می بینید که مشکلات لوطی ها بیشتر از کسانی است که فقر مالی دارند. این ها هیچ کدام فامیل کارمند ندارند تا بتواند ضامن آنها شود و وامی بگیرند.
محمد ادامه می دهد: فرزندان بسیاری از لوطی ها به خاطر اعمال خشونت یا معامله مواد مخدر در زندان بسر می برند. وقتی هم که حبس را تحمل می کنند و آزاد می شوند مشکلاتشان دو چندان می شود و از خیلی از خدمات اجتماعی محروم می شوند.
محمد می گوید: در محله کوروش و در میان لوطی های این محله، آنقدر فقر عادی شده است که وقتی می خواهیم مشکلات آنان را انعکاس دهیم با یک زوایای جدید تری مواجه می شویم. اینها آنقدر درگیر وضعیت فقر شده اند که فکر می کنند سرنوشت آنها همین است.
-مگر اینها هم یک طایفه به شمار نمی آیند؟
-اینها هم طایفه هستند اما طایفه ای با قدر و منزلت پایین نسبت به طوایف لرستان. اینجا انسجام طایفه ای لوطی ها شکننده و محدود است و از طرفی هم همین طایفه از جامعه خرم آباد طرد و منزوی شده است. انزوا را از اینجا می توان یافت که وقتی غریبه ای به میان این مردم می آید و سلام احوالپرسی می کند، همه دورش جمع می شوند درست مثل وقتی که داشتیم با ابوالفضل درباره کانال و زباله ها صحبت می کردیم یا آن پیرمردی که دست های مجتبی را بوسید. چون از اهالی این شهر کمتر کسی اعم از مردم و مسئولان به این محل سر می زند.
محمد از «خشونت ساختاری» سخن به میان می آرود. اینکه لوطی ها ، این خشونت را خیلی خوب حس می کنند. سیستم آنقدر از نظر ساختاری به آنها اعمال خشونت کرده است که و آنقدر آنها برای مشکلاتشان مثل جمع آوری زباله و کارهای دیگر به دستگاه ها، مراجعه کرده و نتیجه نگرفته اند که دیگر ناامید شده اند. جنس فقر اینجا با محله های فقیرنشین شهر متفاوت است اینجا «فقر اجتماعی» را در کنار فقر اقتصادی می بینیم.
فقر اجتماعی یعنی اینکه در ارتباطات اجتماعی مشکل و تبعیض ایجاد می شود. یعنی اینکه وقتی معلم می فهمد دانش آموزش، لوطی است کمتر مورد توجه قرار می دهد و دانش آموزان دیگر هم به نحوی دیگر او را طرد می کنند. این در حالی است که فقر اجتماعی در محله ای مثل علی آباد یا فلک الدین خیلی کم تر است. چرا که اگر مردم فقیری از لحاظ اقتصادی در این محله ها زندگی می کنند حداقل جنس فقر آنها فقر فضایی ومالی است. این مردم در خصوص مسائلی همچون کم درآمدی ، بیکاری و شغل های غیر رسمی مشکل دارند. اما لوطی های کوروش همه اینها را نه تنها دارند بلکه فاصله اجتماعی، تبعیض و به تعبیری دیگر فقر اجتماعی را نیز یدک می کشند.

** تغییر فامیلی ها برای کسب جایگاه بهتر
همان طور که در محله کوروش قدم می زنیم، از همراهان خرم آبادی ام در باره کودک همسری هم سوال می کنم و اینکه آیا در این محلات بچه های زیر 18 سال، ازدواج می کنند یا خیر. در همین حین، طبق معمول، محمد، دوباره آشنایی می بییند که کنار در خانه اش با زن و یک دختربچه ایستاده است.
محمد به گرمی با او دست می دهد و تک تک ما را معرفی می کند. این لوطی، فامیلی اش همسان با یکی از طوایف بزرگ لرستان است. محمد بعد از اینکه از این در و آن در با لوطی صحبت می کند سوال ما را هم مطرح می کند اینکه آیا در اینجا بچه ای زیر 18 سال عروس یا داماد شده است؟
او هم جواب می دهد: بله خانواده ... ها یک عروس 12 ساله گرفته اند. ما هم که با آنها خوب نیستیم. از اخلاق و مرامشان خوشمان نمی آید. اگر برویم در خانه شان ، هزار حرف و حدیث برای خودمان و زن و بچه مان درست می کنند که مثلا خدای ناکرده یک ارتباطاتی با آنها داریم . اما اگر شما بروید چون غریبه اید فرقی نمی کند و مهم نیست.
راستش را بخواهید در آن جمعی که بودیم کسی زیاد رغبتی برای رفتن به خانواده ... ها نشان نمی داد.
مجتبی می گفت: این جا بین خودشان سلسله مراتبی قایلند و احتمالا آن خانواده و اطرافیانشان آنقدر خلاف هستند که لوطی ها زیاد آنان را بر نمی تابند.
می پرسم: اینجا ، خانه تیمی هم دارد؟
مجتبی پاسخ می دهد: اینجا ممکن است هفت، هشت نفری با قیمتی پایین خانه ای را کرایه کنند و در آن مواد ، مصرف کنند اما خانه تیمی آنها بیشتر برای اعتیاد است نه مسایلی دیگر. اگر یک نفر از بیرون از این مجموعه، بیاید و ارتباطاتی غیر اخلاقی یا خاص را داشته باشد « جمع گرایی محله» این اجازه را به او نمی دهد.
-چرا فامیلی این آقا شبیه یکی از فامیلی های قدیمی لرستان است؟
- اینها هم می خواهند در جامعه لرستان و به ویژه در خرم آباد ، « ادغام اجتماعی» شوند که یکی از راه های آن ، گرفتن فامیلی طوایف لر است.
- می گویند، معمولا وقتی یک نفر می خواهد فامیلی خود را عوض کند، باید از آن طایفه ای که فامیلی مورد نظر را دارد ، اجازه بگیرد.
- قبلا اجازه می گرفتند . برخی از طوایف، اوایل پیروزی انقلاب، اجازه دادند که این ها نیز فامیلی آنها را بگیرند اما بعدها سخت گیری شد و باید لوطی ها برای این کار از طوایف دیگر رضایت می گرفتند.

**کوروش جزو شهر نیست
غروب نزدیک می شود و خورشید می خواهد دامن خود را از زمین برچیند و جای خود را به ماه و ستارگان آسمان بدهد. مجتبی می گوید در کوروش احساس می کنید که جزو شهر نیستید در حالی که در محله ای فقیرنشین مثل علی آباد خدمات شهری را می توان دریافت کرد و دسترسی به خدمات ، راحت تر است. جنس نیاز های مردم علی آباد هم با کوروش فرق دارد. لوطی ها نهایت خواسته اشان با وجود فقری که دارند این است که معابرشان آسفالت شود و سطل زباله ای تعبیه شود، این در حالی است که ساکنان علی آباد، این دغدغه را دارند که اگر جایی آتش بگیرد، آتش نشانی نمی تواند کوچه های باریک را طی کند؛ یا اینکه آمبولانس نمی تواند داخل کوچه بیاید تا بیمار یا مصدومی را به بیمارستان منتقل کند.

** چه سخت است فقر اجتماعی
به هر حال تا آن روز که کوروش و لوطی هایش را ندیده بودم، فقر اجتماعی را درک نکرده بودم اما الان درک می کنم و اینکه چقدر از فقر اقتصادی می تواند سخت تر باشد. چقدر، سخت است حتی وقتی که کرور کرور پول داری اما باز هم قبولت ندارند چه رسد به وقتی که پول هم نداشته باشی. فکر نمی کنم جایی به جز محله کوروش در خرم آباد باشد که فقر اجتماعی و فقر اقتصادی و همچنین فقر فضایی اینچنین همزیستی داشته باشند. چیزی که در محله علی آباد و فلک الدین - از محله های فقیرنشین خرم آباد - نمی بینیم.
به تعبیری دیگر گاهی خسته می شوم از بس می گویم، مردمی فقیر داریم و بیکاری گریبان جوانان را گرفته است و قس علیهذا. اما چه بد می شد اگر روزی در کنار فقر و بیکار، فقر اجتماعی و انزوای قومی را هم ببینیم. علی ایحال، اینان نیز در زمره بنی آدمند و این ما هستیم که هنجارهایی در جامعه ایجاد می کنیم و به چیزهایی ساختگی ارزش قایلیم که پای عده ای را همچون غل و زنجیر می بندد.
ای کاش به قول سهراب، چشم هایمان را بشوییم؛ چرا که دنیا رنگ دیگری هم دارد. به امید روزی که رها از رنگ و لعاب ها و برچسب ها، کنار هم خوشبخت زندگی کنیم.
گزارش از: لیلا خطیب زاده
پژوهشم ** 1776