تاریخ انتشار: ۶ فروردین ۱۳۹۸ - ۲۲:۱۴

شیراز- ایرنا- آب گل آلود، خروشان بر دیواره های رودخانه می خورد و خس و خاشاك را روی پل جا می گذاشت؛ مردم چشمشان به آسمان بود و با نگاه التماس آلود می خواستند باران نبارد همان مردمی كه تا چند روز پیش می گفتند آسمان بر زمین بخیل شده و نمی بارد.

پس از یك روز كه سیل ناگهانی، مردم و مسافران نوروزی شیراز را در دروازه قرآن، داغدار كرد. ابرهای آسمان همچنان بر زمین خیس این شهر می باریدند و خروش رودخانه و سرریز آن، مردم را به دردسر انداخته بود.
چهارراه پیرنیا جایی است كه پایانه مسافربری شهید كاراندیش و پایانه كوچك تر علی بن حمزه(ع) در كنار رودخانه خشك شیراز را درخود جای داده است.
آب خروشان كه دستاورد باران پیاپی و شدید باران 24 ساعته بود،حوالی ظهر سه شنبه ششم فرودین 98 راه های دسترسی به این پایانه ها را در چهارراه پیرنیا بست.
ازدحام زنان و مردان و كودكان چمدان به دست كه نمی توانستند از آب های متلاطم و گل آلود بگذرند و خود را به اتوبوس های داخل پایانه برسانند، مردم دیگری كه راهشان را آب و موانع نیروهای امدادی بسته بود و فریادهای كودكان شاد كه بازیچه ای جدید یافته بودند فضای حاكم بر چهارراه پیرنیا بود.
مردان بی سیم به دست با لباس های زرد، سیاه، سبز یشمی، سفید و قرمز،سرمه ای و چند رنگ هر یك جداگانه مردم را از پا گذاشتن در آب و رانندگی بر روی پل پیرنیا ، بیم می دادند.
موتورسیكلت سواران بنا به اصل خودساخته « موتور هر جا بخواهد می رود» با بی محلی به نیروهای امدادی، داخل آب موجدار گل آلود می رفتند اما موتورشان از تكاپو و صدا می افتاد كه امدادگران با نگاهی سرشار از سرزنش آنان را بیرون می آوردند.
ماشین سرخ آتش نشانی، خودرو سواری سبز و سفید پلیس، وانت های سفید هلال احمر، آمبولانس های خط نارنجی دار اورژانس هر كدام گوشه ای ایستاده بودند و رانندگانشان و اشخاص كنار دست رانندگان، از داخل خودرو به مردم نگاه می كردند.
وانت سیاه كه با خط درشت قرمز روی آن نوشته شده بود راهنمای میهمانان نوروزی، هر بار جای خود را در چهارراه آب گرفته پیرنیا تغییر می داد.
یكی از مردم، این وانت را نگه داشت و نشانی جایی را از راننده پرسید كه راننده گفت: توی این شل و گل، وقت گیر آوردی؟ مسافر گفت: ببخشید فكر كردم توی این شل و گل شما برای راهنمایی مسافران نوروزی آمده اید.
وانت ، بازهم جایش را عوض كرد.
یك تراكتور از سمت پل كابلی به طرف چهارراه پیرنیا آمد و دل آب های گل آلود روی پل پیرنیا را شكافت و چند نفر را كه در یدك زنگ زده و لرزانش نشسته بودند، پیاده كرد.
مسافران تراكتور كه ساك و چمدان های آغشته به شل و گل با خود حمل می كردند، گفتند بلیت داریم و باید به داخل پایانه برویم.
تراكتور چند نفر دیگر از مردم را از چهارراه پیرنیا به سمت پل كابلی برد و پیاده كرد. باز هم از سمت پل كابلی به چهارراه پیرنیا می آمد و بین این دو مكان در رفت و آمد بود.
استقبال زیادی از این تراكتور نمی شد زیرا هم شاسی بلند( خیلی بلند) بود، هم جایگاه حمل مسافرش لرزاننده و لغزان به نظر می رسید.
ناگهان صدای سوت و كف و فریاد هورا بلند شد. پرایدی از طرف پل كابلی به آب زده بود و دل آب های خروشان و گل آلود را می شكافت و جلو می آمد.
چند نفر بی سیم به دست پیاده به دنبالش می دویدند ومی گفتند خاموش می كنی و چپ می شوی و... اما پراید به سلامت خود را به چهارراه پیرنیا رساند و داخل بلوار مولوی انداخت و با سرعت رفت.
سمندی كه در چهارراه پیرنیا ایستاده بود، روی پل پیرنا داخل آب های روان و خروشان رفت و باز هم مردم برایش كف زدند و فریاد می زدند برو برو.
هنوز چند قدمی جلوتر نرفته بود كه سمند خاموش شد. راننده داخل سمند نشسته بود. چند نفر از مردم كمكش كردند و ماشین را هل دادند اما ماشین روشن نشد و با هل به بیرون هدایتش كردند.
مردی میانسال نزدیك بی سیم به دست ها می شد و می گفت برق را قطع كنید ، مگر نمی بینید كه آب به كنتورها و سیم های برق رسیده، مردم خشك می شوند.
هر كدام از بی سیم به دست ها می گفتند باشد رسیدگی می كنیم و با بی سیم های خود صحبت می كردند.
وانتی سفید كه رویش نوشته شده بود واحد سگ های تجسس به جمع خودروهایی كه مردم را نگاه می كردند اضافه شد.
یك نفر كه پانچو (لباس بارانی سربازان) سیاه پوشیده بود و بی سیم داشت به راننده وانت گفت: اینجا من دستور می دهم. بی سیم به دست دیگر كه لباس قرمز داشت گفت: ما دستور می دهیم مگر تحت امر شما هستیم؟ راننده وانت گاز داد و داخل آب های گل آلود ایستاد. یك بی سیم به دست دیگر با او صحبت كرد. وانت به طرف پل كابلی رفت و از نظرها ناپدید شد.
باران همچنان می بارید اما آرام تر.
مردی با چند نفر صحبت می كرد و دلیل سیل ها را پركردن مسیل ها می دانست.
یك خانم در جواب او گفت: طبیعت را از بین می بریم و گمان می كنیم صدا ندارد، باید صدای طبیعت را بشنویم.
صدای بی سیم ها در لابه لای صداهای مردم و كودكان و نوای خروش سیل در رودخانه خشك، به گوش می رسید.
1876
از: غلامرضا مالك زاده