تاریخ انتشار: ۲۵ فروردین ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۹

تهران- ايرنا- فريدالدين ابوحامد محمد عطار نيشابوري يكي از عارفان و شاعران ايراني بلندنام ادبيات فارسي در پايان سده ششم و آغاز سده هفتم بوده است كه در سال 540 هجري برابر با 1146ميلادي در نيشابور زاده شده است. وي يكي از پركارترين شاعران ايراني به شمار مي‌رود كه به نظر عرفا در زمينه عرفاني از مرتبه‌اي بالا برخوردار بوده‌است.‏

هر ساله با فرا رسيدن 25 فروردين ماه كه در تقويم رسمي كشور به نام عطارنيشابوري نامگذاري شده است، بزرگداشت اين شاعر و عارف نامي در شهرنيشابور برگزار مي‌شود.‏

فريدالدين عطار كدكني نيشابوري ولادتش درسال 538 و به قولي 513 و به روايتي 512 است. دولتشاه سمرقندي محل ولادتش را شادياخ، از توابع نيشابور مي‌داند كه محل بازسازي شده «نيشابور» قديم است. پس از حمله غزان در سال 548، شهر تاريخي نيشابور ويران شد كه بعد‌ها شادياخ جاي آن را گرفت. اما بار ديگر اين شهر در تاخت و تازهاي وحشيانه مغول از بين رفت و اين شهر، بارديگر در محل قديم و اوليه خود بنا شد. ‏

پدر او در محل شادياخ، عطاري شناخته شده و صاحب نام بوده است. در مورد واژه عطار و عطاري بسيار واضح است كه مراد، عطر فروشي نيست بلكه شغل عطاري، نوعي داروفروشي و درمان بيماري‌ها و طبابت بوده است.

** تولد و كودكي
محمدرضا شفيعي كدكني در مقدمه‌اي كه بر منطق‌الطير نوشته‌است اشاره مي‌كند كه شخصيت عطار در «ابر ابهام» است و اطلاعات ما حتي درباره سنايي، كه يك قرن قبل عطار مي‌زيسته، بسيار بيشتر از اطلاعاتي است كه از عطار در دست داريم. فقط مي‌دانيم كه او در نيمه دوم قرن شش و ربع اول قرن هفتم مي‌زيسته‌است، زادگاه او نيشابور و نام او، آنگونه كه عطار گاهي در اشعارش به همنامي خود با پيامبر اسلام اشاره مي‌كند، محمد بوده‌است.

عوفي در لب‌الالباب خود از او با عنوان «الأجل فريدالدين افتخار الافاضل ابوحامد ابوبكر العطار النيشابوري سالك جاده حقيقت و ساكن سجاده طريقت» ياد مي‌كند. نام او محمد، لقبش فريدالدين و كنيه‌اش ابوحامد بود و در شعرهايش بيشتر عطار و گاهي نيز فريد تخلص كرده‌است.

بنا به روايت قديمي‌ترين كاتب ديوان اشعارش، نام پدر عطار محمود و بنا به روايتي ديگر از تذكره نويسان قديم، ابراهيم بن اسحاق بود؛ نام يوسف نيز براي پدر عطار ذكر شده‌است. در كدكن زيارتگاهي است به نام پيرزروند كه مورد احترام اهالي است و اهالي بر اين باورند كه اين مزار شيخ ابراهيم پدر عطار است.

با اينكه در نيشابوري بودن او هيچ شكي نيست اما انتساب او به كدكن كه از قراي قديم نيشابور بوده در ‌هاله‌اي از ابهام است و اين انتساب احتمالاً از جانب حيدريان زاوه بوده‌ است كه به دنبال پشتوانه‌اي براي مكتب خود مي‌گشته‌اند و مي‌خواسته‌اند عطار را از پيروان قطب‌الدين حيدر نشان دهند.

كودكي عطار با طغيان غزها همراه شد؛ زمان فاجعة غز، عطار 6 يا 7 سال بيشتر نداشت. اين فاجعه چنان عظيم و موحش بود كه نمي‌توانست در ذهن كودك خردسال تأثير دردانگيز خود را نگذارد. سلطان به دست غزها اسير شده بود و شهر در معرض خرابي و ويراني قرار گرفته بود. عطار خردسال، شكنجه‌ها، تجاوزها، خرابي‌ها، مرگ و درد و وحشت را اطراف خود مي‌ديد و همين عامل بعدها موجب مرگ‌انديشي و دردانديشي بسيار در عطار شد. چند سال بعد، پس از فروكش فتنه غز، عطار در مكتب مشغول آموختن شد. در ايام مكتب، حكاياتي از زندگي بزرگاني چون عباس طوسي، مظفر عبادي، ركن‌الدين اكاف و محمد بن يحيي، او را به خود جذب مي‌كرد. اين حكايات علاوه بر اينكه مشوق عطار در طريقت بودند بعدها در تذكره‌الاوليا گرد آمدند.

** زندگي عطار
او داروسازي و داروشناسي را از پدرش آموخت و در عرفان مريد شيخ يا سلسله خاصي از مشايخ تصوف نبود و به كار عطاري و درمان بيماران مي‌پرداخت. وي علاقه‌اي به مدرسه و خانقاه نشان نمي‌داد و دوست داشت راه عرفان را از داروخانه پيدا كند. علاوه بر اين شغل عطاري خود عامل بي‌نيازي و بي‌رغبتي عطار به مدح‌گويي براي پادشاهان شد.

زندگي او به تنظيم اشعار بسيار گذشت، از جمله چهار منظومه از وي علاوه بر ديوان اشعار و مجموعه رباعياتش، مختارنامه. آوازه شعر او در روزگار حياتش از نيشابور و خراسان گذشت و به نواحي غربي ايران رسيد. اسنادي نيز در دست است كه نشان مي‌دهد حلقه درس‌هاي عرفاني عطار در نيشابور بسيار گرم و پرشور بوده‌است و بسياري از بزرگان عصر در آن‌ها حاضر مي‌شده‌اند. در دوران معاصر، شيعيان با استناد به برخي شعرهايش بر اين باورند كه وي دوستدار اهل بيت بوده‌است.

** عرفان عطار
در حالي كه بسياري از پژوهشگران بر اين عقيده‌اند كه عطار مريد شخص خاصي نبوده‌است برخي نيز بر خلاف اين معتقدند؛ براي مثال در كتاب مجمع الفصحا، تأليف رضاقلي خان هدايت آمده‌است: شيخ الاصفيا شيخ فريدالدين محمد و ابوطالب كنيت آن جناب بود و جناب شيخ مجدالدين بغدادي كه از خلفاي شيخ نجم‌الدين كبري است وي را تربيت فرمود. جناب شيخ از اكابر اين طبقه است و در علو حال وي كس را مجال سخن نيست.

در هفت شهر عشق عطار كه در عرفان معروف است از وي چنين نقل شده‌است: نخستين جستجو و طلب است، بايد در راه مقصود كوشيد .
دوم مقام عشق است كه بي‌درنگ بايد به راه وصال گام نهاد.
سوم معرفت است كه هر كس به قدر شايستگي خود راهي برمي‌گزيند.
چهارم استغنا است كه مرد عارف بايد از جهان و جهانيان بي‌نياز باشد.
پنجم مقام توحيد است كه همه چيز در وحدت خدا مشاهده مي‌شود.
ششم مقام حيرت است كه انسان در مي‌يابد كه دانسته‌هاي او بسيار اندك و محدود است.
هفتم مقام فنا است كه تمام شهوات و خودپرستي‌هاي آدمي از او زايل مي‌شود و مي‌رود تا به حق واصل شود و در واقع از اين فنا به بقا مي‌رسد.

*شيخ محمود شبستري نيز در گلشن مي‌گويد:
مرا از عاشقي خود عار نايد كه در صد قرن چون عطّار نايد.

تا نپنداري كه اين دو بزرگ نه سخني بي تحقيق گفته‌اند. زيرا كه شيخ فريدالدين محمّد به ابتدا مانند آباي معظم خود صاحب ثروت و مِكنت و جامع فضائل و حاوي خصائل و در حكمت الهي و طبيعي بي‌نظير و همتا و عطّارخانه‌هاي نيشابور همگي متعلّق به جناب شيخ بوده و خود در دواخانه خاصه همه روزه بيماران را معالجه مي‌فرموده و اغلب را دوا از دواخانة خود مي‌داده و استاد شيخ در اين علم و عمل، شيخ مجدالدين بغدادي حكيم خاصه خوارزم شاه قطب‌الدين محمّد بوده و بعد از فراغت از معالجات شيخ به نظم مثنويات مي‌پرداخته در منابع ديگر نظير: مرصاد العباد اثر نجم‌الدين رازي و نفحات الأُنس اثر عبدالرحمن جامي نيز نسبت تربيت معنوي عطار به شيخ مجدالدين بغدادي رسانده شده‌است. «تا جايي كه عرفاي بزرگي از جمله رضي الدين علي لالاي غزنوي (متوفي 642 يا 643) و نجم رازي (متوفي 645) و شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، از مريدان و تربيت يافتگان او شيخ مجدالدين بغدادي بودند. در برخي منابع ديگر شيخ نجم‌الدين كبري مشهور به شيخ ولي تراش را مربي و مرشد معنوي شيخ فريدالدين عطار نيشابوري خوانده‌اند.

** آثار عطار
عطار مردي پركار و فعال بود. چه هنگام اشتغال به كار داروسازي و عطاري و چه آن زمان كه كار و كسب را به كناري گذاشت و به نظم مثنوي ‌هاي ارزشمند، ديوان غزليات، قصايد، رباعيات و تأليف كتاب پرارزش تذكره الاولياء پرداخت.

به گفته دولتشاه، نتيجه اين دوران پركار و پربار عطار، حدود چهل هزار بيت شعر است كه از آن جمله، دوازده هزار بيت به رباعي اختصاص داده شده است. از كتب طريقت او مي‌توان به تذكرة الاولياء اشاره داشت. از رساله‌هاي او كه به نظم سروده، مي‌توان به «اسرارنامه»، «الهي نامه»، «مصيبت نامه»، «جواهرالذات»، «وصيت نامه»، «منطق الطير»، «بلبل نامه»، «حيدرنامه»، «شترنامه»، «مختارنامه» و «شاهنامه» اشاره داشت.

عطار را به حق مي‌توان از مردان نام‌آور تاريخ ادبيات ايران و از شاعران بزرگ تصوف ذكر كرد. او با كلامي ساده، گيرا و با شور و اشتياقي سوزان، سالكان راه حقيقت را به سوي منزلگاه مقصود راهبري كرده است.

در اين راه، آوردن كلام بي پيرايه، روان و دور از هرگونه پيچيدگي، آرايش و پيرايش را برگزيده و استادي و مهارت كم نظير خود را در استفاده از چنين واژه‌هايي آشكارا به نمايش گذاشته است.

شايد به دليل همين شيوايي و دل انگيزي كلام اوست كه مولانا جلال‌الدين بلخي، عطار را، قدوه عشاق (نمونه، راهنما) نام مي‌برد و در زمينه عرفان او را همچون روح مي‌دانسته و سنايي را به مانند چشم.

عطار روح بود، سنايي دو چشم او
مـا از پـي سنـايـي و عـطار آمديم ‏
و درجايي ديگر مو لوي مي‌گويد: هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يك كوچه‌ايم. ‏
مقصود مولوي از هفت شهر عشق، هفت وادي است كه عطار در منطق الطير خود آن‌ها را شرح داده است.‏

در آثار عطار نزديك به 200 حكايت در مورد ديوانگان عاقل يا عاقلان ديوانه‌نما همچون بهلول آمده است. ديوانگان، نقش ويژه‌اي در آثار او دارند. هر جا كه در تنگناي اجتماعي، فكري، عقيدتي و مواردي اين چنين قرار بگيرد، حرفش را از زبان آنان مطرح مي‌كند زيرا از سوي جامعه بر اينان حرجي نيست. او بر همين سياق به راحتي از زبان ديوانگان، خلفاي عباسي را مورد انتقاد قرار مي‌داد.‏

** بهلول و شلغم دادن‌ هارون به او
روزي بهلول نزد‌هارون مي‌رود و درخواست مقداري پيه مي‌كند تا با آن پيه پياز، كه نوعي غذاي ارزان قيمت براي مردم فقير بوده، فراهم سازد. ‌هارون به خدمتكارش مي‌گويد كه مقداري شلغم پوست كنده، نزد او بياورند تا شاهد عكس‌العمل او باشند و بيا‌زمايند كه آيا او مي‌تواند ميان پيه و شلغم پوست كنده تمايزي قائل شود.

بهلول نگاهي به شلغم‌ها مي‌اندازد، آنها را به زبانش نزديك مي‌سازد، بو مي‌كند و بعد مي‌گويد: نمي‌دانم چرا از وقتي كه تو حاكم مسلمانان شده‌اي، چربي هم از دنبه رفته است.

بر زبان آوردن چنين حرفي در حضور‌هارون الرشيد و خطاب به او كه خليفه عباسي و صاحب قدرت و جان و مال مردم بوده است، بسيار جرأت و جسارت مي‌طلبيده است. در رابطه با خداوند نيز، آنجا كه گستاخي در زبان مطرح است، او آنها را از زبان ديوانگان نقل مي‌كند. مي‌توان چنين گفت كه عطار سعي مي‌كند برجسته‌ترين مسائل اجتماعي را از زبان ديوانگان بازگويد.‏

عطار را يك ضلع از سه ضلع مثلث شعر عرفاني فارسي مي‌دانند كه دو ضلع ديگر آن را سنايي و مولوي تشكيل مي‌دهند. چنانكه دكترشفيعي كدكني مي‌گويد: اگر قلمرو شعر فارسي را به گونه مثلثي در نظر بگيريم، عطار يكي از ضلع‌هاي اين مثلث است و دو ضلع ديگر عبارتند از سنايي و مولوي.

شعر عرفاني به اعتباري ازسنايي آغاز مي‌شود و در عطار به مرحله كمال مي‌رسد و اوج خود را در آثار جلال‌الدين مولوي مي‌يابد. پس از اين سه بزرگ، آنچه به عنوان شعر عرفاني وجود دارد، تكرار سخنان آنهاست.‏

شعر عطار در گستره عرفان از سادگي و صداقت ويژه‌اي برخوردار است كه در شعر ديگران كمتر ديده شده است. مولوي آثار او را بسيار مطالعه مي‌كرده و ارادتي خاص به او داشته است. در باب همين شيفتگي و نزديكي اين دو شيوه تفكر است كه تذكره نويسان، داستان معروف مربوط به ديدار عطار و مولوي را نقل مي‌كنند.

درست يا غلط، اين باور، جايي را در ادبيات ما به خود اختصاص داده است:مي گويند كه زماني مولوي كه كودكي پنج شش ساله بوده، همراه پدر بر سر راه خود به مكه به نيشابور وارد مي‌شوند. آن دو به ديدار عطار مي‌روند.

در اين ديدار، عطار در وجنات مولوي آثاري از نبوغ و معنويت مي‌بيند و به ميل خود كتاب اسرارنامه را به او هديه مي‌كند. در اين كه مولوي شيفته عطار بوده، ترديدي نيست. تاثيرپذيري او در عرفان و تصوف در حقيقت ادامه كار عطار است.‏

** زهد و مرگ عطار ‏
آرامگاه شيخ فريدالدين عطار نيشابوري در محله باستاني شادياخ نيشابور است. درباره پشت پا زدن عطّار به اموال دنيوي و راه زهد، گوشه‌گيري و تقوا را پيش گرفتن وي داستان‌هاي زيادي گفته شده‌است.

مشهورترين اين داستان ‌ها، داستاني است كه جامي نقل مي‌كند: عطار در محل كسب خود مشغول به كار بود كه درويشي از آنجا گذر كرد. درويش درخواست خود را با عطار در ميان گذاشت، اما عطار همچنان به كار خود مي‌پرداخت و درويش را ناديده گرفت.

دل درويش از اين رويداد چركين شد و به عطار مي‌گويد: تو كه تا اين حد به زندگي دنيوي وابسته‌اي، چگونه مي‌خواهي روزي جان بدهي؟ عطار به درويش گفت: مگر تو چگونه جان خواهي داد؟ درويش در همان حال كاسه چوبين خود را زير سر نهاد و جان به جان آفرين تسليم كرد. اين رويداد اثري ژرف بر او نهاد كه عطار دگرگون شد، كار خود را رها كرد و راه حق را پيش گرفت؛ كه البته اين روايت، به هيچ وجه پذيرفتني نيست زيرا كه زهد عطار از همان ابتداي كودكي نمايان بوده‌است.

در مورد تاريخ وفات عطار، روايت‌هاي گوناگوني وجود دارد. دولتشاه تاريخ وفات او را دهم جمادي الثاني سال 627 مي‌داند كه به دست يك سرباز مغول كشته شده است. قاضي نورالله شوشتري و هدايت نيز سال 627 را ذكر مي‌كنند. جامي هم همين سال را سال مرگ او به دست يكي از مهاجمان مغول ذكر كرده است. ‏

در مورد چگونگي مرگ او شيخ بهاءالدين در كتاب معروف خود كشكول اين واقعه را چنين تعريف مي‌كند: زماني كه لشكر تاتار به نيشابور رسيد اهالي اين شهر را بيرحمانه قتل عام كرد.

در همان زمان، ضربت شمشيري توسط يكي از مغولان بر دوش شيخ خورد كه شيخ با همان ضربت از دنيا رفت و باز نقل كرده‌اند كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است. با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت:‏

در كوي تو رسم سرفرازي اين است
مستان تو را كمينـه بـازي اين اسـت
با اين همه رتبــه هيچ نتوانــم گفت
شايد كه تو را بنـده نوازي اين اسـت

تحقيقات ارزشمنـد عطار شناسان ‏در سال 1383 خورشيدي (2004 ميلادي) همزمان با برگزاري بزرگداشت عطار نيشابوري از تنديس هلموت ريتر، عطار شناس آلماني در مجموعه عطار پرده‌برداري شد.

هلموت ريتر، پژوهشگر آلماني و متن‌شناس زبان‌هاي لاتين، يوناني، فارسي و عربي است كه با مطالعات و تحقيقات خود، به‌ويژه ترجمه‌هاي ارزشمندي كه از فارسي به آلماني انجام داده، براي اكثر ادبيان و دست‌اندركاران ادبيات معاصر ايران، نامي آشناست.

يكي از برجسته ‌ترين آثار هلموت ريتر كه دستاورد سال‌ ها پژوهش و تلاش معنوي اوست، كتاب درياي جان است كه يكي از برجسته ‌ترين آثار در بررسي انديشه‌ها و احوال شيخ فريد‌الدين عطار نيشابوري نيز بشمار مي‌رود. اين اثر به همت دكتر عباس زرياب خويي و دكتر «مهرآفاق بايبوردي» به فارسي ترجمه شد و در ايران نشر يافت.

چندي بعد تلاش‌ هايي براي بزرگداشت «هلموت ريتر» از طرف برخي محافل فرهنگي آلماني و ايراني صورت گرفت و به ابتكار پروفسور رودلف شلهيم، خاورشناس نامي آلمان و شاگرد هلموت ريتر و با همياري انجمن ايراني دوست‌داران حافظ و گوته در آلمان كه ابتكار نصب لوح يادبود حافظ در شهر وايمار را نيز به‌عهده داشت، و نيز تلاش‌هاي فرهنگ‌ دوستان مقيم برلن، تماس‌هايي با محافل فرهنگي در ايران و از جمله اداره ميراث فرهنگي نيشابور و اداره ميراث فرهنگي كل كشور برقرار شد كه سرانجام توافق بر اين شد كه تنديسي از «هلموت ريتر»، اين پژوهشگر ارزشمند آلماني و دوستدار اين عارف ايراني در باغ آرامگاه «عطار» در نيشابور نصب شود.

بنا بر اين توافق،انجمن شهر نيشابور، شهرداري و ميراث فرهنگي اين شهر، كار ساختن اين تنديس را به استاد مجسمه‌ساز نيشابوري، «علي‌رضا قدمياري» واگذار كرد.‏

منبع: روزنامه اطلاعات؛ 1398،01،25
گروه اطلاع رساني **9117**2002