متن گفت وگوی با دکتر عماد افروغ را در سی امین سالگرد هجرت امام را می خوانید:
با توجه به منزلت حضرت امام در نزد مردم که در طول حیات و تشییع ایشان متبلور بود، به نظر شما میزان محبوبیتی که امام داشتند، به چه مولفه های شخصیتی و ابعاد اجتماعی و مذهبی ایشان بیشتر بر می گشت؟
محبوبیت ایشان قطع نظر از جایگاه مذهبی شان به عنوان یک مرجع تقلید، به حساس بودن نسبت به حقوق و دردها و رنجهای مردم و علمداری اسلام مبارز در برابر قرائتهایی از اسلام که یا با رژیم شاه اشتراک مساعی داشتند و یا نسبت به سیاست به هر دلیل بی تفاوت بودند، برمی گردد. جایگاه تاریخی مرجعیت تقلید و جهت گیری به نفع محرومین و عدالت اجتماعی و عبارت معروف جنگ فقر و غنا، و حضور در عرصه سیاسی و اجتماعی محبوبیتی بی بدیل برای ایشان رقم زد. حساسیت اقتصادی و عدالت محورانه ایشان به حدی بود که وارد جزییات افزایش قیمت هایی که ممکن بود به ضرر محرومین جامعه تمام شود می شدند، برای نمونه و حسب نقل قولهایی مخالفت با گران شدن قیمت شکر و حتی سیگار. امام (ره) با صراحت میفرمودند که مردم ولی نعمت ما هستند، یا صحبت معروف ایشان در بهشت زهرا و به هنگام نصب نخست وزیر و با این مضمون که «من با پشتیبانی مردم دولت تعیین میکنم.»
چه در زمانی که امام در فرانسه بودند و چه بعد از استقرار نظام، همواره و از طریق بیانیهها و سخنرانیها، باور عمیق ایشان به نقش و جایگاه و حضور مردم بروز و ظهور مییافت. ایشان حقیقتاً به جمهوریت نظام باور داشتند و البته طبیعی است که جمهوریت گرای صرف نیز نباشند. وقتی میگویند جمهوری اسلامی، یادآور فلسفه سیاسی نوظهوری به نام مردم سالاری دینی یاد میشوند که عقبهای نیز در اسلام داشت و خلق الساعه نبود. ما در نگاه حضرت امیر (ع) و در قیام حضرت امام حسین (ع) نیز شاهد این فلسفه سیاسی هستیم. ایشان به همین نسبت حساسیت بالایی نسبت به عدالت اجتماعی داشتند و در جایی میفرمایند: «تمام تشکیلاتی که در اسلام تا حالا بوده است و تمام چیزهایی که انبیا از صدر خلقت تا حالا داشتند و اولیای اسلام تا آخر دارند، معنویات اسلام است، عرفان اسلام است، معرفت اسلام است. در راس همه أمور این معنویات واقع است. تشکیل حکومت برای همین است. البته أقامه عدل است. لکن غایت نهایی معرفی خداست و عرفان اسلام.» امام در وصیت نامه خود در واکنش به کسانی که به دنبال جدایی دین از سیاست هستند به تشکیل حکومت از سوی پیامبر اکرم (ص) و حضرت علی (ع) اشاره میکنند. و نباید از یاد ببریم وقتی پای عدالت اجتماعی به میان میآید پای مردم به میان میآید. یعنی در کل نمیتوان در اقتصاد نسبت به دردهای مردم و مساله معاش مردم بی اعتنا باشیم و آن را فدای ملاحظات سیاسی و دیگر ملاحظات کنیم.
اوج محبوبیت امام را میتوان در هنگامه ورود ایشان به کشور و عروج متعالی ایشان مشاهده نمود. در این دنیای فردگرایانه و معنویت زدای حاکم، این عروج متعالی حضوری پر شور و جمعی، کم نظیر و حماسی خلق میکند که در واقع روح و فلسفه تاریخ است. این چیزی است که عالم برای آن به وجود آمده است و ما تجلی آن را در چهارده خرداد دیدیم. این حکایت از آن دارد که مردم برای امام ابزار نبودند بلکه هدف بودند. امام عباراتی به کار میبردند که نشان میدهد مخدوم اصلی مردم هستند. اما امروز سوگوارانه جای خادم و مخدوم عوض شده است. مردم ما ابزار و قربانی شدهاند. در حقیقت مردم قربانیان سیاستها و نوع نگاه ما هستند. یکی از شاخصهای صحت این مدعا مقایسه وضع اقتصادی عامه مردم با وضع اقتصادی دولتمردان و دسترسی سهل الوصول آنها به رانتهای حکومتی است.
شکافهای اجتماعی جاری مورد تایید امام نبود. از نظر امام حاکمان باید حداکثر در اندازه طبقه متوسط باشند، دوری از کاخ نشینی تنها یک توصیه اخلاقی نیست. امام به دنبال تحولی در ساختار بود تا این شکاف رخ ندهد. ما امروز فقط توصیههای اخلاقی تحویل میدهیم ولی ساختارا و عملاً گوشت را در اختیار گربه قرار دادهایم و میگوییم نخور. باید چنین ساختاری از میان برداشته شود. انقلاب برای تحول ساختاری است ولی ما تحول ساختاری مورد انتظاری نداشتیم. مظروف انقلاب اسلامی را در ظرف نامناسب گذشته ریختهایم و این راه جواب نمیدهد. اقتصاد اسلامی این شکافها را بر نمی تابد. اقتصاد اسلامی ربا و بانک ربوی را بر نمی تابد، اقتصاد اسلامی با سرمایه داری میانه خوبی ندارد. امام تفکری ضد سرمایه داری داشت و این باید درک شود. علت اصلی محبوبیت امام به جایگاه تاریخی مرجعیت تقلید ایشان که در فرهنگ اسلامی – ایرانی ما جا افتاده است و مبارز بودن ایشان بر میگردد.
توجه به عمل نزد امام بسیار اهمیت داشت. امام به آنچه میگفت در زندگی شخصی خود وفادار بود. اگر از زهد و ساده زیستی میگفت واقعاً الگوی آن بود. ایشان در حسینیه جمارانی زندگی میکرد که سادگی آن زبانزد خاص و عام است. اینها همه درس است. من واقعاً عقیده دارم چنین انسانی که در زندگی خود و در حیات روزانه خود چنین زیستی دارد در بعد از وفات نیز باید این ساده زیستی نمود داشته باشد. نباید از آرامگاه ایشان شبهکاخ استنباط شود. مگر حیات و مرگ دو مقوله جدا از هم هستند؟! من شخصاً عقیده دارم میتوانستیم آرامگاه ایشان را سادهتر بسازیم. حرف من به این معنا نیست که نباید به استحکام و وسعت بنا و تسهیلات رفاهی آن برای زائران توجه داشت، اما شخص نباید وقتی به حرم امام پا میگذارد خدای ناکرده احساس کند وارد یک شبه کاخ شده است، به گونهای که وجهه و صبغه معنوی و عرفانی مورد انتظار را تحت الشعاع قرار دهد. این بنا میتوانست معنویتر باشد و حس عرفانی بیشتری به ما دست بدهد. چون عارفی بزرگ آنجا دفن شده است. به علاوه این یک واقعیت است که معماری اثر روحی و روانی دارد. معماری ایرانی و اسلامی موضوعیت دارد.
مام انتهای حیات را میدید و آخرت باور و قیامت باور بود. به تعبیر امام و نقل به مضمون، انبیا چون باور کردهاند معصیت نمیکنند. محبوبیت امام در نزد مردم به باور امام نسبت به آموزههای دینی بر میگردد. شکاف نظر و عمل چیزی نیست که انسان بتواند آن را پنهان کند. مردم میفهمند، یعنی خداوند در تمام انسانها قدرت درک این شکاف را به ودیعه نهاده است. امام شخصیت بارزی است که ما همگی تشنه او هستیم. این تشنگی تنها تشنگی ما نیست، تشنگی جهان بشریت است. در هر جایی که چنین شخصیتی بروز کند نسبت به او گرایش و اقبالی خواهد بود.
اساساً یک رهبر دینی سیاسی دارای باید دارای چه ویژگیهایی باشد که محبوب ملتی مانند ایران شود؟ و آیا این امر نسبی است یا به تناسب هر جامعهای متفاوت است؟
یک سری ویژگیهای مشترک وجود دارد تا یک رهبر دینی بتواند محبوب باشد. در عین حال میتواند ویژگیهایی خاص هم وجود داشته باشد. یک سری تفاوتهای زمینهای و یک سری اشتراکات فرا زمینهای وجود دارد. به اشتراکات فرا زمینهای اشاره شد، اینکه رهبر دینی مطلوب به مردم به مثابه ابزار نگاه نکند و آنان را هدف بداند. به دردهای آنها توجه داشته باشد و در صحنه حاضر باشد و بین نظر و عمل او شکافی وجود نداشته باشد. ساده زیست باشد و با زهد و تقوا و معنویت انس داشته باشد و در کل، خداگرا و توحیدگرا باشد. علاوه بر این ویژگیهای عام به لحاظ تاریخی و فرهنگی و در خصوص اسلام شیعی ایران یک ویژگی دیگر نیز وجود دارد که در شرایط مساوی، افضلیت و ارجحیت و نفوذی به صاحب آن می بخشد و آن ویژگی مرجعیت تقلید است. اگر فرد مورد نظر ما مرجع تقلید نباشد هرچند که این صفات را داشته باشد باز نمیتوان چنین درجهای از اقبال عمومی را برای او تعریف کرد.
چون مرجع تقلید جایگاهی تاریخی دارد میتوان گفت شرطی لازم است اما شرطی کافی نیست. امام مرجع تقلید بود و شرط لازم را داشت و با وجود سایر صفات شرط کافی نیز محقق شد. در مورد سایر جوامع، معمولاً رهبران دینی این ویژگیها را دارند ولی تفاوتهای زمینهای وجود دارد که به جغرافیای رهبری در آن جامعه مربوط است. تمام جوامع به لحاظ فرهنگی از هر حیث یکسان نیستند و به رغم اشتراکاتشان در ایستارها و نمادها و باورهایشان، تفاوتهایی دارند. باید به این تفاوتها توجه شود. ما در جهان مسیحیت شاهد آموزههای دینی خاصی هستیم که با جوامع اسلامی یکسان نیست ولی این تفاوتها نباید مانع از دیدن اشتراکات شود. اگر تفاوت گرایانه ببینیم اشتراکات و عاملیت و حقایق وجودی انسان چه میشود؟ انسان، چه شرقی و چه غربی ارزشهای وجودی دارد و میخواهد در ارتباط با حقایق و ارزشهای وجودی خود حرکت کند و به رهایی و سعادت برسد. باید عاملیتی وجود داشته باشد و انسان صرفاً اسیر ساختارها نباشد. بسیاری از ساختارها دست و پا گیر و اسارت بخش هستند. عاملیت میتواند با این ساختارها مبارزه کند و ساختارهای قابل تری را جانشین کند.
امام خمینی وجوه مختلفی داشتند. از بعد مذهبی مرجعی عالی رتبه بودند از بعد سیاسی شخصی هوشمند، کاریزماتیک، ضد دیکتاتوری و عدم وابستگی به غرب و شرق داشتند و از بعد اجتماعی نیز به نوعی بینش و شناخت عمیقی از جامعه زمان خود داشته و از بعد شخصیتی نیز شخصیتی اخلاقی و خودساخته و معنوی داشتند. ایشان بعد از انقلاب بسیار تلاش کردند، جامعه موعود انقلاب را پیاده وتحقق ببخشند. رهبری به غایت بزرگ و تاثیرگذار بودند. چرا در طی این سالها شناختهای متفاوتی از امام شکل گرفته است؟ چرا برخی ایشان را مطلق میدانند و برخی هم نقدهای بی محابا نسبت به ایشان داشتهاند؟ چرا برداشتهایی که از مواضع و دیدگاههای ایشان مطرح میشود برخی مواقع بسیار متناقض است. نگاه شما نسبت به این مساله چیست؟
اینکه شناخت از افراد و پدیدهها و موضوعات و مقوله ها متفاوت باشد، یک پدیده اجتناب ناپذیر است، چون بین هستی شناسی و معرفت شناسی فاصلهای وجود دارد. هیچ معرفتی نمیتواند کاملاً با موضوع خود منطبق باشد. ما بحثی تحت عنوان نسبیت معرفتی داریم و میگوییم معرفتها نسبی اند، چون وقتی به سراغ پدیدهای میرویم ناگزیر از یک وساطت زمینهای، مفهومی، تاریخی و اجتماعی برای شناحت استفاده میکنیم. به همین دلیل نمیتوانیم بگوییم درک مطابق با واقعیت داریم چون ناگزیر از وساطت مفهومی هستیم و فاصلههایی مابین واقعیت امر و شناخت ما ایجاد شده است. مشاهدات ما مفهوم محور است. اما آیا داوری هم نسبی است؟! آیا همه معرفتهای نسبی به یک میزان از صحت برخوردارند؟ معرفت ما نسبی است ولی داوری ما نسبی نیست. به همین دلیل وارد گفتگو میشویم. هر معرفتی باید گشوده در برابر نقد باشد. هر معرفتی که توفیق بیشتری در مقوله عقلانیت داوری به دست آورد و در گفتگو، منطق و استدلال برتری داشت گفته میشود به واقعیت نزدیک تر است. لذا ما میتوانیم معرفتهای مختلف را به داوری بکشیم.
وقتی کسی می گوید امام شخصیتی قدسی است، برای مواجهه با آن میتوان از منظرهای مختلف وارد شد. آیا اساساً میشود در مورد کسانی که معصوم نیستند در چهارچوبهای دینی خودمان صفت قدسیت و معصومیت را نسبت دهیم؟! یکی دیگر از این منظرها رجوع به آثار خود امام است. امام در باب ولایت فقیه که بحث بسیار مهمی است به دو روایت استناد میکنند، یک روایت می گوید، الحسن والحسین إمامان قاما أوقعدا… حسن و حسین امام هستند چه قیام بکنند و چه قعود کنند. در جایی دیگر به روایت دیگری اشاره میکنند: «بنی الإسلام علی خمسه اشیاء: علی الصلوه و الزکاه و الحج و الصوم و الولایه …» امام میفرمایند آن روایتی که مربوط به ولایت فقیه است روایت اول نیست. این روایت ناظر به مقام باطنی امامان است که قابل تسری به دیگران نیست. امام اظهار میدارند: «لازم است عرض کنم آیات و روایاتی وارد شده است که مخصوص به معصومین است و فقها و علمای بزرگ اسلام هم در آنها نقش ندارند، تا چه رسد به مثل اینجانب…. تقاضای اینجانب این است که در صحبت هایی که میشود و پخش میگردد، ابهامی نباشد و مرزها از هم جدا باشد.» لذا کسی که چنین درکی از امام دارد را میتوان از منظرهای متفاوت به داوری کشید. یکی از این منظرها آثار خود امام است. خود ایشان چنین ادعایی ندارند.
از طرف دیگر نگاه مطلق گرا برای شخصی که می گوید زمان و مکان را باید دخالت داد چه جایگاهی دارد؟! وقتی زمان و مکان را دخالت میدهید ممکن است برخی از آراء امام نیز مشمول دگرگونی زمان و مکان شود. اگر کسی بحث اجتهاد را مطرح میکند عنصر محوری و هسته گفتمان را نادیده میگیرد؟ هر گفتمانی هسته و مرکزیت و پیرامونی دارد. اگر توجه به زمان و مکان را از امام بگیرید چه چیزی از امام باقی میماند؟ تفاوت امام با برخی از فقها در این است که امام به زمان و مکان توجه دارد. این بحث فلسفی و اجتماعی بسیار مهمی است، یعنی به علیت و فرهنگ و تغییر و شدن و عرصه تاثیر و تاثر توجه دارد. حال بیاییم و به این امور توجه نکنیم؟ در مقابل، و تاریخی گرایانه و بدون توجه به عنصر محوری، اگر بگوییم امام مشمول زمان و مکان خاص خود است و دیگر حرفی برای گفتن ندارد و هیچ عنصر تداوم بخشی در اندیشههای ایشان و هیچ عنصر هویتی ته نشین شدهای که زمان و مکان نشناسد در اندیشههای ایشان وجود ندارد و با این کار بخواهیم امام را دور بزنیم یا پشت سر بگذاریم و یا تحت عنوان جدایی دین از سیاست و یا جدایی اخلاق از سیاست ماجرای حکومت دینی و رهبری دینی را منتفی بدانیم، به آن سر طیف فروغلتیده ایم و واقعاً هم نمیتوان از آن دفاع مفهومی کرد. این افراط و تفریطها جای تامل دارد. به عقیده من امروز میتوان هر کسی را نقد کرد. اما نقد چهارچوب و مبنایی دارد، نقد فکر است و توهین به شخص نیست. کسی باب اجتهاد و نقد را نبسته است.
برخی این نقد را وارد میسازند که جه بسیار در جامعه ایرانی همچنان نگاه شان این است که یک نفر حال به صورت عمومی در دولت یا حکومت بایستی امور را سامان دهد. به تعبیری نگاه آرمان گرایانه نسبت به وجود یک شخص که همه امور آنها را رتق و فتق دهد و به نوعی پرچم دار مطالباتشان باشد؟ ولی در سوی دیگر گویا مسئولیتی بر عهده شهروندان نیست و انتظاری از یک شهروند نیست که مثلاً قائم به عدل و انصاف و اخلاق حسنه و شکل دهی به یک جامعه اسوه باشد، اصلاح کند، فساد نکند، دروغ نگوید، حقوق دیگران را رعایت کند و …..
این سوال بسیار خوبی است. این نگاه موجه و معتبر نیست و نشان میدهد متاسفانه در فرهنگ ما اتفاقات ناگواری رخ داده و در نتیجه ما نگاهی قهرمانانه به مدیریت کشور داریم. وقتی امام میفرمایند اسلام قائم به شخص نیست، یعنی اسلام قواعد و اصولی دارد. ریچارد فرای نویسنده آمریکایی در کتاب میراث باستانی ایران که کتاب بسیار خوبی است می گوید قبل از ورود اسلام به ایران وفاداری به شاه ملاک هویت بود ولی بعد از حضور اسلام وفاداری به اسلام منشا هویت و زاد بوم ایران شد. یعنی شخص کنار رفت و قاعده آمد. این بحث بسیار مهم است نباید از یاد ببریم که آنچه در ابتدای امر باید حکمرانی کند قواعد است و ولایت فقیه، ولایت فقه است. البته فقهی که مورد نظر امام است و توجه به زمان و مکان و… دارد. بنابراین نگاه شخصی به جامعه و اداره کشور نگاهی معتبر نیست و باید نگاه ما قاعده مند باشد. حال یک نفر باید بیاید و مراقب باشد و ضمانتی بر اجرای درست قواعد باشد که ما به این شخص ولایت فقیه میگوییم. وقتی از ولایت فقیه سخن میگوییم منظور ما ولایت شخص فقیه نیست بلکه ولایت شخصیت فقیه مورد نظر است. یعنی دست او هم باز نیست و قواعدی وجود دارد و او باید بر اساس آن قواعد رفتار کند. وقتی مساله قواعد مطرح میشود مقوله بینا ذهنیت مطرح میشود یعنی دیگری نیز باید به منابع فقهی ولی فقیه حاکم دسترسی داشته باشد و فقط در ذهن ولی فقیه نمود نداشته باشد و فقیهی دیگر به این منابع و جهان ذهنی دسترسی داشته باشد.
درکهای حادثهای از امام زمان (عج) میتواند مزید بر علت باشد. درکهای سطحی و غیر فلسفی و غیر هستی شناسانه از امام زمان (عج) میتواند در این باب تاثیر گذار باشد. جهان سمت و سویی دارد و بر اساس عدل و حق بنا شده است و هیچ چیزی حادثهای نیست. وقتی این بحثها مطرح میشود جایگاه امام زمان به لحاظ هستی شناسی مستحکمتر میشود. استوار شدن و استوار ماندن جهان بر پایه حق و حقیقت یک تجلی اجتماعی دارد و این تجلی اجتماعی با ظهور امام زمان (عج) پیوند میخورد و شما به جای اینکه نگاه انتظارگرایانه نامعقولی داشته باشید بینشی فلسفی و هستی شناسانه به دست میآورید و درواقع بنیان عقیدتی خود را محکمتر میکنید. نه اینکه تحت تاثیر عقاید پوچ قرار بگیرید و معتقد شوید که جهان را فساد فرا گیرد، بلکه برعکس باید جهان را آباد کنید. در این صورت شرط ظهورش را همسو شدن با جامعه مهدوی میدانید و خود را با فضایل اخلاقی گره می زنید. اگر جهان مهدوی عقلانی است، عقلانی میشوید، اگر جهان مهدوی اخلاقی است، اخلاقی میشوید و اگر جهانی نوع دوست است، نوع دوست میشوید، تا در ظهور امام نقش آفرین شوید و در ظهورش تعجیل و تسریع شود. اما اگر نگاه صرف قهرمانانه و حادثهای داشته باشید از خود سلب مسئولیت میکنید، گویا تکلیفی برای خود ندارید. نباید مسئولیت رهبر جامعه چیزی باشد و مسئولیت مردم چیزی دیگر و مسئولیت مشترکی نداشته باشند. امام میفرمودند ما خودمان باید به میدان بیاییم تا به اصلاح بینجامد. نمیتوان گفت کسی از بیرون بیاید و ابعاد بیرونی را اصلاح کند و ما خودمان را اصلاح نکنیم. هر دو لازم است. هم باید به اصلاح برون پرداخت و هم درون را اصلاح کرد. انقلاب نمیتواند به اصلاح برون بی توجه باشد. اصلاح برون یعنی اصلاح ساختارها و روابط غلط، و اصلاح درون، یعنی هر کسی به سهم خود و به فراخور حال خود، حضور داشته باشد. هم حضور در مقابله با هوا و هوسهای خود و هم حضوری برای رفع موانع بالندگی و بهروزی انسان.
به نظر میرسد اگر بخواهیم مردم زمان اکنون با مردم سی سال پیش را مقایسه کنیم در نوع انتظارات و مطالبات آنان تغییراتی به وجود آمده است. تحلیل شما نسبت به این موضوع چیست؟ چه مطالبات و دغدغه های جدیدی احیاناً مردم در مقایسه با زمان حضرت امام (ره) پیدا کردهاند؟
در سالهای رهبری حضرت امام یادمان نرود که ظهور انقلاب اسلامی و جنگ، بر روی مطالبات مردم اثر گذاشته بود. جنگ عامل همبستگی و وحدت و قناعت و ساده زیستی و انسجام است و مطالبات محدودتر میشوند و دامنه خاصی پیدا و در جهت مسیر و محتوای خاصی حرکت میکنند، اما بعد از جنگ مطالبات اقتصادیتر و فردگرایانه تر میشوند. اگر ما الگوی اقتصادی خاصی را به کار بگیریم و تنوع طلبی بعد از جنگ و مطالبات مردم را هدایت و مدیریت نکنیم فاصله و تمایز آشکاری بین مطالبات سه و چهار دهه پیش و مطالبات فعلی به وجود خواهد آمد. مصرف گرایی شدید میشود که بخشی از آن طبیعی است و به شرایط بعد از جنگ بر میگردد، ولی بخشی به سیاست های حاکم مربوط است. متاسفانه سیاست اقتصادی حاکم، بر مصرف گرایی دمید و دامن زد. من هیچ وقت آن تابلو را فراموش نکردهام که نوشته بود مصرف، تولید را بالا میبرد. این حرف چه معنایی دارد؟! شما اول باید انباشت سرمایه داشته باشید و به منظور آن باید قناعت پیشه کنید و در حقیقت سرمایه را برای تولید فراهم کنید. پس نباید مصرف را بالا برد. این الگوی حاکم بود و در جامعه دینی ما مردم به حکمرانان اعتماد کردند. این اعتماد باعث شد تا مردم سیاستها و رفتارها ی بعضاً ناموجه را بپذیرند و در نتیجه اتفاقاتی در کشور رقم بخورد و تنوع طلبی و مصرف گرایی ریشه بدواند و اکنون ما احساس کنیم فرصتهایی را از دست دادهایم. البته برای جامعهای اسلامی با عقبهای انقلابی نباید این چنین القا شود تا ناامید شویم و جهت را تغییر ندهیم و اصلاح در مسیر رخ ندهد. اما باید واقعیت را بفهمیم و بدون تعارف آن را به چالش بکشیم. خلاصه عرض میکنم به میزانی که ما از اسلام مورد نظر امام دور شدیم، مصیبت دیدیم. هر قدر توجه کنیم بلایا و مصائب کمتر میشود. قرار بود ایدئولوژی اسلامی مطرح شود و اسلام محقق شود.
برخی هم معتقدند جامعه به لحاظ شاخصهای اخلاقی قدری افت داشته است. مثلاً رواج دروغگویی و دزدی و اتهام و برخی خصوصیات دیگر در برخی از مردم پررنگتر شده است. دیدگاه شما چیست؟
بخشی از این موضوع به خود مردم بر میگردد. هر کس که دیالکتیک ساختار و عامل را میپذیرد باید در تحلیل نهایی مشخص کند ساختار گرا است یا عامل گرا؟! چون در دیالکتیک ساختار و عامل، بیشتر عامل گرا هستم، عقیده دارم، مقصران اصلی، ما مردم هستیم. ما تحت هیچ شرایطی حق نداریم دروغ بگوییم و حقوق دیگران را پایمال کنیم و به راحتی ظلم کنیم. شاید کسی بگوید عوامل مستعدی برای انواع و اقسام بی اخلاقیها وجود دارد ولی بحث من این است که باید با این عوامل در افتاد. هیچکدام از این عوامل باعث نمیشود ما دروغ بگوییم. آنها علت هستند ولی اینجا علت، دلیل نیست. هیچکدام از علتهای ناموجه دلیل نمیشوند ما دروغ بگوییم. البته نمیتوان یک سوی قضیه را دید. باید هم دلیل را دید و هم علت را. دلیل، به مردم بر میگردد و علت، به محیط بر میگردد، به نحوه سیاست های مسئولان. به این بر میگردد که شما تا چه اندازه بستر و زمینه را برای صداقت و یا دروغ فراهم کردهاید. مشکلات اقتصادی موثر است و یا دروغ گفتن مسئولین، در لعابی از صداقت که بعدها پوشش کنار میرود و حقیقت آشکار میشود، علت را تشدید میکند و بی توجهی مردم به اخلاقیات را سبب میشود. بخشی به الگوی اقتصادی حاکم و بخشی به دروغ پردازی و فریب و اغوای حاکمان مربوط است و بخشی به وضعیت بد اقتصادی مردم ربط پیدا میکند.
باید این موارد را دسته بندی کنیم و با علتها مقابله کنیم. هرچند که به عنوان یک عامل گرا باید بگویم هیچکدام از این موارد توصیهای برای دروغ گویی و زندگی بدون شرافت نیست. اگر قرار باشد حرف نهایی خود را در مورد این موضوع بزنم حرف آخر من این است که ای انسان، ای ایرانی، ای شریف، شرافتمندانه زندگی کن و زیر بار نرو و مقابله کن و بجنگ. باید با این عوامل در بیفتید حتی اگر فقیر باشید، بجنگید تا سلطه زدایی کنید و روابط ارباب رعیتی را از بین ببرید، بجنگید تا پاک و خوب باشید. جامعه اخلاقی در درجه اول، دلیل محور است و دلیل آن علت است و دلیل تو علتی میشود برای تحولات ساختاری. به این معنی که در خود آمادگی ایجاد میکنید و قابلیتهای خود را به سطحی از علیت میرسانید، تا دلیل تو علت باشد یعنی عامل تغییر بیرون باشد. این توصیه من است. اگر به این توصیه توجه شود، جامعه ما زیبا و زندگی در آن شیرین میشود و اشاعه مییابد. وقتی یک نفر اخلاقی شد به دیگری سرایت میکند و به این ترتیب پیش میرود، این مقولهای جامعه شناختی است. زندگی اخلاقی اشاعه پیدا میکند و این اشاعه ها متراکم میشوند و به بمبی علیه روابط و ساختارهای غلط تبدیل میشوند و آنها را منفجر میکنند. اینکه قرآن کریم میفرماید إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ… یعنی همین، یعنی ما جامعهای را تغییر نمیدهیم مگر خود را تغییر بدهند. یعنی دلیل محورانه پاک بشوند و علت شوند برای تغییر برخی روابط و ساختارهای غلط که حاکم است ولو در حکومتهای دینی.
ایران آینده را چگونه میبینید؟ فکر میکنید نگاهی که مردم نسبت به جامعه ایده آل با حضرت امام (ره) داشتند که عدالت، آزادی و استقلال را تبیین و نوید میداد، آیا همچنان همان آمال را جامعه ایرانی در آینده هم خواهد داشت؟
بحثی وجود دارد که می گوید به شرط ثابت ماندن سایر شرایط و عدم تحول و تغییر یک حکم و به شرط ایجاد تغییر یک حکم دیگر صادر میشود. عرض کردم اگر به همین شکل باشد تداوم آسیبهایی خواهد بود که شما ذکر کردید، این کاملاً روشن است. چون قرار نیست معجزهای رخ بدهد. این روند ناشی از یک سری سیاستها و رویکردها است. بنابراین اگر سیاستها و رویکردهای فعلی تداوم پیدا کند همین وضعیت ادامه خواهد داشت و مشخص است آینده چگونه خواهد بود. اما جامعه آن چنان ایستا نیست و فعل و انفعالات و آگاهی بخشیهایی صورت میگیرد و فشاری ایجاد میشود و دلایل متراکم فشار میآورند و میل به تغییر در آنها فزونی مییابد و این خواه ناخواه تغییراتی ایجاد میکند. از طرف دیگر حکمرانان باید برخی از سیاست های خود را تعدیل کنند و بازنگری کنند.
اگر واقعاً به آینده و امام وفادار هستند، باید سیاست های خود را در راستای این اهداف و آرمانها ارزیابی کنند و راه حل ارائه دهند. عمده مشکل امروز ما اقتصادی است. باید ببینند رویکرد اقتصادی آنها چیست و در کجاها اشکال دارند. مردم از بی عدالتی و شکاف درآمدی و گرانی و گرفتاریهای اداری مینالند. این مسائل و موضوعات است که مردم را نگران میکند. گاهی به رغم این همه شعار اگر بخواهید گزارش کار ارائه کنید با توجه به شعارها یک چیز است و با توجه به عمل چیزی دیگر خواهد بود. بارها آمارهای غلط داده شده است و بعد مردم متوجه شدهاند که آمارها غلط بوده است. تعارف نکنیم، زمین خواری و کوه خواری و جنگل خواری و این زمین خواریها از کی باب شد؟! نباید مردم را احمق پنداشت. باید ردیابی کنیم و ریشه این مسائل را فهم کنیم و بدانیم چه سیاستهایی باعث این مسائل شد. وقتی سیاستی غیر اخلاقی شد، نباید توقع داشته باشید جامعه را غیر اخلاقی نکند. اینکه امام علی (ع) میفرمایند: مردم آنقدر که به حاکمان خود شبیه هستند به پدران خود نمیمانند و یا این عبارت که وقتی سلطان عوض میشود زمان عوض میشود نکته مهمی است. یعنی قاطبه مردم تحت تاثیر سیاستها و رفتار حاکمان خود هستند. هر چه توصیه کنیم توصیه است و در نهایت افراد محدودی به فطرت و قابلیتهای الهی خود رجوع میکنند و ایجاد تحول میکنند. ولی قاعده امور این است که مردم تحت تاثیر حکمرانان هستند، بخصوص در جامعهای دینی که حکمرانان به نام دین حکومت میکنند و به حسب این اعتماد، تبعیت نیز بیشتر است.
منبع: شفقنا