هر چند سفارشی کار کردن برای هنرمندان، چه خارجی و چه داخلی عموماً باب نیست و چندان به مذاق این قشر از جامعه خوش نمیآید. اما کم نیستند هنرمندانی در حوزههای مختلف هنری که کارهای سفارشی بسیاری تولید و یا خلق میکنند.
این ماجرا در هنر هفتم نیز بسیار وجود دارد. فرقی هم نمیکند فیلمساز ایرانی باشد یا خارجی. معمولاً یک داستان یا ماجرای واقعی توسط یک ارگان یا نهاد خاص سفارش داده میشود و فیلمساز نیز آن را تولید میکند.
اما یکی از مهمترین نقاط مشترک کارهای سفارشی به نوع دستمزد در این گونه کارها بازمیگردد. هنرمندان برای اینکه انگ سفارشی سازی به آنها نخورد چندان حاضر به حضور در این پروژهها نیستند ولی زمانی که با دستمزدهای مناسب و خوب رو به رو میشوند آن وقت ماجرا فرق میکند و معمولاً پای کار میآیند.
البته معنی تمام این توضیحات آن نیست که معمولاً کارهای سفارشی آثار ضعیف و یا کم اهمیتی هستند، چه بسا برعکس این قضیه هم مصداق داشته باشد به این معنی که معمولاً این گونه آثار را به کارگردانان با تجربه و مطرح نیز میسپارد تا نتیجه سرمایه گذاری کلان حتماً جواب هم دهد، که در بسیاری از موارد این گونه هم بوده و توانسته آثار مطرحی را در سطح دنیا تولید و عرضه کند.
شاید اگر بخواهیم به نمونههایی از آثار موفق سفارشی از نوع خارجی اشاره کنیم، نمیتوانیم از نام سریال «۲۴» با بازی کارکتر معروف خود «جک باور» گذشت. سریالی که به سفارش سرویس اطلاعاتی انگلستان ساخته شد و گذشته از واقعی بودن ماجرا آنقدر با کیفیت و دقیق ساخت شده بود که در هر نقطهای از دنیا بیننده داشت و مخاطبان را به خود جذب میکرد.
اما در تلویزیون و سینمای ایران هر چند جسته و گریخته تلاشهایی برای ساخت سریالهایی معمایی و جاسوسی شده است ولی انگار هیچ وقت نتوانستیم به معنای واقعی سریالی با تعلیقها و هیجانهای خاص آثار معمایی و جاسوسی بسازیم.
حالا این روزها اتفاق جدیدی در تلویزیون ایران افتاده است و مهمترین پرونده امنیتی و جاسوسی کشور دستمایه ساخت سریالی با عنوان «گاندو» شده است. نکته ابتدایی درباره این سریال نیز اینکه، تجربه نشان داده وقتی ابتدای سریال یا فیلم سینمایی نوشته میشود «این مجموعه بر اساس واقعیت ساخته شده است» نوعی کنجکاوی و هیجان مضاعف نسبت به آن پروژه به وجود میآید. موضوعی که سریال گاندو از آن بیبهره نبود و به نوعی از همان ابتدا برگ برندهای برای جلب مخاطب بیشتر داشته است.
اما به واقع گاندو چقدر توانسته موفق عمل کند؟ استفاده از جواد افشار به عنوان کارگردان این مجموعه چقدر درست بوده است؟ بازیگران این مجموعه چقدر خوب از پس نقشآفرینی برآمدهاند؟ پاسخ به تمام این سوالها شاید هیچکدام به این اندازه اهمیت نداشته باشد که فیلمنامه و قصه سریال چقدر دقیق و درست نگاشته شده است؟
وقتی صحبت از مجموعهای میشود که بر اساس واقعیت تولید شده و مردمی که با واقعیتها آشنا هستند و حالا میخواهد این مجموعه را ببینند، به نوعی کار را سخت میکند. چرا که اگر اتفاقات پروژه کمی خارج از عرف باشد خیلی زود از طرف مخاطب پس زده میشود و اعتماد بیننده را از دست میدهد. اما آیا این اتفاق برای گاندو افتاده است؟ یعنی فرا واقعی به تعریف قصه خود پرداخته است؟
با نگاهی گذرا به برخی از سکانسهای فیلم میتوان به برخی از این سوالها پاسخ داد؛ مثلاً استفاده از دوربینهای شهری و دوربین مکانهای تجاری و خانهها که در سریال دائم از آنها استفاده میشود آنقدر که بخشی از سریال حول محور استفاده از این دوربینها توسط نیروهای امنیتی میگذرد. نکته اینجاست که تمام این دوربینها چه از نوع شهری یا تجاری و شخصی از تصاویر واضح و دقیق برخوردار هستند، حال آنکه به واقع آن چیزی که ما در بیرون از سریال با آن مواجه هستیم اینکه هر کدام از این دوربینها به لحاظ فنی، نرمافزاری و سیستمی بسیار با هم تفاوت دارند و چطور در این سریال اینقدر راحت و دقیق و دائم هک و تحت اختیار نیروهای امنیتی قرار میگیرند؟ و اینکه تا آنجا که ما در جریان هستیم معمولاً دوربینهای طرح ترافیک و زوج و فردِ، ما هم یکی در میان کار نمیکند و دوربین منزل خود ما هم که فقط جسمی از آن سالهاست بر سر در خانهمان باقی مانده است. البته خوب شاید داستان این سریال در فضایی اتفاق افتاده که همه دوربینها سالم و در دسترس هستند!
حالا از این ماجرای هک شدن دوربینهای خانگی بدون حکم قاضی در فضای کاملاً خصوصی و شخصی خانواده هم که به نوعی القای ناامنی و ترس در میان توده شهروندان است هم میگذریم.
اما نکته دیگر این مجموعه، تعجب از رفتار جاسوس حرفهای است که در سریال نمایش داده شده است. مایکل با بازی واقعاً تحسین برانگیز «پیام دهکردی» در تهران و در یک واحد بزرگ ساکن است. او در حال انجام مهمترین فعالیتهای جاسوسیست تا حدی که پنجره واحد مسکونیاش نیز به سنسورهای پیشرفته مجهز است. اما نکته سوال برانگیز آنجاست که پرده پنجرههای بزرگ خانه وی به صورت دائم کنار زده است و برادران امنیتی در حال رصد ۲۴ ساعته خانه و تمام رفت و آمدهای او هستند. حالا در نظر بگیرید وقتی چنین صحنهای در سریال در حال نمایش دادن است به جای ایجاد هیجان در مخاطب باعث میشود ما دائم از خودمانم بپرسیم که واقعاً مایکل اینقدر احمق است! چرا پنجره را مجهز به سنسور پیشرفته کرده اما پرده خانه خود را برای امنیت بیشتر نمیکشد؟ الله اعلم.
هماهنگی چند دقیقهای برای فرستادن دو جنگنده برای نشاندن هواپیمای حامل یک جاسوس نیز از دیگر مواردی است که باور آنکه هیچ، حتی تصور آن هم در سیستم امنیتی کشور کمی سخت است. واقعاً ظرف چند دقیقه و با یک تلفن دو عقاب برای نشاندن یک هواپیما هماهنگ میشود! احتمالاً سازندگان سریال قصد داشتند تنها اشارهای به ماجرای عبدالمالک ریگی و دستگیری وی در آسمان ایران کنند که البته و قطعاً نباید ماجرای بسیار پیچیده دستگیری ریگی در آسمان ایران را دستمایه هر ماجرایی قرار داد و ارزش آن کار عملیاتی عظیم را این طور سطحی و برای هر پروژهای به تصویر کشید.
نشستن بالگرد در میدان هفت تیر و نکاتی از این دست در این سریال وجود دارد که باعث شده از میزان واقعی بودن آن کاسته و مخاطب را مدام در معرض این سوال قرار میدهد که «واقعاً این طور بوده است؟» یعنی به واقع در برخی موارد آنقدر این جاسوسها احمق به نظر میرسند که گویی اصلاً نیاز به کار عملیاتی جدی برای دستگیری آنها نیاز نبوده است و گاهی اوقات نیز نیروهای امنیتی ما آنقدر باهوش میشوند که آدم یاد سریالهای تخیلی جیمز باند و سوپرمن میافتند.
بنابراین بهتر است حالا که تصمیم به ساخت سریالی با محوریت پرونده واقعی امنیتی و جاسوسی کشور گرفته شده است، تلاش کنیم به جای گروکشیهای حزبی و گروهی واقعیت عملیات را به تصویر بکشیم تا به نوعی از نیروهای خدوم اطلاعاتی کشور نیز تقدیر شود نه اینکه سریال را محل تسویه حسابها و نزاعهای حزبی کنیم.