تهران- ایرنا- هشت سال دفاع مقدس، روایتی ماندگار از ایستادگی بزرگمردانی است که برای دفاع از آرمان‌های والای انقلاب اسلامی، قله‌های رفیع رشادت و شهادت را درنوردیدند و اینگونه دسیسه‌های استکبار ستیزان را خنثی کردند. از این رو باید فرهنگ ایثار و مقاومت با شیوه‌های مناسب به نسل جدید و آینده منتقل و این گفتمان در جامعه نهادینه شود.

به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ هشت سال دفاع مقدس یکی از درخشان‌ترین عرصه‌های دفاع محسوب می‌شود؛ هنگامه‌ای که ملت ایران در اتحادی بی نظیر و یکپارچه به مصاف با دشمن متجاوز رفتند و برای حفظ و پاسداری از خاک وطن، سراسر عشق، ایثار و شجاعت شدند، پس از پایان جنگ نیز مجاهدانی از تبار شهیدان برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت (ع) در قامت مدافعان حرم در جنگ با اندیشه‌های افراطی و تکفیری، جامه برازنده شهادت را بر تن کردند و تحسین جهانیان را برانگیختند. بنابراین روزنامه‌های مختلف به منظور ارج نهادن به این ارزش‌ها و برجسته سازی تلاش‌های این ایثارگران با انتشار گزارش‌ها و مطالبی در محورهای گوناگون به این مهم پرداختند.

دفاع مقدس، نماد پایداری ملت ایران در برابر استکبار جهانی

هشت سال دفاع مقدس، نماد پایداری و استقامت ملت ایران در برابر دشمنان انقلاب اسلامی و استکبار جهانی است. زنان و مردانی که با درایت و هوشمندی اقتدار خود را به رخ جهانیان کشاندند و این رمز موفقیت نظام جمهوری اسلامی ایران به شمار می‌رود.

روزنامه «جوان» در مطلبی با عنوان «نیمی از حقوق همسرم برای مستمندان بود» به گفت و گو با همسر پاسدار شهید پرداخت و نوشت: من متولد ۱۳۴۲ هستم و همسرم سال ۱۳۳۶ به دنیا آمد. هر دو اصالتاً اهل روستای پایین گنج افروز بابل هستیم. اوایل جنگ وقتی که هنوز نوجوان بودم با ایشان ازدواج کردم. همسرم جزو مبارزان انقلابی بود و خیلی زود هم سپاهی شده بود. خانواده‌های من و ایشان هر دو مذهبی و انقلابی بودند. چهار سال با شهید زندگی کردم و دو فرزند پسر و دختر از ایشان به یادگار دارم. پسرم زمان شهادت پدرش سه سال و دخترم یک سال و نیم داشت. من ۲۳ ساله بودم که همسرم به شهادت رسید. زمان شهادت همسرم دخترم ۲۰ ماهه و پسرم سه ساله بود. پسرم بی‌قراری و گریه می‌کرد. آخرین بار که سید ولی می‌خواست به جبهه برود از خیابان شهدای بابل رزمندگان به جبهه اعزام می‌شدند. پسرم از آغوش پدرش پایین نمی‌آمد. نمی‌شد بچه را از پدرش جدا کرد. بعدها که بزرگ‌تر شدند مدام بی‌قراری می‌کردند و بهانه پدرشان را می‌گرفتند. مشکلات بچه‌ها هرچه بزرگ‌تر می‌شدند بیشتر می‌شد. حتی دخترم زمان ازدواجش مدام گریه می‌کرد می‌گفت: من پدر نداشتم که به او بابا بگویم. چطور پدرشوهرم را بابا صدا کنم.

شهدا خودشان با اعمال و رفتارشان این سعادت را نصیب خودشان می‌کردند. همسرم حقوق می‌گرفت نصفش را به مستمندان می‌داد. خانه‌مان را با چوب نی ساخته بودیم و تا چند سال در یک اتاق زندگی می‌کردیم. نه اینکه، چون همسرم بود این حرف را می‌زنم، ولی اخلاقش طوری بود که می‌تواند الگویی برای دیگران باشد. سید ولی وقتی از در بیرون می‌رفت، طوری گام برمی‌داشت که صدای پایش را نشنویم و بیدار نشویم. جوانان اول انقلاب ایمان و تقوا و رفتارشان خیلی خوب بود. هرچند الان هم جوان‌های باتقوا کم نداریم. جنگ یک نعمت بزرگ بود که انسان‌هایی مثل همسر شهیدم را در کوران حوادثش ساخت، رشد داد و به مقام شهادت رساند.

این روزنامه در مطلب دیگری با عنوان «پیروزی با رمز صمیمیت و پشتکار» آورده است: یکی از کارهای ارزشمندی که برخی از شهدا در دوران دفاع مقدس انجام می‌دادند نگارش خاطرات روزانه‌شان بود. رزمندگانی که دست به قلم بودند با یادداشت آنچه در جبهه می‌گذشت، دست‌نوشته‌های گرانبهایی از اتفاقات جنگ را برایمان به یادگار گذاشته‌اند. شهید حسن دشتبانی از شهدایی بود که با در دست گرفتن قلم از حال و احوالاتش در جبهه می‌نوشت تا خوانندگانش ۳۰ سال بعد در جریان حال و هوا و کارهای او در جبهه قرار بگیرند. به مناسبت سالروز شهادت شهید دشتبانی در ۱۰ تیر ۱۳۶۵ در کربلای یک نگاهی به زندگی و یادداشت‌های ایشان در زمان جنگ داریم. شهید دشتبانی در سال ۱۳۴۲ متولد شد و در اوج جوانی با بینشی عمیق و آگاه پا به جبهه گذاشت. پس از پیروزی انقلاب و دیدن عکس‌های امام خمینی (ره)، بزرگ‌ترین آرزویش این بود که سرباز خوبی برای امام باشد و تا زمانی که جان در بدن دارد گوش به حرف‌های رهبرش بماند. هنگامی که برادرش از جبهه به خانه بازمی‌گشت تمام حرف‌های حسن این بود که او را به همراه خود به جبهه ببرد. به دنبال رسیدن به جبهه و کمک به رزمندگان بود و می‌گفت: الان کربلای حسین (ع) است و امام فرزند امام حسین (ع) است و باید یاریگر یار امام حسین (ع) باشیم.

آنچه در یادداشت‌های شهید دشتبانی به چشم می‌خورد، صمیمیت و فضای گرم میان رزمندگان در شرایط سخت جبهه است. آن‌ها با اینکه از خانه و خانواده دور هستند ولی با گرمی در کنار هم زندگی می‌کنند و به‌خوبی هوای همدیگر را دارند. در تمام خاطرات رزمندگان در کنار هم هستند و این روحیه جمعی بالا باعث تقویت روحیه‌شان می‌شود. جمع شدن انسان‌هایی با اعتقاد و حالات معنوی بالا فضایی را در جبهه‌ها می‌سازد که دل همه جلا پیدا می‌کرد تا هرچه دارد را در طبق اخلاص بگذارد.

روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان «احمد هم با شفاعت علی و مجتبی آسمانی شد» به گفت وگو با مادر سه شهید پرداخت و آورد: احمد مختاری، مجتبی سعیدی و علی سراج از عشایر مهدیشهر استان سمنان راهی جبهه می‌شوند. در بحبوحه جنگ، هر سه رفیق شفاعت‌نامه‌ای می‌نویسند و هر سه آن را امضا می‌کنند: این‌جانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری پیمان می‌بندیم بر اینکه هرکدام از ما سه تن به درجه رفیع شهادت نائل آمد، دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد که از گناهان دو تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند از دو تن دیگر شفاعت نماید.

پسرم با شهید احمد مختاری و علی سراج رفاقت داشتند و با هم صمیمی بودند. رفاقتی که بعدها باعث نوشتن آن شفاعت‌نامه و شهادتشان یکی بعد از دیگری شد. شهیدان سراج و مختاری به همراه مجتبی وقتی از جبهه برمی‌گشتند به صورت دوره‌ای به خانه همدیگر می‌رفتند و برای کمک به خانواده رزمنده‌های دیگری که در جبهه حضور داشتند، برنامه‌ریزی می‌کردند و کمک‌حال خانواده‌ها بودند. زمان اعزام هم هر سه با هم به جبهه می‌رفتند. پسرم هر وقت از جبهه برمی‌گشت از دوستان شهیدش یاد می‌کرد و بسیار ناراحت بود. یادم است زمانی که آلبوم عکس‌ها را نگاه می‌کرد، روی تصویر دوستان شهیدش می‌رسید، به‌شدت گریه می‌کرد. به‌ویژه شهید «صادق یوسفیان» که مجتبی علاقه زیادی به او داشت. یک بار هم از شهادت کمک تیربارچی خودش «شهید نادعلیان» برایمان تعریف کرد که در اروند به شهادت رسیده بود. مجتبی روحیه بسیار حساسی داشت؛ صحبت از دوستان شهیدش که می‌شد بغض می‌کرد و اشکش جاری می‌شد.

این روزنامه در مطلبی دیگر با عنوان «مادرم ۱۱ ماه بیشتر دوری پسرش را تاب نیاورد» به گفت وگو با حسین خدادوست برادر شهید داوود خدادوست از شهدای روستای ازان پرداخت و نوشت: بعد از شهادت داوود مادرم بسیار دلتنگ شد و همین دلتنگی باعث شد ۱۱ ماه بعد از شهادت برادرم، مادرم هم از دنیا برود. درگذشت مادر برای همه ما سخت بود. برادرم داوود در هفتم فروردین ماه سال ۴۵ در خانواده‌ای مذهبی و کارگر در روستای ازان به دنیا آمد. سومین فرزند خانواده هشت نفره ما بود. سه دختر و پنج پسر بودیم. برادرم دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشت. مشکلات اقتصادی خانواده و بیماری سختی که در زمان کودکی به آن دچار شد، زندگی‌اش را تا مدت‌ها تحت تأثیر قرار داد. بیماری‌اش آنقدر سخت بود که دیگر امیدی به زندگی برادرم نداشتیم، اما توسل به ائمه و معصومین او را به زندگی بازگرداند. پدرمان آن زمان نانوایی داشت و از این راه خرج و مخارج خانواده را تأمین می‌کرد.

در ادامه این مطلب می‌خوانیم: بسیاری از مادران رزمنده‌ها که فرزندانشان به جبهه اعزام می‌شدند به فرزندانشان سفارش می‌کردند که مواظب خودتان باشید و سعی کنید به خط مقدم نروید. برادرم با شنیدن این حرف‌ها ناراحت می‌شد و می‌گفت: شما نمی‌دانید اینجا (جبهه) چه خبر است. چه ظلم‌ها که نکرده‌اند. اگر هر کدام از شما هم می‌دانستید قطعاً داوطلبانه در جبهه‌ها حضور می‌یافتید. اگر من و امثال من به خط مقدم جبهه نرویم پس چه کسی باید برود؟! چه کسی باید پاسخ این بعثی‌های متجاوز را بدهد؟ چه کسی باید از کشور و اسلام دفاع کند؟ در نهایت داوود مرداد سال ۶۴ از طریق لشکر ۷۷ خراسان به جبهه‌های جنوب اعزام شد. با عنایت به شور و اشتیاقی که در ایشان نسبت به جبهه و جنگ و شهادت وجود داشت، خانواده هیچ مخالفتی با حضورش نداشت. مادرم آن زمان حدود ۴۴ سال سن داشت و خودش مشوق ایشان بود و یک سال بعد از شهادت برادرم به رحمت خدا رفت.

روزنامه «جمهوری اسلامی» در گزارشی با عنوان «عالم اخلاقی از نواده شیخ صدوق» آورده است: سی و هفت سال قبل در روز یازدهم تیرماه ۱۳۶۱ منافقین کوردل عالمی را از ملت انقلابی ایران اسلامی گرفتند که متخلق به اخلاق اسلامی بود و فروتنی و تواضع او زبانزد عام و خاص بود. آیت‌الله حاج شیخ محمد صدوقی که از نواده‌های مرحوم شیخ صدوق علیه الرحمه بود، نمایندگی حضرت امام خمینی و مسئولیت امامت جمعه شهر یزد را بر عهده داشت. وی از بدو ورود به قم به دوستی و هم صحبتی با امام خمینی رضوان‌الله تعالی علیه دل بست؛ به طوری که جلسات و محفل انس مشترک داشتند. آیت‌الله صدوقی در خاطرات خود در این باره می‌گوید: "بنده در سال ۱۳۴۹( هجری قمری) که وارد قم شدم، دو سه روز پس از ورود، با امام خمینی آشنا شدم و کم کم آشنایی ما بالا گرفت و به رفاقت کشید و گاه در تمام مدت شبانه روز با ایشان بودم.

ایشان از لحاظ سیاسی شخصی بسیار تیزبین و تیز هوش بود. بسیاری از جریانات سیاسی را قبل از اینکه افراد نزدیک به ایشان بفهمند، می‌فهمید و زودتر از بقیه وارد صحنه می‌شد. بعد از انقلاب، یکی از روحانیان طراز اولی که علیه منافقین وارد صحنه شد ایشان بود. آنها را شناخت و علیه آنان قیام کرد. تنها شهری که منافقین نتوانستند در آن دفتر داشته باشند، شهر یزد بود. و این از تیز بینی ایشان بود اینها را شناسایی کرد و نگذاشت در این شهر رخنه کنند.

روزنامه «جوان» در مطلبی با عنوان «پدربزرگم تا آخرین روز زندگی شعار مرگ بر امریکا می‌داد» به گفت وگو با با فرزند شهید غلامعلی رستمی از شهدای پرواز ۶۵۵ ایران ایر، پرداخت و نوشت: پدرم بسیجی بود و خیلی دوست داشت به جبهه برود منتها، چون تک پسر بود، مادربزرگم به خاطر وابستگی‌های عاطفی شدیدی که به پسرش داشت اجازه جبهه رفتن به پدرم نمی‌داد. پدرم بسیجی فعال بود و علاقه زیادی به جبهه رفتن داشت و لباس‌هایش را هنوز به یادگار نگه داشتیم. پدرم تنها پسر خانواده بود و پنج خواهر داشت. خانواده به هیچ عنوان رضایت به جبهه رفتن‌شان نداد. یک بار پدرم به مادربزرگم می‌گوید که می‌خواهد به جبهه برود ولی مادربزرگم می‌گوید من جلوی اتوبوس می‌خوابم و اگر خواستی بروی باید از رویم رد شوی. پدر چند بار درباره شهادتش با مادرش صحبت کرده بود ولی مادربزرگم به هیچ عنوان دلش راضی به رفتنش نمی‌شد.

در ادامه این مطلب می‌خوانیم: خانواده شهدا یکی از مشکلات اساسی‌شان در جامعه توی چشم بودنشان است و همه فکر می‌کنند خانواده شهدا در همه چیز یک سهمیه خاص و ویژه دارند. علاوه بر همه این‌ها به ما می‌گویند که پدر شما به جبهه نرفته و نباید جزو شهدا حساب شود. این حرف‌ها غم بزرگ‌تری در دلمان می‌آورد. آن زمان به خاطر شغل پدرم ما هیچ کمبود مادی‌ای نداشتیم و پدرم خیلی به آشنایان و نزدیکان کمک می‌کرد. حالا عده‌ای فکر می‌کنند سهمیه‌های خاصی به ما تعلق می‌گیرد. در طول این سال‌ها حرف‌های زیادی شنیده‌ایم و هنوز می‌شنویم. اگر الان پدرم زنده بود تازه حدود ۶۰ سال سن داشت و بودنشان برایمان بزرگ‌ترین نعمت بود.

حماسه مدافعان حرم استمرار دفاع مقدس

مشی و سبک زندگی شهیدان والامقام مدافع حرم نمونه‌هایی از اخلاق و روحیات عاشورایی رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس است. آنانی که در راه اعتلای اسلام جانانه در برابر دشمنان ایستادگی کردند و جان خویش را در دفاع از حرم اهل بیت (ع) تقدیم درگاه احدیت کردند.

روزنامه «کیهان» با انتخاب تیتر «یاور نیازمندان» می‌نویسد: امروز ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم سید مهدی موسوی است. همو که به رغم موفقیت‌های تحصیلی و کاری و زندگی خوب اما وقتی تهدید اسلام توسط دشمنان بشریت را دید، از همه توفیقات و خوشی های دنیوی گذر کرد و لباس رزم پوشید. وی از اولین شهدای مدافع حرم در سوریه محسوب می‌شود، زمانی که هنوز بسیاری از مردم از صف پرافتخار مدافعان حرم بی‌خبر بودند، وی از پیشقراولان بود. شهید مدافع حرم سید مهدی موسوی متولد سال ۱۳۶۳ بود و۱۰ تیر سال ۹۲ در سوریه به شهادت رسید. همسر این شهید در گفتگو با کیهان گفته بود: «در همه حال به فکر مردم بود. بخصوص آنهایی که از نظر مالی در وضعیت مناسبی نیستند. فقط هم مسائل مالی نبود. هر کاری که از دستش برای باز کردن مشکلات مردم بر می‌آمد، کوتاهی نمی‌کرد. همیشه می‌گفت: «برایم دعا کن از نظر مالی دست و بالم آن‌قدر باز باشد تا هرکس که به من رجوع می‌کند نا امید برنگردانم و بتوانم بهش کمک کنم.» آن موقع زندگی ما یک زندگی کارمندی بود و با کلی قسط. البته در طول زندگی کمک‌هایش را مخفیانه و به دور از چشم من انجام می‌داد. بعد از شهادتش خیلی‌ها آمدند و از کمک‌های مهدی در حق خودشان گفتند. همه‌اش هم کمک‌های مالی نبود. خیلی‌ها برای اینکه کارشان در جایی درست شود می‌آمدند پیش مهدی و او هم از کمک دریغ نمی‌کرد.»

این روزنامه با انتخاب تیتری دیگر با عنوان «یادبود شهید مدافع حرم، شجاعت علمداری مورجانی» می‌نویسد: امروز پنجمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم، خلبان شجاعت علمداری مورجانی است. او از اولین افرادی است که در سال‌های نخست درگرفتن فتنه تکفیری‌ها در منطقه، در راه دفاع از حرم آل الله به شهادت رسید. خلبان‌های شهید مدافع حرم، از مظلوم ترین شهدا هستند. چرا که کمتر به آنها پرداخته شده است. شاید اولین توجه جدی به این طیف از مدافعان حرم، توسط ابراهیم حاتمی کیا صورت گرفت که در فیلم «به وقت شام» حماسه و شهادت یک خلبان را به تصویر کشیده است. سرهنگ پاسدار شهید مدافع حرم شجاعت علمداری مورجانی نیز یکی از خلبانانی بود که جان خود را فدای امنیت کشور و پاکسازی منطقه از لوث وجود اشرار داعشی کرد. وی از چهره‌های مطرح و عالی در حوزه هوافضای سپاه بود. این شهید پس از اخذ مدرک لیسانس از دانشگاه امام حسین (ع)، لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد و به عنوان پاسداری نمونه و ممتاز، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست.

در ادامه این مطلب آمده است: سپس بعد از گذراندن چندین دوره تخصصی خلبانی، به عنوان خلبان بالگرد در نیروی هوا نیروز سپاه پاسداران به خدمت مشغول شد. با ورود فناوری نوپای پهپاد به هوا فضا، شهید علمداری به همراه چند تن از خلبانان برتر انتخاب شدند تا دوره‌های لازم را آموزش ببینند. سرانجام شهید والامقام علمداری در نهم تیرماه ۱۳۹۳و در نبرد با داعش و القاعده، به هنگام دفاع از حریم اهل بیت (ع) در سامرای عراق و در جوار بارگاه ملکوتی امام حسن عسکری (ع) بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید.