تاریخ انتشار: ۱۳ تیر ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۴

تهران- ایرنا- هرچند می دانم خیلی به ضررم تمام خواهد شد ولی هر چه باشد از غربت و مظلومیت ۳۷ ساله حاج احمد متوسلیان، کاظم اخوان، تقی رستگار و سیدمحسن موسوی که بیشتر نیست.

این جمله‌ای است که نویسنده کتاب «سی و هفت سال» در ابتدای کتاب خود و زیر عنوان «چه کسانی نخواستند حاج احمد برگردد؟» آورده و نوشته است که ماجرای ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی در سال ۶۱ در طول این سال‌ها چه فراز و نشیب‌هایی داشته و شاید به همین دلیل نام دیگر کتاب خود را گذاشته است «نگاهی واقع بینانه به طولانی‌ترین گروگان گیری قرن اخیر»

چهاردهم و به روایتی ۱۳ تیر ماه ۱۳۶۱، خودروی هیأت نمایندگی دیپلماتیک ایران حامل سردار احمد متوسلیان وابسته نظامی سفارت ایران در بیروت، سید محسن موسوی کاردار سفارت ایران در بیروت، تقی رستگار مقدم کارمند سفارت ایران و کاظم اخوان عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی توسط مزدوران حزب فالانژ لبنان متوقف شده و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک توسط آدم‌ربایان دست‌نشانده رژیم صهیونیستی ربوده شدند.

حمید داودآبادی را بیشتر از همه بچه‌های جبهه و جنگ و علاقه مندان به کتاب‌های حوزه دفاع مقدس می‌شناسند. او همان کسی است که با پایان یافتن جنگ تحمیلی سلاحش را بر زمین نگذاشت بلکه آن را تبدیل به قلم کرد تا ایثارگری‌های رزمندگان را برای نسل‌های بعد از خود به تصویر بکشد. مستند برادر احمد یا کتاب کمین جولای ۸۲ از آثار این نویسنده است. او ۳۰ سال است که دست به قلم است و هر روز کتاب‌هایی خواندنی از دوران دفاع مقدس می‌نویسد.

رهبر معظم انقلاب در سال ۷۷ پس از مطالعه کتاب یاد ایام برای داودآبادی دعا کرد تا این کتابش گامی برای خلق یک قصه بلند خوب و هنرمندانه باشد.

اما فلسفه نگارش کتاب سی و هفت سال را از زبان خودش بشنوید که در تیر ماه سال ۹۶ می‌گوید که بغض خاطره دیپلمات‌های ایرانی پس از ۲۲ سال گلویش را می‌خراشد و چاره را در نوشتن کتابی می بیند تا بگوید آنچه را که دیگران نگفته‌اند یا نخواسته‌اند که بگویند. اما ۲۴ سال پیش چه رخ داده بود که بعد از دو دهه هنوز داودآبادی را رنج می‌دهد.

موضوع به خرداد ۷۴ برمی گردد که نویسنده کتاب سی و هفت سال به لبنان سفر می‌کند و در لابلای گفت و گوهای خود با یکی از اعضای رده بالای جنبش امل، سخن از چهار گروگان ایرانی به میان می‌آید و داودآبادی متوجه می‌شود که روبرت مارون حاتم معروف به کبرا یعنی فردی که دیپلمات‌های ایرانی را به گروگان گرفته در بیروت زندگی می‌کند و به همین دلیل تلاش می‌کند تا هر طور شده او را ببیند و ماجرای دیپلمات‌ها را از او بپرسد اما بعدها می‌شنود که کبرا از طرف دستگاه قضائی لبنان به جرم جنایات بی شمار تحت تعقیب بوده و به کانادا گریخته است.

داودآبادی طی این سال‌ها تلاش کرد تا تمام خاکریزهای شناسایی چهار دیپلمات ایرانی را فتح کند و هر بار که رد پایی یا نشانه‌ای پیدا می‌کرد عزمش را جزم کرده و با هزینه شخصی راهی لبنان و سوریه می‌شد. او با شخصیت‌های مختلفی همچون سیدحسن نصرالله و بسیاری از مقام‌ها و شخصیت‌های خارجی و داخلی صحبت کرده ولی نمی دانم در سال ۷۸ با کدام شخصیت صحبت می‌کند که اصل داستان را از زبان کبرا شنیده است.

کبرا گفته بود که در آن روز یعنی ۱۳ تیر ماه سال ۶۱ حدود ۴۰۰ مسلمان را دستگیر کرده و کشته است و زمانی که خودروی دیپلمات‌ها به بازرسی برباره می‌رسد، جلوی آنها را گرفته و مقداری معطلشان می‌کند. یکی از این چهار نفر در حالی که کارت دیپلمات به دست داشته به طرف کبرا می‌آید ولی او را به زور سوار خودرو می‌کنند و پس از چند دقیقه یکی دیگر از آن چهار نفر با عصبانیت از خودرو پیاده شده و به طرف کبرا می‌رود. کبرا نیز احساس خطر کرده و گلوله‌ای در صورتش...

بی دلیل نیست که بغض نویسنده کتاب سی و هفت سال گلوی او را می‌فشارد و اعلام می‌کند که به اجبار و یک بار برای همیشه می‌گوید. البته می‌توان این بغض را در بخش‌هایی از کتابش دید. مثلاً در یکی از یادداشت‌های سال ۹۷ اینگونه می‌خروشد: باور کنید متوسلیان و موسوی و رستگار و اخوان، چه ان شاالله زنده بیایند و چه عند ربهم یرزقون باشند، یقه همه آنانی را که ۳۶ سال با سرنوشت آنها بازی کردند و خانواده آن عزیزان و ملت چشم به راه را بازی دادند، خواهند گرفت. آن دنیا دیگر لابی بالادستی‌ها ارزشی ندارد!

او چشمان منتظر خانواده این عزیزان را حق الناس می‌داند و با اشاره به انتشار اخبار امیدوارکننده از سوی برخی افراد در سال‌های اخیر خطاب به مسئولان می‌نویسد: مطمئناً ۵۰ سال دیگر هم که بگذرد، شما همچنان تیر ماه هر سال وعده اخبار خوش در آینده نزدیک را خواهید داد.

داودآبادی بر مسئولانی که هر سال به صدور بیانیه شدیداللحنی در محکوم کردن ربودن گروگان‌های ایرانی بسنده می‌کند، می‌خروشد و می‌گوید: چه کسی موظف بوده کمیته حقیقت یاب، آن هم نه در سطح بین المللی که در همین کشور خودمان تشکیل دهد و نداده است؟ از پرتقال فروش که پرسیدم گفت «به خدا من کاره‌ای نبودم و نیستم. آنان که حقوق‌های کلان و حق مأموریت‌های دلاری دریافت می‌کنند، باید چنین کاری می‌کردند.»

این نویسنده معتقد است بیش از ۲۱ میلیارد تومان تاکنون برای این موضوع هزینه شده ولی دریغ از یک پرونده که در اداره پلیس لبنان، دستگاه قضائی لبنان، پلیس بین الملل اینترپل، سفارت ایران در بیروت یا وزارت امور خارجه و دستگاه قضائی خودمان ولی تا دلتان بخواهد اسامی و اخباری عجیب و غریب از داخل زندان‌های رژیم صهیونیستی و زنده بودن دیپلمات‌های ایرانی که به نقل از یک لبنانی یا یک یونانی یا یک فلسطینی نقل می‌شود.

داودآبادی می‌گوید چرا کمیته پیگیری در ریاست جمهوری یا مجلس شورای اسلامی تاکنون گزارشی ارائه نداده‌اند و هیچ دستگاه و مقامی از هیچکس در این رابطه آنان را بازخواست نکرده است.

وی از تلاش مجلس شورای اسلامی در سال‌های ۷۵ یا ۷۶ برای پیگیری وضعیت دیپلمات‌های ایرانی یاد می‌کند و می‌نویسد: مجلس نامه‌ای خطاب به کنگره آمریکا می‌نویسد و کنگره یک تیم تحقیق می‌فرستد و نامه‌ای به مجلس دادند که «ما به این نتیجه رسیدیم اینها کشته شده‌اند و مراتب تسلیت خودمان را اعلام می‌کنیم!» این از مجلس بود که تکلیفش معلوم شد. خاویر پرز دکوئیار دبیرکل وقت سازمان ملل در همان مقطع به تهران آمد و با آقای هاشمی رفسنجانی دیدار کرد. در کتابش هم نوشته است که من به ایران آمدم تا مراتب تسلیتم را به خانواده چهار دیپلمات اعلام کنم. یعنی در سازمان ملل هم این پرونده بسته شد.

داودآبادی آمار تمام زندانیان ایرانی در اسرائیل را درمی آورد و می‌گوید که در آن زمان ۱۲ ایرانی در زندان‌های اسرائیل بودند و نقل قول شهادت متوسلیان از زبان فردی به نام عیسی الایوبی را رد می‌کند که در آن زمان جنجال شد اما آن چیزی که ایوبی دیده سه اسیر ایرانی در زندان بوده نه چهار دیپلمات ایرانی و علت اشتباه او این بوده که شخصی به نام توسلی در زندان بوده و تفاوت آن را متوسلیان تشخیص نمی داده است.

یکی از بخش‌های کتاب سی و هفت سال به مصاحبه داودآبادی با سایت مشرق اختصاص یافته و میثم رشیدی مهرآبادی می‌گوید که اگر داودآبادی اسناد و بیان افراد مختلف را رسانه‌ای کند، فردا همان افراد زیر حرف‌هایشان می‌زنند و داودآبادی مستندات بسیاری دارد که تکلیف حاج احمد را معلوم می‌کند.

سخن را کوتاه کنم و مطالعه دیگر بخش‌های این کتاب را به علاقه مندانش وامی گذارم ولی نمی دانم چرا داودآبادی کتابش را اینگونه تمام می‌کند: در زمستان ۹۷ توفیقی حاصل شد تا با کسانی که همواره دنبال آن بودم تا درباره پرونده چهار گروگان ایرانی مفقود در لبنان صحبت کنم. چهار بزرگوار که نگاه و نظر آنان که از بزرگان مملکتی هستند، نتایج تحقیقات ۲۵ ساله‌ام درباره این پرونده را هم تأیید کردند و هم باعث شدند تا به این شعر زیبا و مهم باور پیدا کنم «هر که را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند» و این شد که آنچه را می‌خواستم، یافتم و از این به بعد، دیگر در آن باره هیچ نه خواهم گفت و نه در فضای مجازی خواهم نوشت.