احمد غلامی سردبیر در سرمقالهای در روزنامه شرق، نوشته است: تغییر از سنخِ تغییر تقویمی نیست که همهچیز به شیوهای گذرا و روزمره تغییر ماهیت پیدا داده باشد؛ این تغییر، خارج از نُرمهای مرسوم در جامعه رخ داده است. اینک ما با شرایطی روبهرو هستیم که حفظ «وضعیت موجود» در آن معنای چندانی ندارد؛ کاری که سه دهه قبل از این شاید به شیوههایی قابل مهندسی بوده است. آنچه موجب نگرانی است وضعیتِ جامعه کنونی است که شاید بتوان از آن به «وضعیت ناموجود» تعبیر کرد. این تعبیر، درست نقطه مقابلِ وضعیت موجود قرار میگیرد.
وضعیتهای ناموجود به دشواری تَن به مهندسیهای عقلانی میدهند و تصمیمات در آنها اثرگذاری چندانی ندارد و بسیاری از تصمیماتِ اثرگذار قابل اجرا نیست. وضعیت ناموجود، مصداق بارزِ این تعبیرِ گرامشی است: «کهنه در حال احتضار است و نو توان تولد ندارد». ازاینروست که در این زمانه حافظان نظمِ موجود دچار چالش معرفتی شدهاند و گاه با تصمیماتی غیرمترقبه از جامعه پیش میافتند و گاه با آموزههای کهن رؤیای بازگشت به وضعیت موجود ازدسترفته را در سر میپرورانند. جامعه در وضعیت ناموجود، یعنی جامعه بدون تخیل که در آن سیاستی شکل نمیگیرد. بهمیانجیِ تخیل، سیاست و مردم با هم چفتوبستی خلاقانه پیدا میکنند. با تحلیل دولتهای انقلاب در این چهار دهه، بیش از پیش به ظهور وضعیت ناموجود کنونی پی خواهیم برد. نقطه عطف تخیل در سیاست را میتوان در دوم خرداد ۷۶ جستوجو کرد، در نقد وضعیت موجود، وضعیتی که در قیدوبندهای اقلیتی خلاصه شده بود، قیدوبندهای کلیشهای ایدهای به نام «خِیر مشترک». اقلیتی که باور داشت منفعتِ همه در گرو منفعت گروه و دستهای است که حافظان وضع موجودند.
پیشبینیناپذیری دوم خرداد و رویکارآمدن خاتمی و دولت اصلاحات همه را غافلگیر کرد؛ اما این غافلگیری منجر به عقبنشینی حافظان وضع موجود نشد و آنان در برابر تخیلِ پیشرونده مردم که میتوانست آغازِ «امر مشترک» باشد، پایداری کردند. دوم خرداد، تقابل با آن خیر مشترک بود و تجلیِ امر مشترک؛ باور به اینکه قدرتِ جمعیت بیش از قدرت افراد است و اجتماعِ انسانها، افزایش قدرت آنان را در پی خواهد داشت. امر مشترک ماحصلِ اتصال بدنهاست و هرچه شمار بدنهایی که به اجتماع میپیوندند تا در امر سیاسی مشارکت کنند بیشتر باشد، توانِ بیشتری برای تغییر در اختیار جامعه خواهد بود. دوم خرداد تجربه میلورزی مردم در سیاست بود که در آن ناکام ماندند. شاید از شکستِ همین تخیل بود که خیال برخاست. پناهبردن مردم به خیال یعنی تهیشدن توانِ تخیل. خیال جَنمی است از سرزمین اوهام. احمدینژاد مردی از این سرزمین بود. حقِ طبیعی که بر قدرت فرد استوار باشد، وهم و خیال است و حاملِ هیچ توان رهاییبخشی نخواهد بود. ناکامیِ دوم خرداد و حفرههای موجود در آن، جامعه را ناگزیر به انتخاباتِ سوم تیر ۸۴ (رویکارآمدنِ احمدینژاد) رساند و مرحله بعد، رسیدن به وضعیتِ ناموجود کنونی بود. دولت حسن روحانی دولتِ بازگشت است. دولتی که نه برکشیده تخیل بود و نه خیال، نه این بود و نه آن. بلکه نوعی بازگشت برای حفظ وضع موجودِ ازدسترفته بود. دولتی پاگرفته در میان بیم و امید مردم. تولد دولت روحانی در وضعیت هابزی رقم خورد: انتقال توانمندی اتباع جامعه مدنی به دولت در وضعیت استثنایی. دولت روحانی ناخواسته «دولت یک تَن» شد.
اما روحانی بهمثابهِ این یک تن، نتوانست از فرصت بهدستآمده استفاده کند و دست به اصلاح از بالا بزند. ناکارآمدی مدیران دولت روحانی موجب شد این ایده در ذهن مردم بارور شود که جامعه هیچ نیازی به قدرت ندارد و فقط مردم میتوانند جامعه را بسازند و هر فُرمی از دولت تنها از طریق رابطه درهمتنیده مردم و دولت یا برعکس دولت و مردم میتواند مشروعیت پیدا کند. دستیابی به این ایده، تجربه بزرگی است، گیرم هنوز از قوه به فعل درنیامده و مردم را در وضعیتی ناموجود قرار داده باشد؛ اما بدیهی است این وضعیت پایدار نیست و مردم درصدند به وضعیت و معنایی تازه دست یابند. از همینجاست که میل بروز میکند؛ میل و اشتیاقی برای تغییر، تغییری مبتنی بر تخیل که نهادهای برسازنده مردمی را شکل میدهد نه نهادهای برساخته دولت را. بههمیندلیل امر سیاسی متقدم بر امر اجتماعی است. امر سیاسی کنشی سازنده را به وجود میآورد که بیوقفه از امر نو پدید میآید. تنها راه گذر از وضعیت ناموجود، توانمندی مردم و باور به امر سیاسی است. وضعیت ناموجود قابل مهندسی نیست و هیچ دستورالعملی را برنمیتابد، مگر عملی که از میل به تغییر و اصلاح نشئت گرفته باشد.