اشاره به رسم غیراخلاقی زنده به گور کردن دختران و جو غالب دخترستیزی در بین اعراب جاهلی از مشهورترین تصویرهای شایعی ست که آشنایان با قرآن و اسلام و تاریخ جاهلیت، از آن دوران در ذهن دارند. به تناسب همین تصویر شایع، نقش اصلاحگرانۀ پیامبر در محو این سنت ناپسند هم جزو شایعترین اصلاحگریهای اخلاقی پیامبر در اذهان و نقل ها است. تفضیلیترین گزارش از این وضعیت و واکنشهای عمومی عرب جاهلی به دختردار شدن و تصمیم به انجام رسم ناصواب دخترکشی در قرآن، دو آیه ۵۸ و ۵۹ سوره نحل است.
وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثیَ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ (۵۸) یَتَوَرَی مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَمْسِکُهُ عَلیَ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فیِ الترَّابِ أَلَاسَاءَ مَا یحْکُمُونَ (۵۹)
آیات در کوتاه ترین بیان و نمایشیترین گونه ممکن حال متعصبانه یک مرد عرب را تصویر میکند. وقتیکه خبر تلخ دختردار شدن به او میرسد. خبر روی مرد را سیاه میکند «سود وجه»! کنایه از خشمی شدید! شرم و خشم در هم میآمیزد و او خشمش را فرو میخورد! کظم غیظی برای تعصبی باطل. شرم و سنگینی نگاه دیگران او را از آنها فراری میدهد و متواری میکند «یَتَوَارَی مِنَ الْقَوْم» و برای اندیشه بر موقعیت تلخ پیشآمده به گوشهای میراند. برای چه؟ که فکر کند! که بین دو راهی خِفت و خُفتن در خاک دختر کدام را انتخاب کند. دو راهی خفتِ نگه داشتن «أَیُمْسِکُهُ عَلیَ هُون» یا خُفتنِ دختر در خاک «یَدُسُّهُ فیِ الترَّاب»، یکی باید انتخاب شود. اولی خفت آور، فقرآور و ننگین است.
امکان بالقوۀ کسر شأن والاگهر قبیله را میآورد که مبادا فردا این دختر بدشگون، عروس قبیلۀ ناهم شأنی شود! آنوقت بر خون و گوهر نژاد برتر قبیله چه میآید؟! انتخاب دومی هم هر چند در نوبت دوم و سومِ انجام داده شدن آسانتر شود و دختر دومی قلب و وجدان را کمتر از اولی آزرده میکند. هر چند وقتیکه نفسها و صداهای نازک دخترک با هر مشتِ خاک بیشتر، کم و کمتر میشود! ولی باز به هر حال، شده اندکی و ساعاتی درون پدر جانی را خلجان میدهد و وجدان را شرمگین میکند. در این بین انتخاب و حُکم مرد جاهلی، هر چه باشد شیرینکامانه نیست! نگه داشتن تلخی خفت و ننگ دارد. زنده خاک کردن هم، تلخی جان و نفسِ سرزنشگر. مرد دختردار شده هر کدام را حُکم کند، حتی اگر زنده نگه داشتن دخترک را هم لطف بکند، حکم بدی کرده است. «أَلَا سَاءَ مَا یحَکُمُون» همچنانکه برخی از مفسرین، حُکم را در این فقره از آیه، همان انتخابِ هولناک و تلخ دخترکشی و زنده به گوریاش، یعنی «دس در تُراب» گفته اند.
در عمدۀ منابع تفسیری ریشۀ رسم دخترکشی و دخترستیزی اعراب را رخدادی در جنگ بنی تمیم با کسری ایرانیان گفته اند، وقتیکه برخی دختران عرب به اسارت ایرانیان درآمدند و در وقت صلح هنگامیکه نوبت مطالبۀ اسرا رسید، برخی دختران بنی تمیم خود نخواستند که به قبیله برگردند. همین شد که بنی تمیم کینه و بغض از آن دختران را تا حد زنده به گوری نوزادان دختر به دل گرفتند و تعمیم دادند و آرام آرام این خوی کینه آلود بنی تمیم، میان اعراب آن دوره رسم و نشر پیدا کرد. به علاوۀ سایر علل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی منحطی که این رفتار را مرسوم میکرد.
البته نباید از نظر دور داشت که در عین شیوع و رسمیت این رفتار، بودند مردانی که به این رفتار هولناک تن نمی دادند.به گواه این نکتۀ روشن که اگر این رسم گسترش مطلق داشت، زاد و ولد هم به کل منتفی شده بود. و نیز مردانی که به مقابله با سنت ضد اخلاقی بر میخواسته اند و به نوعی زمینه و اذهان را برای انذار اخلاقی- دینی پیامبر (ص) بر ضد این سنت آماده کرده بودند. از جمله صعصه بن ناحیه، جد فرزدق شاعر معروف، که به گواه تاریخ ۳۶۰ دختر را از پدرانشان خرید و مانع زنده به گوری شان شد. به گونه ای که فرزدق به این نیای خود می بالید و اشعاری در وصفش در تاریخ سروده است.(قاموسی الرجال، ج ۵، ص ۲۵۰)
جایگاه اشاره به رسم دخترکشی و ذم آن در قرآن در نگاه اولِ هر ناظری لزوم اصلاح و ترک این رذیلت هولناک اخلاقی را به نظر میآورد که جز با اشارات صریح در نص، ممنوعیت و ترک آن ممکن نمیبود. یعنی به نظر می آید که قرآن در امتداد اصلاح و ماموریت تکمیل مکارم اخلاقی جامعۀ عصر نزول، می بایست ابتدا رذیلت های هولناک آنها را از بین ببرد و سپس به دنبال احیای معارف و ارزشهای وحیانی باشد. این تلقی شایع البته که درست است، اما تنها بخشی از علت این اشاره و تذکر در معرفت قرآنی است. در تلقی شایع پیکان فهم به سوی نفی صریح رسم دخترکشی در قرآن یعنی «وئاد» رفته است. اما یک بُعد مهمتر جا مانده است. ذم اخلاقی دخترکشی و لزوم جدی ترک این رذیلت در پیامبریِ اخلاقی پیامبر و وصف آخرت به ندای تظلم آنان یک بُعد ماجراست «پرسند چو زان دخترک زنده به گور (۸) به کدامین گناه کشته شده است؟ (۹) تکویر»، اما بُعد ناآشکار دیگرِ ماجرا، زدودن باورهای انحرافی و الهیاتیِ شرک آلود جامعه است. ادامه گفتار در صدد است تا این بُعد مغفول مانده و ناآشکار را تشریح کند.
در باور و تفسیر ملکوتی عربهای همدورۀ پیامبر (ص)، ملائک دختران خدایند. «فرشتگان را که بندگان خدا هستند، زن میپنداشتند.زخرف ۱۹» و همچنین اسراء ۴۰، نجم ۱۹-۲۰، طور ۳۹. فرشتگان دختری که شفیع و واسطه در نزد خدایند! (النجم ۲۶). در ریشه این مونتپنداری فرشتگان خیلی چیزها و حدسها گفته شده است، از قبیل اینکه فخر رازی شباهت در مستوری و پرده نشینی و مخفی بودن -همچنانکه شمس هم به همین علت مونث مجازی و ماه مذکر مجازی است. چرا که نور خورشید مانع و پردۀ دیدن قرص آن است و در ماه اینگونه نیست_ یا شباهت در دستیاب نبودن و غیرت مردان را دلیل آن میداند (تفسیر مفاتیح الغیب، ج ۲۰، ص ۵۴). وجه شبه لطافت و نازکی و پریوارگی در خیال انسانی برای فرشتگان و در عین حال تجسم و شناخت این صفات در استعاره زن نیز میتواند عامل این تصور باشد. اما در رایی که به نظر صحیحتر می آید، علامه طباطبایی تاثیر و الهام از ادیان های شرقی و هندی و یونانی را ریشه این باور میداند (تفسیر المیزان، ذیل آیه)
علت هر چه هست در این تصور فرشتگان مونثاند و خدا لشکری از دختران برای انجام اوامر و فرامین خود دارد. این تلقی همان بُعد ناآشکار و یکی از علتهای تعرض و تذکر به رسم غیراخلاقی دخترکشی در قرآن است. چیزی که کمتر مورد توجه اذهان بوده است. در ذکر این ارتباط نکته ذیل از اصلیترین مقاصد قرآن است.
نفی گمان مذکرپسندی از ساحت الهی
در آیات متعددی در قرآن ناظر به بحث و دقیقاً در توبیخ باور خودپندار به دخترانِ الله، مشرکان خطاب میشوند که چرا و چگونه شما پسران و مذکران و دلخواهان را برای خود برمیگزینند و دختران را برای خدا؟ «آیا خدا را دختران است و شما را پسران؟ (طور ۳۹)» و «وَ یجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَ لَهُم مَّا یَشْتهَونَ (۵۷) نحل.»
این تقسیمی ناروا و ناقص است. «تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَی (النجم ،۲۲)». در یک فهم و رویکرد جزء انگار (atomistic approach) که مورد نقد روش شناختی فضل الرحمان در فهم قرآن هم بود (Islam and Modernity,Fazlur Rahman,Chicago & London,1982) (و هم بنگرید به قرآن و زن، آمنه ودود، ترجمه اعظم پویا و معصومه آگاهی، ص ۲۱) این دسته آیات گاهی دقیقاً برخلاف همت قرآن در نفی پندارهای جنسیتی به خدا، این گمان را در ذهن متبادر کند که خداوندِ مذکردوست و یا شاید خودمذکر!، از این تقسیم ناخشنود است و نه بر سر اصل معامله، بلکه بر سهم چانه میزند!! این تلقی جنسیت زده را «فهم الف» نام میگذاریم. ویژگی های ناخنثی زبان عربی در اشارات مذکرانه (قاعده تغلیب) و هم اقتضائات و واقعیت های تاریخیِ بیشتر مردانه در زمانه نزول که در قرآن هم ناگریز رسوخ پیدا کرده است، ممکن است به صحت تفسیر الف دامن بزند. یعنی هرچند قرآن در یک گفتگوی جدلی و انتقادی محکم اتفاقاً به دنبال برائت و پاک کردن اذهان از پندارهای مشرکانه و الهیاتی جنسیت زده در نسبت با خدا است، بالعکس در تضاد با این هدف مخاطب از این دسته آیات مطابق با فهم الف برداشت کند که خدا از انتساب دختر به خود ناخشنود است و اگر مشرکان فرشتگان را پسر خدا میدانستند، مشکلی وجود نداشت و او آنها را توبیخ نمیکرد! در حالیکه به محض توجه به بُعد تاریخیِ واقعیتِ دخترکشی و ترجیح پسر از سوی عرب جاهلی و داخل کردن این عنصر تحلیلی در فهم، این آیات دقیقاً رنگ و بوی دیگری پیدا میکند. این فهم دوم را «فهم ب» مینامیم.
مطابق «فهم ب» در این مجموعه آیات به روشنی جنس استفهام انکاری آمیخته به استهزاء و بیان جدلی قرآن، در قبال باورهای الهیاتی مورد نقد است. قرآن از مشرکانی که فرشتگان را دختر خدا میدانند، میپرسد شمایی که دختران را که برای خود نمیپسندید، از آمدن و زادنش روتُرش میکنید، سر پایین می اندازید و بعضاً زندهبهگورش میکنید، چگونه پس آن را برای خدا میپسندید، از کیسه خلیفه میبخشید و خودپندار فرشتگانش را دختر میدانید؟! اگر دختر پسندیدنی است، چرا برای خود نمیپسندید و اگر ناپسندیدنی است، چرا آن را حواله و قسمت خدا میکنید؟ (خلاف قاعده زرین اخلاقی!). با این ناسازگاری منطقی و استاندارد دوگانه چه میکنید؟ این موضع جدلی و بیان به مقتضای منطق خصم است که دقیقاً مبنای فهم ب در این مجموعه آیات است.
این مبنا در پیوند و توجه ناگسستنی به بافت تاریخی نزول آیات است. بدون توجه به این بافت، احتمال اینکه آیاتِ ناقد مونثپنداری فرشتگان مطابق فهم الف تفسیر شوند بسیار وجود دارد. اما به محض توجه به بستر تاریخی باورهای مشرکان در مونثپنداری فرشتگان، بُعد ناآشکار آیات اشاره کننده به رسم دخترکشی و وجه شکایت از انتساب دختر برای خدا کشف میشود. چیزی که مستقیماً متعرض ناسازگاری منطقی بین کشتن دختر و دخترپنداری فرشته برای خداست. من نام این ناسازگاری منطقی به نظرم مورد اشاره قرآن در «فهم ب» را به تناسب دخترکُشی جاهلی، «فرشتهکُشی» میگذارم.