کرمان - ایرنا - ۴۰ سال زندگی حبیبه برومند نقاش خودآموخته کرمانی در میان رنگ و هنر و خلق بیش از پنج هزار کار هنری در این فاصله بدون هیچ آموزشی قطعاً باید یک داستان قابل‌تأمل را در خود جای‌داده باشد، داستانی که زیبایی را در عمیق‌ترین رنج‌های زندگی متبلور کرده و پیام امیدبخشی را فریاد می‌زند.  

به گزارش ایرنا، حبیبه برومند نقاش خودآموخته  ۵۹ ساله  کرمانی که درزمینه هنرهای مختلف ازجمله نقاشی،  مجسمه‌سازی، کار روی مس، چرم و چوب فعالیت می‌کند  در مصاحبه با ایرنا هنر واقعی خود را گذر کردن از رنج‌هایی دانست که در مسیر زندگی به بهترین شکلی با آن‌ها مقابله و آن‌ها را راهبری کرده است.

روایت رنجی که تبدیل به خلق بیش از پنج هزار اثر هنری نفیس شد

به گفته این بانوی هنرمند روزهای ابتدایی زمستان در انتظار و بی‌قراری رسیدنش به‌کندی می‌گذشت، اوقاتی که حتی با سرگرمی‌هایی مثل دوختن لباس و آماده شدن برای لمس دستان کوچکش همراه بابی صبری سپری می‌شد فقط تشنه بودم برای دیدنش که سرانجام پس از ماه‌ها انتظار بالاخره آغاز رسالت مقدس مادری فرارسید.

قریب به ۶ ماه از تولدش می‌گذشت تا متوجه شدم روزهای سختی در مقام یک مادر در انتظارم است،  درست لحظه‌ای که در آزمایش‌ها، بهره هوشی او ۳۵ اعلام شد مساله‌ای غیرقابل‌باور برای من و همسرم  که آن‌همه انتظار را تلخ و نافرجام می‌کرد و ندایی که در درونم مرا به تلاشی خستگی ناپذیر ولی ناپیوسته وامی‌داشت.  

واقعیت تلخ آن بود که عقب‌ماندگی ذهنی فرزندم ادراک او را به محیط پیرامون و درنتیجه آموزش حتی سطحی‌ترین مطالب را به نحوی غیرممکن می‌کرد و درواقع به‌سختی کار آموزش و مراقبت را آغاز کردم و با این کلام زیبای  حافظ: من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک/ چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد ، آرامشی درک‌شدنی در درونم ایجاد می‌شد .

دومان  فرزند تازه متولدشده‌ام قادر به راه رفتن و سخن گفتن نبود و حتی سطح پایینی از عکس‌العمل در مقابل عواملی از قبیل حرارت و لمس اشیاء را هم نداشت، از همسرم به دلیل مشغله زیاد نمی‌توانستم انتظار زیادی داشته باشم اما او به‌محض ورود کمک‌حالی مهربان و دلسوز بود و قابل‌اتکا و اعتماد.

از گرفتن روغن فندق از عطار تا نگه‌داشتنش زیر آفتاب و یا گرسنه نگه‌داشتنش برای وادار کردن او به حرکت، تنها گوشه‌ای از راهکارهایی بود که به کار می‌گرفتم تا فقط ذره‌ای عضلات بدنش از لختی و بی‌حرکتی درآید که این تلاش بعد از یک سال جواب داد و دومان شروع به حرکت چهاردست‌وپا کرد و این حرکت‌های او امید را در دلم زنده کرد.

حال نوبت به ایستادن رسیده بود که برای تحقق این امر دوازده پشتی را به‌صورت پله قرار می‌دادم و در بالاترین نقطه شکلاتی را به‌عنوان عامل محرک برای حرکت او می‌گذاشتم و برای تعادل او درراه رفتن پشتی‌ها را به‌صورت یک دیواره قرار می‌دادم تا بتواند درراه رفتن نیز تعادل داشته باشد.

که بالاخره بعد از تکرار و تکرار ماهیچه‌های پا اندر قوی شده بودند که بتوانند قدم از قدم بردارد گاهی اوقات ممکن بود که چند ماه با یک متد پیش بروم و جواب ندهد و دوباره از اول با یک متد دیگر آموزش را شروع می‌کردم و این بسیار مرا خسته می‌کرد.

دوره گردن گرفتن دومان نیز برای خود داستانی داشت، برای او  با استفاده از یک سبد تاب درست کرده بودیم که دومان را در آن می‌گذاشتم و یک توپ نیز مقابلش او را حرکت می‌دادم تا بتواند گردن بگیرد و برای اینکه خسته نشود تشتی بزرگ را پر  آب می‌کردم و مابین تمرین او را کنار تشت می‌نشاندم تا آب‌بازی کند و این دوره ازآنچه فکر می‌کردم زودتر جواب داد.

​برای بالا بردن ضریب هوشی دومان  نیز کارهای زیادی انجام می‌دادم، که برای او بسیار خسته‌کننده بود که من همه را با بازی توأم می‌کردم تا بشود ادامه داد.

مشغول کار با دومان بودم و از گذر زمان چیزی نمی‌فهمیدم که بیش از یک سال گذشت و فرزند دومم به نام پویان به دنیا آمد .

حالا یک فرزند سالم باهوش کنارم بود که همه کارها را بدون آموزش در کوتاهترین زمان ممکن انجام می‌داد و یک فرزند عقب‌مانده که به‌سختی یاد می‌گرفت و این تناقض در نوع خود برای من یک چالش محسوب می‌شد.

هنوز دومان درزمینه راه رفتن دچار اشکال بود که فرش‌های سالن را جمع کردیم و موزاییک‌هایی را در فاصله ۱۰سانتی کنار هم چیدیم و تمرین را شروع کردم تا بالاخره مسلط به راه رفتن شد.

بعد از فراگیری راه رفتن؛ دومان را نزد چند پزشک، روانشناس و متخصص مغز و اعصاب بردیم که در ادامه مسیر راهنمای ما باشند اما به‌صراحت گفتند که تربیت‌پذیری و آموزش او چیزی شبیه به غیرممکن است اما ما در عمل می‌دیدیم که او با آموزش توانست خزیدن، گردن گرفتن و راه رفتن را یاد بگیرد پس امیدوار بودیم که بیشتر هم یاد خواهد گرفت.

نتیجه اولین ضریب هوشی که روانشناس از دومان گرفت بین ۳۵تا ۴۰ بود  و بنا بر آن شد که هر ۶ ماه یک‌بار برای آزمون هوش به یکی از پزشکان در بهزیستی مراجعه کنم و رسیدن به یک نتیجه مطلوب تلاش مضاعفی را می‌خواست.

کلاس‌های گفتاردرمانی را نیز شروع کردم و با توجه به آموخته‌ها با دومان سرسختانه نزدیک به چهار سال کارکردم، کاری که پویان به‌صورت غریزی دریکی دوهفته انجام داد.

زمان به‌سرعت می‌گذشت که با به دنیا آمدن دخترم زویا نگرانیم بابت پویان کمتر شد چون این دو مکمل رفتاری مناسبی برای یکدیگر بودند و این زمان بیشتری برای رسیدگی به امور دومان در اختیارم قرار می‌داد.

حالا روزها با بچه‌ها کار می‌کردم و شب‌ها تا دیروقت به کار هنری می‌پرداختم و تنها چهار ساعت در شبانه‌روز می‌خوابیدم.

زویا ۲ سال، پویان ۴ سال و دومان ۶ سال داشت که آن‌ها را باهم به کلاس ژیمناستیک گذاشتم و پس‌ازآن شنا، کتاب خواندن نیز جزو برنامه اصلی و مهمشان بود که هرروز تکرار می‌شد از کانون پرورش فکری کتاب‌هایی می‌گرفتم و برایشان می‌خواندم و معمولاً بعد از اتمام کتاب سؤال‌هایی در مورد موضوع کتاب از بچه‌ها می‌پرسیدم که به درک بیشتر کتاب کمک می‌کرد و به آن‌ها امتیاز می‌دادم .

اصول پایه ریاضی را نیز به دلیل اینکه ضریب هوشی‌اش نسبتاً بالاتر رفته بود را در برنامه‌هایش گنجاندم.

پس‌ازآن برای پیشبرد روابط اجتماعی دومان نیز او را به مهد بردم تا ارتباطش با بچه‌ها بیشتر شود برای اینکه بتوانم مراقبش باشم در همان محل مربی مهد شدم و یک سال به‌صورت افتخاری در آنجا کارکردم.

او را بعد از یک سال به درخواست روانشناس به مدرسه عادی ثبت‌نام کردم که خودم نیز به‌عنوان معلم نقاشی در آنجا مشغول به فعالیت شدم.

پویان و دومان در یک کلاس بودند،  ۶ سال متوالی چهارنفری به مدرسه می‌رفتیم و دوازده ظهر از مدرسه برمی‌گشتیم این۶سال خوب گذشت؛ دومان کوچک‌ترین تنشی در محیط مدرسه نداشت و فقط می‌بایست در منزل با او بیشتر کارکنم که از کلاس عقب نماند. 

برای زیاد کردن دایره لغات از فرهنگ عمید استفاده می‌کردیم و به دومان نیز چگونه استفاده کردن از آن را یاد داده بودم تا کاملاً لغات و جملات را بفهمد.

دومان دبستان را بدون کمک خاصی تمام کرد اما برای رفتن به مدرسه عادی پایه بالاتر شرایط را مناسب ندیدم  و او را به مدرسه استثنایی فرستادم اما پس از مدتی متوجه شدم که پیشرفت چندانی نمی‌کند بنابراین تصمیم گرفتم خودم آموزش به او را شروع کنم.

کارم از ساعت ۸صبح با بازی جورچین، خواندن کتاب‌های کانون، علمی و ریاضی شروع می‌شد و بعدازظهرها هم به کارهای هنری و گردش می‌گذشت البته برای زویا و پویان اجباری در کار نبود اما دومان باید طبق برنامه پیش می‌رفت. 

ازآنجاکه حضور دومان در جامعه مهم بود و باید از چهاردیواری خانه بیرون می‌رفت  ۴ روز در هفته او را به بازار و خیابان می‌بردم و در مسیر هر آنچه برایش تازگی داشت می‌پرسید و من برایش توضیح می‌دادم و او آرام‌آرام خیلی چیزها را یاد می‌گرفت.

مسئولیت پذیری دومان 

به‌مرور برای اینکه دومان عهده‌دار برخی از کارهای شخصی خودش باشد برنامه‌ای مدون در راستای مسئولیت‌پذیری برای او در نظر گرفتم که انصافاً او نیز با جدیت و علاقه در جهت عمل به آن مبادرت ورزید.  پویان در علم و زویا در هنر موفق بودند که متأسفانه زویا فوت کرد.

دومان در حال حاضر با ضریب هوشی حدود ۷۵ هر صبح بعد از خوردن صبحانه تمرینات ریاضی و ادبیاتش شروع می‌شود و به کتاب خواندن و داستان‌نویسی در حد این ضریب هوشی علاقه دارد  و اخیراً نیز او را به کلاس موسیقی فرستاده‌ام.

درنهایت من فکر می‌کنم که موفقیت در امر آموزش برای این اطفال نیازمند خلاقیت‌های مداوم هست که زیبایی این خلاقیت‌ها لذتی پایدار برای آموزش‌دهنده خواهد داشت پس می‌توان در عمیق‌ترین رنج‌های زندگی زیبایی را متبلور کرد.

فشارهای روحی و روانی زیاد ناشی از مداوم کارکردن با دومان، مرا ازلحاظ روحی و روانی نامتعادل کرده بود به‌طوری‌که در کل شبانه‌روز ۴ ساعت بیشتر نمی‌خوابیدم و شب‌ها بیدار بودم که این امر به‌شدت مرا ناراحت می‌کرد اما با خود مدام تکرار می‌کردم که اگر می‌خواهی به فرزندت کمک کنی اول باید مادری متعادل و سالم باشی.  

هنر سرمه بیداری 

انتخاب کار هنری که بی‌علاقه هم به آن نبودم بهترین گزینه بود که می‌شد به‌جای فکر کردن به  آنچه مرا از پای درمی‌آورد انجام داد بنابراین بی‌خوابی‌هایم را با انجام کارهای هنری جبران کردم و به نحوی مشغول کار هنری شدن را جایگزین شب بیداری های کردم و به تعبیری سرمه بیداری  ام را در هنر یافتم  .

در ابتدا با صنایع‌دستی و دوخت‌های سننتی شروع کردم چرا که بدون سر و صدا بودند و مزاحمتی برای خواب فرزندم ایجاد نمی‌کردند و بعد کار قلم‌زنی روی مس و سنگ را آغاز  کردم اما انجام این کارها بازهم مرا اقناع نمی‌کرد بنابر این نقاشی را بدون هیچ آموزش و سبکی شروع کردم.

اوایل بر روی بوم نقاشی می‌کشیدم اما از شدت زدن کاردک بوم پاره می‌شد و کار را بر روی فیبر و چوب ادامه  دادم .

در نقاشی‌هایم پای هیچ سبکی در میان نبود و تنها رنگ بود، کاردک، قلم‌مو و خواسته‌های من که با در هم آمیختن رنگ‌ها و پاشیدن آن بر روی صفحه نقاشی خودم را تخلیه می‌کردم البته همزمان با آن مطالعه نقاشی را نیز شروع کردم.

نقاشی در این‌ بین بهترین گزینه برای تخلیه احساسم بود اما گاهی می‌شد که نقاشی هم همراهیم نمی‌کرد و برای همین همه هنرهایی که در آن استعداد داشتم را در کنار هم قراردادم تا هر زمان را به یکی از این هنرها مشغول باشم.

به‌صراحت بگویم که نقاشی‌ها و سایر هنرها شاهکار من نیستند بلکه شاهکار واقعی من بالا بردن ضریب هوشی فرزندم و کمک به آن است که می‌دانم بدون تلاش و رنج و امید هیچ‌گاه این امر امکان‌پذیر نبود.

فیلم مستند زندگی حبیبه برومند و آثارش به نام فراتر از رنگ دو بار، در جشنواره جهانی میل واکی و استونی بروک نیویورک در سال‌های ۲۰۱۳ و ۲۰۱۵ موفق به اخذ جایزه و نیز در سال ۲۰۱۴ در جشنواره سینما حقیقت تهران، منتخب دریافت جایزه شده است.

وی همچنان به خلق آثار هنری در کرمان ادامه می‌دهد و قرار است با حمایت‌های اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی موزه گالری ایشان افتتاح شود.

گزارش : معصومه قطب الدینی 

۹۸۸۹/ ۵۰۵۴