علی ایوبی در گفت وگو با احمد شیرزاد، استاد دانشگاه و فعال سیاسی اصلاحطلب در روزنامه شرق می نویسد: وی نماینده مردم اصفهان در مجلس ششم بوده است. او که در دوران پیروزی انقلاب دانشجو بوده، در این مصاحبه از فضای دانشگاهی و اتفاقاتی که منجر به انقلاب فرهنگی شد، میگوید. شیرزاد آن اتفاق را نابهنگام میداند و البته تجربه آن را برای دوران نمایندگی خود مفید قلمداد میکند. او به همراه برخی از دانشجویانی که سفارت آمریکا را تسخیر کرده بودند، در سال 78 وارد مجلس ششم میشوند و یکی از پر سروصداترین مجالس بعد از انقلاب را شکل میدهند. شیرزاد همچنین در این مصاحبه از روند سیاسی ایران بعد از خروج آمریکا از برجام میگوید و از مواضع ایران دفاع میکند. در ادامه این گفتوگو را به طور اختصار میخوانید.
احمد شیرزاد را به عنوان چهره سیاسی و نماینده مجلس ششم میشناسیم اما شما استاد دانشگاه نیز هستید، میخواستم بحث را با این موضوع شروع کنم که فضای دانشگاهی کشور را چگونه میبینید؟
هماکنون در ایران دو طیف دانشآموخته داریم که دو جور تفکر مختلف دارند؛ یکسری کسانی که بیکار نمیمانند و کیفیت بالای آموزش دارند که عمدتا دانشآموختههای دانشگاههای دولتی هستند. البته نمیخواهم بر سر دانشگاههای غیردولتی بزنم بالاخره دانشگاههای غیردولتی بهویژه دانشگاه آزاد هم حق بزرگی به گردن فرهنگ جامعه ایران دارند اما در عین حال، طیف گسترده لیسانس به دست داریم که کاری بلد نیستند جز اینکه تلگرام و اینستاگرام را چک کنند و صبح تا شب تلاش کنند تا ثابت کنند فضای ایران بد است و بتوانند با ماشین مسافرکشی کنند. در واقع یک طبقه جوان ناکارآمد درست کردهایم که نه آنقدر حال کار دارد که کارگری کند و نه آنقدر سواد و تخصص دارد که بتواند کار فنی انجام دهد. در عین حال هم ادعایشان در عرش است.
چون مدرک گرفته است و خودش را در حدی میداند که کار بهتری داشته باشد و کارگری نکند، همانقدر هم سواد ندارد که بتواند کاری در خور مدرکش انجام دهد.
از همینجا میتوانیم وارد بحث انقلاب فرهنگی در اول انقلاب شویم. به نظر شما انقلاب فرهنگی برای این بود که لایه دانشگاهها را عوض کنیم و الان اینجا نباشیم که بعد از 40 سال یکسری باشند که فقط لیسانس داشته باشند؟ چرا این تصمیم گرفته شد؟
انقلاب فرهنگی جزء عجیبترین تصمیمات بود.
یعنی جزء تصمیمات نابهنگام بود؟
نه اینکه اگر زمان دیگری بود بهنگام میشد، به عنوان کسی که در جریان این رخداد بودم، باجرئت میگویم انقلاب فرهنگی پدیده قابلدفاعی نبود، شاید از همنسلان من کمتر کسی شهامت این حرف را داشته باشند. داستان انقلاب فرهنگی از تنشها و درگیریهایی که بین گروههای سیاسی طرفدار و مخالف انقلاب در دانشگاهها پیش آمد، ریشه گرفت. انقلاب که شد یکسری گروههای چپ آمدند که مهمترین پایگاهشان پایگاه دانشجویی بود و در دانشگاهها دفتر داشتند که مسئولان وقت کشور هم گویا با آنها رودربایستی داشتند. اینگونه احساس میشد که دیگر رژیم شاه نیست و آزادی برقرار است و به همه گروهها در دانشگاه دفتر دادند که تصمیم بسیار اشتباهی از سوی مدیران دانشگاهها بود. از طرف دیگر، فشار دانشجویی هم بود. اینکه میگویم دفتر الان در دانشگاه انجمن اسلامی دفتری دارد اما قبلا مثلا یک ساختمان با 10 اتاق و انبار و امکانات بود و یکسری از آنها دستگاه چاپ داشتند و گفته میشد گاهی اسلحه هم داشتند که واقعا نمیدانم درست بود یا نه. در واقع مثلا در دانشگاه شریف که من بودم یک مقر حزبی تمامعیار داشتند. البته بچههای انجمن اسلامی هم دفتر و دستک مفصل داشتند. طرفداران مجاهدین خلق به نام انجمن دانشجویان مسلمان بودند و ما که طرفدار انقلاب بودیم، با دو اسم فعالیت داشتیم؛ گاهی انجمن اسلامی دانشجویان و در برخی جاها سازمان دانشجویان مسلمان بود. سه دانشگاه شریف، پلیتکنیک و شیراز با این نام بود و بقیه دانشگاهها با اسم انجمن اسلامی که بعد یک تشکل سراسری به نام دفتر تحکیم ایجاد کردند که هنوز هم هست...
کسی از سیاسیون هم دانشجویان را برای تعطیلی دانشگاه همراهی کرد؟
در دفتر تحکیم که بحث بود بچهها میگفتند هیئتهای چندنفره سراغ شخصیتهای سیاسی برویم و توجیهشان کنیم که انقلاب فرهنگی باید راه بیفتد. من در دو مورد همراهشان بودم؛ یکی مرحوم آیتالله منتظری که یادم هست با سادگی میگفت حالا نمیشود همین کارها را همینطور که دانشگاهها باز است، انجام دهید؟ اینطور پدر و مادرها ناراحت میشوند که چرا دانشگاهها تعطیل است. تا آخر هم مرحوم منتظری قانع به این کار نشد و معلوم بود شخصیتهای سیاسی آن زمان هم با این اتفاق مخالف بودند.
در ملاقات با مرحوم هاشمیرفسنجانی هم از این جهت که برخی گروهها تعطیل میشوند خوشحال بود اما نگران بود بنیصدر از این مسائل سوءاستفاده کند. نهایتا نهادهایی در دانشگاه تأسیس شد و آقایان از بیرون به دانشگاه آمدند تا دانشگاه منحرف نشود. روندهای گزینش در دانشگاه بسیار تشدید شد و البته هیچکدام از این روندها به سالمسازی منجر نشد. حتی برای گزینش کنکور سراسری یک جوان 18ساله اتفاقات نامطلوبی افتاد که مثلا میگفتند بقال محله باید نظر بدهد که رشته پزشکی بخواند یا نه. بعد از مدتی همه این تصمیمات در عمل به شکست منتهی شد و واقعا فرایندی مخرب بود. به هر حال، پدیدهای بود که دانشگاهها را تعطیل و دخالتهای نابجا را در دانشگاهها زیاد کرد. اما میل به تحصیل در جامعه غوغا کرد و مردم صبور بودند چون به هر حال، خانوادهها میخواستند پیشرفت کنند.
امثال شما و همچنین افراد دیگری که در تسخیر سفارت آمریکا حضور داشتند مثل آقای میردامادی، حدود 20 سال بعد وارد مجلس شدید. به نظرتان آن اتفاقات چقدر کمک کرد که تصمیمات بهتری در مجلس ششم بگیرید؟ به هر حال، کسانی که آن زمان شاید افراطی محسوب میشدند، حالا مجلس را در دست گرفته بودند.
اجازه دهید پروندهمان را روشن کنم. همه فارغالتحصیلان دهههای 50 و 60 را نمیشود توی یک کاسه ریخت و گفت اینها چپهای داغ انقلابی بودند که سفارت را گرفتند و انقلاب فرهنگی راه انداختند. ما یک طیف گسترده بودیم. من چند جای دیگر هم گفتهام و کسی نمیداند آن زمان بچههای دانشگاه شریف مخالف انقلاب فرهنگی بودند. من چون بچه درسخوان بودم، فکر میکردند شاید من مشکل دارم ولی در دانشگاه شریف استدلال مثبتی پشت انقلاب فرهنگی نبود. به هر حال، این رفتار به اسم آن مجموعه ثبت شده است. یا در قضیه گرفتن سفارت آمریکا قابل تحلیل است.
اینطور نیست که این اتفاق را به دانشجویان آن زمان نسبت دهیم. آن زمان دانشجوهای مسلمان از طرف چپیها بهشدت تحت فشار بودند که شماها مرتجع هستید و واقعا بسیاری از تندرویها و حرکتهای ناجوری که در جامعه رخ داد، ریشهاش از آنهاست. درست است که برخی از مذهبیها مرتکب آن کارها شدند، اما ریشه فکری آن از آنهاست. چپها معتقد بودند شماها در مبارزه با امپریالیسم کم میآورید و فقط نیروهای ناب انقلابی یعنی مارکسیستها، میتوانند خلق را در مبارزه با امپریالیسم نجات دهند. یک نوع رقابت وجود داشت. ما درباره جوانان 18، 19سالهای صحبت میکنیم که پتانسیل سیاسی بسیار بالایی داشتند؛ چون قبل از انقلاب، حرکتهای مخفی دانشجویی و تشکیلاتی خیلی خوب کار میکردند. بدون استثنا هر پنجشنبه و جمعه باید برنامههای سخت کوهنوردی اجرا میکردند و همیشه در معرض خطر دستگیری بودند. این بچهها پتانسیل بالایی داشتند و جوان نیز بودند. بعد از کودتای سال 32، آمریکاییها تمام عناصر جامعه ایران را در دست گرفتند و روشنفکرانی که در جنبش ملیشدن نفت و دوران دکتر مصدق بودند، یا توبه کردند یا در تلویزیون توبهنامه خواندند یا کشته شدند یا از کشور فرار کردند؛ یعنی تحقیری که جامعه روشنفکری ایران بین سالهای 32 تا 57 تحمل کرد، بینظیر است....
آن افراد مجلس ششم را در دست گرفتند و فضای جامعه هم عوض شده بود.
بله؛ ولی این افراد هم خیلی فرق کرده بودند.
چه فرقی؟
مهمترین نکته این بود که 40ساله شده بودند. آدم 20ساله با 40ساله فرق دارد، اما میانسالان فعالی بودند که قدرت اجرائی خوبی داشتند. شاید 20، 30 نفر از بین این افراد بودند که وارد مجلس ششم شدند و چهرههای شاخصتری بودند. برخی از کسانی هم که به مجلس آمدند مثل آقای طالبیان، میثم سعیدی و خانم حقیقتجو، از نسلهای بعدی بودند و در حوادث اول انقلاب نبودند.
مجلس ششم، مجلسی شاخص است که از نظر اصلاحطلبان شاید دیگر تکرار نشود. از نظر حکومت نیز مجلسی بسیار افراطی است که ترجیح داده میشود دیگر تکرار نشود. افرادی مثل شما در مجلس ششم همان کسانی بودید که در انقلاب فرهنگی حضور داشتید و سفارت آمریکا را هم اشغال کرده بودید. در این مجلس چه کردید که از طرف اصلاحطلبان آنقدر محبوب شدید و از آن طرف دیگر نمیخواهند چنین مجلسی شکل بگیرد؟
جنبههای متفاوتی داشت؛ اول اینکه مجلس ششم حرکت فراکسیونی بسیار قویای داشت که در مجالس بعدی نمیبینم. در مجلس دهم فراکسیون امید هست که معلوم نیست در و پیکرش کجاست. همه فقط محمدرضا عارف را میشناسند درحالیکه این فراکسیون قرار بود صدوچند نفر عضو داشته باشد.
آن زمان واقعا حرکت فراکسیونی بسیار قوی بود، جلسات فراکسیونها منظم تشکیل میشد و اگر قرار بود طرحی در مجلس بیاید، یک تصمیم جهتگیر پشت سرش بود. البته اگر بعضیهایشان را امروز نقد کنم میگویم کاش فلان طرح را فلان زمان نمیدادیم. تا حدی که آن زمان میشد بررسی کرد کارها حسابشده بود و اینطور نبود که چهار نفر طرحی حسابنشده را ارائه دهند. حرکت فراکسیونی خیلی مهم است؛ مثلا افرادی را داشتیم مثل مرحوم آقای سعدایی، نماینده جهرم که بهموقع میتوانستند در پنج دقیقه نمایندگان فراکسیون را از یک تصمیم جمعی باخبر کنند و این از دید بعضیها گناه کبیره بود.
پرالتهاب به معنی منفی که نمیگویید.
به معنی واقعیتی که بود. مثالی میزنم؛ وقتی آقای مرتضوی 200، 300 دانشجو را میگرفت، آنها میگفتند چیزی نگویید بگذارید ما کارمان را بکنیم. خب طبیعی بود که ما در مجلس التهاب ایجاد میکردیم. بدعت این کار را چه کسی گذاشت؟ یک روز آمدند و حسین لقمانیان نماینده همدان را به خاطر نطق گرفتند و یک اتفاق یک هفته مجلس را به التهاب درآورد. از صبح تذکر آییننامهای شروع میشد و هیئت رئیسه مجلس هم همراهی میکرد. آخر داستان این شد که آقای کروبی گفت من در دفترم مینشینم. همان حرکت باعث شد تا ظهر لقمانیان آزاد شود. بله مجلس پرالتهابی بود اما به نظرم هر مجلس زنده دیگری باید اینطور باشد.
اما الان مردم احساس میکنند مجلس دهم واقعا کاری برایشان انجام نداده است و شاید به این فکر میکنند که چرا باید دوباره رأی بدهند.
این بیانصافی است. به همان نسبت که پول میدهی آش میخوری. ما بین کسانی که کاندیدای اصلی بودند انتخاب نکردیم، بلکه بین کسانی که تأیید صلاحیت شدند انتخاب کردیم.
اصلاحطلبان لیستی به مردم دادند و گفتند به این افراد رأی بدهید.
اجازه دهید جدیتر بگوییم، مگر شبیه همان لیست را برای انتخابات خبرگان ندادیم؟ مگر آن افراد کسانی نبودند که به هیچ قیمتی نمیشود گفت اصلاحطلب هستند. آقای خاتمی هم گفتند تَکرار میکنم به هر دو لیست رأی دهید و مردم عمل کردند. حالا ما که نمیتوانیم خبرگان را نبینیم و فقط مجلس شورای اسلامی را ببینیم.
اما در همین مجلس خبرگان که مرحوم هاشمیرفسنجانی را داشت، آقای جنتی بهعنوان رئیس مجلس انتخاب شد.
بله، ولی آقای مصباح و یزدی در آن نیستند. پتانسیل تأثیرگذاری ما اینقدر بوده و همین مهم است. چرا صبر کنیم صد سال بگذرد تا ببینیم چه کار مهمی کردهایم؟ در انتخابات مجلس به آنچه میشد کرد عمل کردیم. اینکه آیا میشد لیست بهتری بست را نمیدانیم، چون در بستن لیست امید خیلی التهابات و چانهزنیها بوده و معلوم نیست بهترین انتخاب چیست، کمااینکه در انتخابات شورای شهر تهران هم کسی نمیتواند قسم بخورد کسانی که انتخاب شدند بهترینها بودند، اما بههرحال از مجموعه اصلاحطلبها بودند. خیلی از اتفاقاتی که میتوانست در غیر این صورت بیفتد، نیفتاد. خیلی از عناصر تند افراطی راست را نداشتیم.
اما اکنون فراکسیون امید ریاست کمیسیونها را به پایداریها باخته است. ما حتی نایبرئیسی آقای مطهری را هم از دست دادیم.
این حرف تند است، اما به نظرتان معیار برای ردصلاحیتها چیست؟ کار مجلس کار بسیار هوشمندانهای است. برخی از کسانی که به مجلس رفتند از لحاظ سیاسی واقعا صفرکیلومتر بودند و توان کار فراکسیونی در حد مجلس را نداشتند.
شما هم در مجلس ششم صفرکیلومتر بودید، اما قوی کار کردید.
اما مشابه کارهای تشکیلاتی را قبلا انجام داده بودیم. برای بعضی کارها اگر هوش سیاسی لازم وجود داشته باشد، بهسرعت چندوچون کار را یاد میگیرید و این اتفاق واقعا آن زمان افتاد. به نظر من در مجلس بعدی هم چندان شرایط برای حضور چهرههای قوی مساعد نیست. ولی ما بین مجلسی که شامل چهرههای متوسط خودمان و طرف مقابل است با مجلسی که چهرههای ضعیف ما با چهرههای بسیار قوی طرف مقابل باشد کدام را ترجیح میدهید؟ اگر مجلس اعتدالی باشد بهتر است. این مجلس درمجموع با دولتی از سنخ دولت روحانی راه آمد، درحالیکه واقعا میتوانست مجلسی باشد که دولت را زمینگیر کند. مجلس دهم شاید کارهایی را که ما دوست داشتیم انجام نداد، اما دولت روحانی را زمینگیر نکرد.
شاید وقتی مردم به شعار «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» میرسند به این معنی است که از هر دو اینها ناامید شدهاند.
این شعار که متعلق به مردم نبود؛ شعاری بود که عدهای گفتند و بیبیسی هم تکرار کرد.
اما تنها شعاری که یادمان مانده همین است.
چون بیبیسی بهکرات تکرار کرد و با دمشان گردو شکستند. اجازه دهید یکجور دیگر بگویم؛ من از کسانی که تند میروند میپرسم اگر یک کشتی بیاید و کل اصلاحطلبها و اصولگرایان ایران را سوار کند و وسط اقیانوس هند بریزد، ایران آباد میشود؟ چه کسی قرار است آبادش کند؟ هیچ جامعهای حق ندارد سرمایههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسیاش را نابود کند. درست است شعار ضدفساد میدهیم، ولی نباید این شعار را جوری بدهیم که هرکس عمارت و کارخانهای دارد احساس خطر کند، این خیلی بد است. این تندرویهای اوایل انقلاب را چرا تکرار کنیم؟ در سیاست هم واقعا اگر کسی غیر از این دو جریان بوده باید بمیرد؟ پس کشور را چه کسی اداره کند؟ اگر جریان جدیدی میآمد میشد به این دو جریان گفت که کنار بروند، اما حالا که این اتفاق نیفتاده است با دست خودمان تمام سرمایه سیاسی کشور را نابود کنیم؟ این کاری است که دشمنان ملت میخواهند انجام دهند. معنی حرف من این نیست که صبح تا شب به تقدیس آقای عارف بپردازیم، اما اگر عارف را نفی کنیم چه کسی را داریم بهجای او بگذاریم؟ اگر آقای جهانگیری را نفی کنیم چه کسی را داریم که با این پتانسیل بهجایش بگذاریم؟ مسئله این است که ما گول میخوریم....
طرفدار این نظریه هستید که اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری پشت آقای علی لاریجانی بایستند؟
طرفدار این نظریه نیستم؛ اما طرفدار نظریه تصلب سیاسی هم نیستم؛ به این معنا که باید با کسانی تا ابد مخالف یا تا ابد دوست و متحد باشیم.
در سال 76 مخالفت زیادی با آقای ناطقنوری بود؛ اما الان ایشان را جزء اصلاحطلبان میدانیم. فکر میکنید آقای لاریجانی هم این پتانسیل را دارد؟
لاریجانی قطعا فرق دارد؛ اما به نظرم آقای لاریجانی جزء سرمایههای سیاسی کشور است.
اما لزوما به درد اصلاحطلبان میخورد؟
شاید به دردشان نخورد؛ اما به این معنی نیست که ایشان را در صحنه سیاسی کشور نادیده بگیریم. میتوانیم با خیلی از چهرهها ائتلاف کنیم؛ نه اینکه به آنها رأی دهیم؛ مثلا اگر در برجام اصلاحطلبان با آقای لاریجانی ائتلاف نکرده بودند، برجامی به وجود نمیآمد؛ بنابراین میتوان با آنها کار سیاسی کرد. البته بعضی افراد هرچه در خانه بمانند، بهتر است. بین چهرههای اصولگرا هم برخی هرچه کمتر ظاهر شوند و حرف بزنند، بیشتر به جامعه لطف کردهاند؛ اما درباره همه نمیتوان این را گفت. مثلا آقای پرویز فتاح چهره موفق اجرائی بوده است. مگر نذر کردهایم با همه اصولگرایان مخالفت کنیم؟ ایشان یک چهره اصولگرا بوده که کارش را بهخوبی انجام داده و الان هم در بنیاد مستضعفان است. اگر نقدی به کارش وارد است، باید بگوییم و اگر کارش خوب بوده، هم باید گفته شود. آقای فتاح بههرحال خوب کار کرد.
وارد بحث هستهای و برجام شویم. شما اتفاقات پیشآمده در این مدت را چقدر بهنگام ارزیابی میکنید؟
در موضوع هستهای، اگر تصمیمهای فعلی ایران در بهتعلیقدرآوردن برخی توافقات برجامی با تصمیمات گذشته (قبل از برجام) را در نظر بگیرید، آنچه آن زمان بهشدت دنبال میکردیم و شاید من 10 سال از زندگیام را در بحث هستهای متمرکز شدم (در مجلس ششم و بعد از آن) این بود که نیروگاه هستهای یک معبد هستهای نیست. تصمیم برجام خیلی دیر بود و میتوانستیم خیلی زودتر به آن برسیم. ما سالهای زیادی از دوره آقای اوباما را از دست دادیم. الان هم بحث بالابردن سطح غنیسازی مطرح میشود که من و امثال من مخالفتی نداریم؛ چون در جای خودش استفاده میکنیم. حالا فهمیدهایم بالابردن درجه غنیسازی برای ما یک حربه سیاسی است؛ یعنی استفاده کن و هرجا لازم شد، پیچ آن را شل کن و مانور بده. این با رویکرد آقای جلیلی و تیمش خیلی فرق دارد که فکر میکردند به هر قیمتی باید غنیسازی کنیم؛ چون خیر دنیا و آخرتمان است. الان همان کار انجام میشود؛ اما با ابزار سیاسی دیگری. همان زمان هم اگر بهعنوان ابزار سیاسی استفاده میشد، مشکلی نداشتیم. گاهی شما تعلیق غنیسازی میکنید. گاهی هم آن را بهعنوان ابزار سیاسی در نظر میگیرید. من کاهش تعهدات را بهنگام میدانم. این پیچ را میتوان کم یا زیاد کرد.
به نظرتان امکان دارد بالا و پایینکردن این پیچ ما را به جنگ نزدیک کند؟
باید کارشناسی کرد. به نظرم نفس مذاکره نه قبیح است و نه ممدوح. اگر مذاکره منافع ما را تأمین کند، خوب است؛ اما اگر باعث تهدید ملی شود، بد است. الان با آقای ترامپ با این ویژگیهایش مذاکرهکردن یعنی پذیرفتن تحقیر ملی و عوامل ایرانی اگر آنها صدها امتیاز هم به ما بدهند، نمیپذیرند. من نمیتوانم در مقابل حس تحقیری که ایجاد میشود، مذاکرهکننده را ببخشم و بهعنوان یک ایرانی میگویم تا این آدم اینطور صحبت میکند، هرگز با او صحبت نکنید؛ مگر اینکه محترمانه صحبت کند و به تعهداتی که امضا کردهاند، پایبند باشند. ما با شخص دشمنی نداریم؛ اما اینکه او ما را تحقیر کند، بدون اینکه هیچ پیشنهاد سیاسی خاصی داشته باشد و فقط بگوید شما را تحت فشار میگذارم تا مذاکره کنید، اصلا این میز مذاکره تعریف نشده است و یعنی بیایید ابراز تسلیم کنید. همینطور بحث غنیسازی یا تعلیق آن میتواند در جای خودش ابزار باشد و فینفسه نه ممدوح است و نه قبیح. درباره رخدادن یا ندادن جنگ هم باید نشان دهیم که ما اهل جنگ نیستیم. مقامات سیاسی و رفتارهای رسانهای باید بهگونهای باشد که نشان دهیم ملتی نیستیم که دنبال جنگ باشیم؛ درعینحال نشان دهیم از جنگ نیز نمیترسیم. اگر سر سوزنی نشان دهیم جنگ نقطه ضعف ماست، قطعا ما را تحت فشار قرار میدهند و امتیازات بسیار نابجا خواهند خواست....