تاریخ انتشار: ۹ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۳:۴۷

تهران- ایرنا- مدتی است نام شهرک ویلایی باستی هیلز بر سر زبان‌ها افتاده است؛ شهرکی خصوصی با دیوارکشی اختصاصی و گیت ورودی که ورود غیرساکنان را ممنوع کرده بود؛ هرچند به دستور مقامات قضائی شهرستان لواسان گیت ورودی شهرک باستی هیلز برچیده شد و هم‌اکنون همه می‌توانند با ورود به شهرک، ویلاهای آن را که با دید 360 درجه کل منطقه را در چشم‌انداز خود دارد، مشاهده کنند که از کوه‌های سر به فلک کشیده لواسان است. تا دریاچه سد لتیان است.

روزنامه شرق در یادداشتی به قلم نعمت احمدی حقوق دان آورده است: قیمت ویلاها بسیار بالاست، منطقه‌ای که این شهرک در آن احداث شده حدود هزارو 900 متر از سطح دریا فاصله دارد و 200 متر بالاتر از مرکز شهر لواسان است. یک نمای سه‌بعدی از شهرک نشان می‌دهد که به خاطر ارتفاعی که شهرک در آن ساخته شده، چشم‌اندازی 360‌درجه‌ای در دامنه کوه و با چرخشی دایره‌ای به سد لتیان و دریاچه آن منتهی می‌شود. متراژ بیشتر ویلاها بالای هزارو 500 متر است و حیاط اختصاصی هر ویلا هم بیش از 600 متر است. هر اتاق یک تراس مجزا دارد و مواردی از این دست در ساخت‌وساز ویلاهای شهرک باستی هیلز باعث شده قیمت فوق‌افسانه‌ای برای ویلاهای احداثی در خریدوفروش در نظر گرفته شود. روزگاری که اتوبان‌های بابایی و ارتش در منتهاالیه شمال شرقی تهران تا دامنه‌های کوه احداث می‌شد، نگارنده در مقاله‌ای مستقل نوشتم این دو بزرگراه با هر نیت که احداث می‌شوند، یک نتیجه در پی خواهند داشت؛ لواسان لبریز از جمعیت سرریز به تهران خواهد شد با این تفاوت که جمعیت سرریز این منطقه، پولدارهایی هستند که از زندگی در تهران به تنگ آمده‌اند یا ثروت آنان دیگر در تهران قابل رؤیت نیست و عده‌ای می‌خواهند ثروت آنان در مرئی و منظر دیگران باشد.

وقتی فلان کس ویلایی مدرن در منطقه زعفرانیه به مساحت باورنکردنی مثلا شش هزار متر زیربنا می‌سازد، طبیعی است این بنای فوق‌مدرن برای نه سکونت و نه برای فروش ساخته شده است؛ بلکه برای خودنمایی احداث شده. در قرون وسطا که فئودالیسم در اروپا حاکمیت داشت، فئودال‌ها در اراضی وسیع خود قصرهایی برپا کردند که تا امروز باقی است. شرایط آن روز اروپا و دوره طولانی حاکمیت فئودال‌ها اجازه برپایی قصرهایی از این دست را می‌داد که امروزه مقصد گردشگران این کشورهاست؛ اما در ایران این چند دهه و درست در مرکز شهر تهران سربرآوردن قصرهایی رؤیایی، طنز تلخ و گزنده‌ای است که آیندگان راجع به آن قضاوت خواهند کرد.

سال‌های پایانی رژیم گذشته شهرک‌غرب نماد زندگی وارداتی غربی بود و امروز ظهور و تولد شهرک‌هایی از قماش باستی هیلز را در کدام لایه‌های سیاسی-اقتصادی می‌توان تعریف کرد؟ صاحبان این قصرها ابایی از دیده‌شدن ندارند؛ بلکه نوع معماری به‌رخ‌کشیدن سازه‌های شیک که تنها در افسانه‌های هزارویک شب می‌توان قصرهایی از این دست را جست‌وجو کرد، ظاهرا قبح ثروت‌اندوزی و تجمیع ثروت را از بین برده است. از منظر حقوقی، بررسی درآمدها و پول‌های حاصل از فعالیت‌های اقتصادی برای اخذ مالیات آن، امری پذیرفته‌شده است و درعین‌حال پیشینه مالکان برخی از این واحدها را هم می‌توان به‌راحتی در سامانه‌های موجود بررسی کرد.

معروف است که برژنف، رهبر شوروی سابق، علاقه زایدالوصفی به اتومبیل داشت و به پشتوانه همین علاقه کلکسیونی از اتومبیل‌های مختلف را جمع‌آوری کرده بود. یک روز مادر پیر خود را برای دیدن کلکسیون اتومبیل‌هایش همراه برد و سوار یکی از ماشین‌های مدرن کرد، راست و دروغ قصه بماند برای منتشرکنندگان آن؛ برژنف از مادر پیرش می‌پرسد ماشین‌سواری خوبی بود. مادرش نجواکنان و درگوشی به برژنف می‌گوید پسرم از کمونیست‌ها نمی‌ترسی؟ حکایت بالا خواه راست باشد و خواه دروغ، آیا اهالی شهرک‌هایی مانند باستی هیلز از دهک‌های پایین جامعه که به دلیل سوءاستفاده برخی از منابع ملی، هر روز فقیرتر می‌شوند، نمی‌ترسند؟ آن روز که شهردار وقت تهران مسیر شتاب رسیدن به لواسانات را احداث کرد، اهل فن باور داشتند سرریز ثروت‌های ناشی از رانت و خصوصی‌سازی برای ازمابهتران محل خرج و هزینه خود را پیدا کرد.

در همان زمان یکی از دوستان دلسوز برایم نوشت، برو خدا را شکر کن که فضای جدیدی در داخل کشور برای انباشت ثروت‌های بادآورده پیدا شده است. کافی است به میان پرده کانال‌های ماهواره‌ای در آن ایام نگاهی بیندازیم، انگار مسابقه سرعت برای خروج سرمایه کشور به راه افتاده بود. چهره‌های محبوب ورزشی را نمی‌دانم با چه دانه‌پاشی‌ای جلوی دوربین، کنار ساختمان‌های نیمه‌تمام اماراتی کشانده شده بودند و با تبلیغ‌های رنگارنگ جاده مستقیم خروج ارز از کشور به بهانه صاحب‌خانه و پاسپورت ‌شدن در امارات و قبرس و جنوب اسپانیا تبلیغ می‌کردند.

 آیا بهتر نیست ثروت کشور به جای جزایر قناری، قبرس و امارات به داخل کشور مانند همین شهرک باستی هیلز سوق داده شود؟ من نمی‌پرسم چرا و چگونه شرایط کشور، بسترساز ظهور کاخ‌نشینانی شد که در مناطق شمالی شهر تهران از برج‌هایی سر برآوردند که در کشورهای توسعه‌یافته و ثروتمند هم نمی‌توان نمونه‌های آن را پیدا کرد! مسئله این نیست که شهردار وقت تهران به عمد یا سهو شبکه بزرگراه‌های شمالی شرقی شهر تهران را آباد کرد که محل گذر ثروت‌های سرریزشده سرمایه‌داران جدید به سوی لواسان باشد یا فلان ورزشکار رو به برج‌های امارات و قبرس، جاده‌صاف‌کن خروج ارز از کشور باشد. درد، این بوده و هست که چرا در نبودِ نظارت حقوقی مؤثر، باید انباشت ثروت مانند مانداب در برکه‌ای متمرکز شود که در نهایت در گودال خود بگندد و گند آن را پشت گیت‌ها و دیوارهای زمخت آهن و سیمان و فولاد پنهان کنند؟

 زمانی که حسابگری پیدا شد و از موانع ایجادشده بر سر راه حسابرسی از گنداب ثروت‌های بادآورده نترسید و دستور حسابرسی داد، تازه مردمی که برای گذران یومیه خود در سطل زباله‌ها رزق و روزی می‌جویند، ناگهان متوجه شوند که سرریز ثروت فلان مال‌اندوز در جامعه‌ای که روزگاری درپی ایجاد جامعه بی‌طبقه بود، در پشت حصار پنهان‌کن ثروت‌های عمدتا نامشروع افسانه‌های هزارویک‌شب رقم می‌خورد.

 انسان در پناه سعی و کوشش و کار و تلاش می‌تواند به رفاه برسد، اما رفاهی که با تأسف، امروزه در مکان‌هایی مثل باستی هیلز جمع شده‌اند به یقین حاصل سعی و تلاش نیست، کافی است واگذاری‌های اصل 44 تحت عنوان خصوصی‌سازی، در یک تحقیق و تفحص بررسی شود، خصوصی‌سازی در بسیاری از کشورها که دولت دستی در اقتصاد دارد و رقیب بخش خصوصی است، تنها راه برون‌رفت از حاکمیت اقتصادی دولت است.

حتی در بعضی از کشورها شرکت‌های دولتی را مجانی واگذار می‌کنند. در مطلبی خواندم که یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های دولتی آلمان شرقی را به بخش خصوصی با قیمت یک مارک واگذار کردند، شرط واگذاری این بود که اولا همین تعداد کارگر در شرکت مشغول به کار باشند و اخراج کارگران ممنوع، دوم اینکه خریدار حق ندارد اموال شرکت خصوصی‌شده را بفروشد؛ فقط می‌تواند خط تولید را نوسازی کند و سال‌ها از پرداخت مالیات برای احیا و نوسازی شرکت خصوصی‌شده معاف خواهد بود، اما در ایران اگر روزی روزگاری اراده‌ای باشد و شرکت‌های واگذارشده را در زاویه تحقیق قرار دهند، متوجه فاجعه‌ای خواهیم شد که خروجی آن امثال شهرک‌های اقماری است که درآن دمل ثروت‌های بادآورده ظهور و بروز کرده است.‌

آدرس دیگری می‌دهم کمی نزدیک‌تر از باستی هیلز؛ در مرکز شهر، چند کوچه بالاتر از میدان ونک، به طرف شمیران، بیمارستان شهید هاشمی‌نژاد! دیوار روبه‌روی بیمارستان پر است از آگهی یا بهتر بگویم رنج‌نامه افرادی که تقاضای فروش یکی از اعضای خود عمدتا کلیه را فریاد کشیده‌اند. معلمی هستم بازنشسته! -شماره پرسنلی خود را نوشته است با این کد ملی، شماره کد ملی را نوشته‌- همسرم بیمار است -شماره پرونده بالینی را نوشته است- و در 48 سالگی به علت ازکارافتادگی به‌دلیل بیماری بازنشسته شده‌ام، صاحب‌خانه جوابم کرده است. آدرس منزل را داده است، داروهای همسرش را هم که باید مستمرا مصرف کند، فهرست کرده است و در غم‌نامه‌ای آخرین درخواست خود را نوشته است به فلان مبلغ نیاز دارم.

هرکس به کلیه با گروه خونی فلان نیاز دارد با این شماره تلفن تماس بگیرید و با تأسف در پایان نوشته است: «لطفا پاره نکنید به خدا نیازمندم». آگهی‌هایی از این دست سراسر کوچه را پوشانده است. وقتی فاصله طبقاتی از بلندی‌های لواسانات مشرف به دریاچه سد لتیان در ویلاهای آنچنانی تا کارتن‌خوابی خیابان هروی یا زیر پل مدیریت است، یک آرزو به ذهنم می‌رسد: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را...».