خبرنگاری عنوان حرفهای است که دامنه وسیعی از پیشهها را میتواند در بربگیرد. از دید واژگانی، خبرنگار یعنی آنکه خبر را مینگارد؛ کسی که خبری را به نحوی بهدست میآورد و آن را مینویسد و میآراید تا به دیده و گوش طیفی از مخاطبان برسد اما پُرواضح است که به هیچروی خبرنگاری در محدوده این تعریف واژگانی نخواهد گنجید. مفهومِ خبرنگاری از گذشته تا امروز پیشههای چندی را زیر سایه خود آورده است. براین اساس، نویسندگانِ مقالههای روزنامهها و مجلهها، گزارشنویسان، تحلیلگران و یادداشتنویسان، دبیران، سردبیران، مدیران مسئول و صاحبان امتیاز، ویراستاران، عکاسان خبری، طراحان و کاریکاتورنگاران، طراحانِ جدول و همه آنانی که به نوعی کار مطبوعاتی و رسانهای میکنند یا به روزنامهنگاری مشغولند، همگی با خبرنگاری پیوند دارند.
براین اساس، خالی از لطف نیست که به مناسبت ۱۷ مرداد که روزِ خبرنگار نام گرفته، تنی چند از بزرگان ادبِ ایران در عهد مشروطه و پس از آن را یادکنیم که در سابقه فرهنگی و حرفهای آنان در کنار سرایش شعرهای ناب، نگارش و تألیف آثار منثور ادبی و تاریخی و نیز تحقیق و پژوهش، تصحیح متون و تدریس، کار مطبوعاتی و فعالیت روزنامهنگاریِ نیز به چشم میخورد. نامدارانی که در ادامه این گزارش به اختصار یادی از آنان شده، در روزگاری دستبهقلم بودهاند که روزنامه و مجله را خواستاران و خوانندگان بیش از امروزی بود که به یُمنِ انقلابِ دیجیتال و رشد فضای مجازی، هرکس به یاریِ گوشی تلفنِ همراهِ خود میتواند در کنجی بنشیند و خبرساز شود.
نخستین کاغذ اخبار
دولت قاجار در دهه آخر رمضان ۱۲۵۲ هجری برابر با یکی از روزهای دی ۱۲۱۵ خورشیدی اعلامنامهای را پخش میکند که آن را کهنترین سند درباره نخستین روزنامه فارسی دانستهاند. در متن این اعلامنامه آمده است: بر رأی صوابنمای ساکنین ممالک محروسه مخفی نماناد که همت ملوکانه اولیای دولت علیه مصروف بر این گشته است که ساکنین ممالک محروسه تربیت شوند و از آنجا که اعظم تربیت، آگاه ساختن از کار جهان است، لهذا بهحسب حکم شاهنشاهی کاغذ اخباری مشتمل بر اخبار شرقیه و غربیه در دارالطباعه ثبت و به اطراف و اکناف فرستاده خواهد شد... .[۱] حدود سه ماه پس از انتشار این اعلامیه، در ۲۵ محرم ۱۳۵۳ هجری کاغذ اخبار (Newspaper) یا روزنامهای در دو ورق منتشر میشود که نامی نداشته و تنها در آخر صفحه نخستِ آن نشان دولتی ایران ثبت بوده است. امور این روزنامه را میرزا صالح شیرازی یکی از دانشآموختگانِ از فرنگبرگشته، برعهده داشته است.
انتشار این نخستین روزنامه فارسی زبان پس از چندی متوقف میشود اما در روزگار ناصری و در زمان صدارت میرزاتقی خان امیرکبیر، روزنامه دیگری معروف به وقایع اتفاقیه در تاریخ پنجم ربیعالثانی ۱۲۶۷ هجری برابر با ۱۸ بهمن ۱۲۲۹ خورشیدی به فرمان امیرکبیر منتشر میشود. در این روزنامه که برخلاف انتشارِ ماهی یکبارِ روزنامه پیشین بهطرز هفتگی منتشر میشده، ابتدا اخبار دارالخلافه، از شکار شاه و دید و بازدیدهای او از مؤسسات و اشخاص درباری و اعطای القاب و عناوین و صدور فرامین و حوادث شهری و بعد وقایع شهرهای دیگر و مختصری از اخبار کشورهای خارجه و در صفحهی آخر، یکی دو ستون اعلانات دولتی و خصوصی درج میشد.[۲]
از روزگار این دو روزنامه به اینسو، روزنامهها و مجلههای بسیاری در ایران پدید آمده و ناپدیده شده است. تعدادی از آنها عمر کوتاه و کماثری داشتند و پس از تعطیلی زیر غبار فراموشیِ زمان دفن شدند اما شماری از این آثار از چنان حسن شهرتی برخوردار شدند که حتی سالها پس از تعطیلی نیز کاغذهای کهنهیشان به اعتبارِ نوشتههایی که روی آنها نقش بسته بود، همچون ورق زر نزد اهل علم و ادب عزیز ماندهاند تا جایی که در بسیاری از نوشتهها و آثار پژوهشی بدانها ارجاع میدهند. این اعتبار البته به سبب ارزش و جایگاهِ صاحبقلمانی است که در این دسته از روزنامهها و مجلهها مینوشته یا عهدهدار مسئولیتی بودهاند.
ادیبالممالک فراهانی: از ادب تا غربت
میرزا محمدصادق متخلص به امیری و مشهور به ادیبالممالک (۱۲۷۷ - ۱۳۳۵ ق. / ۱۲۳۹ - ۱۲۹۵ خ.)، از تبار میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی (صدراعظمِ محمدشاه قاجار) بود. وی همچنانکه از لقبش، ادیبالممالک، برمیآید، در ادب و شاعری توانا بود و از شاعران نامدار روزگار قاجاریه به شمار میآید. این مردِ شاعر که از اواسط عمر به بعد با عبا و عمامه در معرض انظار عموم حاضر میشد، افزون بر شاعری، در روزنامهنگاری نیز بهطور جدی فعال بود؛ بهگونهای که در طول عمر خویش هم برای نشریههای گوناگون مقاله مینوشت و هم روزنامههایی چند را اداره میکرد.
ادب یکی از روزنامههای مهمی است که ادیبالممالک آن را در عهد مظفرالدین شاه منتشر کرده است. نخستین شماره این روزنامه در ۱۳۱۶ هجری در تبریز منتشر شد اما پس از انتشار ۱۷ شماره، مدتی تعطیل شد و پس از وقفهای دوباره چاپ آن از سر گرفته شد. ادب، نشریهای مصور بود که در ماه سه مرتبه به شکل چاپ سنگی و با خط نستعلیق بهانتشار میرسید. این روزنامه مزیّن بود به تصاویر دانشمندان و مردان بزرگ جهان و مشتمل بر بعضی مقالات علمی که طبیب میرزا نجفقلی خان قائم مقامی ترجمه یا تحریر میکرد.[۳] دوره دوم حیات روزنامه ادب در مشهد مقدس جریان داشت. ادیبالممالک در ۱۳۱۸ هجری به این شهر رفت و تا ۱۳۲۰ هجری که در آنجا اقامت داشت، سه سال بهطرز هفتگی روزنامه ادب را منتشر میکرد. از ویژگیهای ادب در سال سومِ انتشار در مشهد، دارا بودنِ تصاویر کاریکاتور است. براین اساس شاید این روزنامه اولین روزنامهی باشد که به این طرز مصوّر و دارای کاریکاتور بوده. این کاریکاتورها را حسین الموسوی، نقاشباشی آستان قدس رضوی (ع)، میکشیده است.[۴]
ادیب در سال ۱۳۲۰ هجری به تهران میآید و دوره سوم انتشار روزنامه ادب را در پایتخت طرحریزی میکند اما نکته مهم این است که در این دوره ادیبالممالک تنها حضوری اسمی در اداره روزنامه دارد و همه کار را به مجدالاسلام کرمانی، مدیر روزنامههایی چون ندای وطن و کشکول واگذار میکند و پس از مدتی خود به باکو میرود و به نشر ضمیمه فارسی روزنامه ارشاد ترکی اقدام میکند.
به جز انتشار ادب و ضمیمه فارسی روزنامه ارشاد ترکی، ادیب مدتی هم نشریه عراق عجم را منتشر میکرد. وی همچنین حدود یک سال سردبیری و نویسندگی روزنامه مجلس را برعهده داشت؛ روزنامهای که مدیر آن، سید محمدصادق طباطبایی (فرزند سید محمد طباطبایی) بود. این روزنامه که اجازه انتشارش را شخص مظفرالدین شاه صادر کرده بود، در ابتدا فقط مذاکرات مجلس را منتشر میکرد. مجلس، روزنامهای میانهرو بود و همین رویه را تا آخر نیز دنبال کرد.[۵]
ادیب در سالهای پایانی عمر مدیریت روزنامه نیمرسمیِ آفتاب را برعهده داشت. سعید نفیسی که در این روزنامه با ادیبالممالک همکاری داشته، درباره آفتابِ ادیب نوشته است که چون روزنامه آفتاب، روزنامه نیمرسمی بود، ناچار میبایست عقاید و مقاصد دولت را در اوراق خود منعکس کند ... مرحوم ادیبالممالک که میآمد، ما مطالب را به او میگفتیم و او میرفت و مقالهای مینوشت، یا یادداشتی به او میدادیم و آن را تنظیم میکرد و بسط میداد.[۶]
به هرروی، فرجام زندگی ادیبالممالک بهگونهای رقم خورد که نه آن استادیاش در شعر و ادب؛ و نه آن همه سابقهاش در روزنامه نگاری نتوانست شرایطی برایش فراهم کند که بتواند دستکم ماهها و روزهای پایانی عمر خویش را در آسایشی نسبی و رفاهی حداقلی به پایان برد. او که روزنامه ادبش در شمار بهترین و مهمترین نشریات روزگار مظفری بود، کارش بهجایی رسید که به گواه سعید نفیسی از ضعفِ مفرط در خانه محقرش در دروازه خراسانِ تهران جان سپرد! استاد نفیسی درباره غربت ادیبالممالک نوشته است: تهران ما در آن روزگاری که من به نشان دادنِ آن مشغولم، نزدیک چهارصدهزار جمعیت داشت. باور کنید که هیچ اغراق و مبالغه در این سخن نیست؛ از تمام مردم این شهر که این همه لاف میزنند، به جز مرحوم احمد اشتری، که در آن زمان به میرزا احمدخان مدعیالعموم معروف بود و تا زنده بود بضاعت بسیار متوسطی داشت، دیگر کسی را ندیدم که دستِ یاری به طرف این استاد بسیار بزرگ زبان فارسی دراز کند. آیا میتوانید تصور کنید که از ضعف مفرط جان سپرد و در دم مرگ یک دانه تخممرغ در خانه او نبود. مرحوم اشتری بیرون رفت و از بقال سرگذر سه تخممرغ خرید و زرده آنها را خامخام در دهن این مرد بزرگ ریخت و او تنها چیزی که از این جهان برد، آن سه زرده تخم مرغ بود! [۷]
علّامه علیاکبر خان دهخدا: چرند و پرندهای آقای دخو
نام یک روزنامه در تاریخ روزنامهنگاری ایران، همواره زبانزد بوده است؛ روزنامهای که عبدالله مستوفی، صاحب کتاب معروفِ شرح زندگانی من درباره اقبال مردم به آن نوشته است: ... من در طهران نبودم که ازدحام مردم را در خرید این روزنامه ببینم، ولی خودم در پطرزبورغ [= سنپترزبورگ یا لنینگراد] روز میشمردم تا هفته سرآمده، این چهار صفحه روزنامه به دستم برسد. مقالات اساسی آن جدّی و محکم و صحیح و با موازین علمی مطابق؛ و چرند و پرندِ آن در شوخی و ظرافت به منتهی درجه بود... .[۸] این روزنامه که صور اسرافیل نام داشت، پس از مشروطه به همت میرزا جهانگیرخان شیرازی و با سرمایه میرزا قاسم خان تبریزی راهاندازی شد. سردبیری صوراسرافیل را هم ادیب برجسته، علّامه علیاکبرخان دهخدا، عهدهدار بود.
جهانگیرخان بهتمامیِ معنا مردی آزادیخواه بود و اصلش صوراسرافیل را برای این راهاندازی کرده بود تا اعتراضی باشد به فساد و خیانت رجال حکومتی؛ از اینرو صوراسرافیل را بستری برای نگارش و انتشار مقالههای سیاسی تند و تیز قرار داده بود. یکی از بخشهای این نشریه را مقالههای طنزِ سیاسی - اجتماعیِ بسیار جذابی تشکیل میداد که ذیل عنوان چرند و پرند منتشر میشد. این مقالهها را دانشمردی با امضاهای مستعارِ دخو، دخو علی، خرمگس، اسیرالجوال، برهنه خوشحال و نخود همه آش مینوشت. صاحب این امضاهای عجیب و غریب کسی نبود جز ادیب نامداری که مهمترین لغتنامه زبان فارسی را به خون دل بنا نهاده است؛ مردی به نام دهخدا.
علی اکبرخان دهخدا زبانِ طنز، یعنی بهترین زبانِ ممکن را برای نثر نیشدارِ خود برگزیده بود. درواقع زبانی بُرّاتر، همهفهمتر و بهنسبت کمخطرتر از طنز برای انتقاد و اعتراض وجود ندارد و دهخدا بهخوبی این توانِ طنز را دریافته و به کار گرفته بود. بیتردید وی در این راه به تجربه امتحانپسدادهشده نامدارانِ طنز انتقادی فارسی، همچون عبید زاکانی (شاعر و نویسنده طنزپرداز سده هشتم) نظر داشته است. افزون براین، سبک کار روزنامه صوراسرافیل بسیار به روزنامه ملانصرالدین که در قفقاز منتشر میشد، نزدیک بود و لحن نثرِ طنزِ دهخدا نیز با سبک نوشتههای جلیل محمد قلیزاده (بنیانگذار و نویسنده ملّانصرالدین) همانندیهایی داشت.
یحیی آرینپور در کتاب از صبا تا نیما درباره طنز دهخدا نوشته است که لبه تیز مقالات دخو متوجه رژیم استبدادی و ملوکالطوایفی است. نویسنده هر حادثه و پیشامدی را دستاویز قرار داده، بر فساد دستگاه سلطنت، بیشرمی و خیانت رجال دولت، ظلم و ستم اغنیا و مالکین ... میتازد و آنها را بدون عفو و اغماض به باد تمسخر و استهزا میگیرد.[۹]
با به توپ بسته شدن مجلس در عهد محمدعلی شاه (در جمادی الاول ۱۳۲۶ هجری)، روزنامههایی که در عصر مشروطه زبانِ سرخ به انتقاد گشوده بودند، مدتی تعطیل شدند که یکی از آنها نیز صوراسرافیل بود اما کار برای صوراسرافیل به تعطیلی چند ماهه منتهی نشد؛ و مدیر آن، میرزا جهانگیرخان، سرِ سبز خویش را نیز به باد داد و به همراه یکی دیگر از مشروطهخواهان، یعنی ملکالمتکلمین به فرمان محمدعلی شاه در باغشاه کشته شد. نزدیکِ یک سال بعد از این اتفاق در یکم محرمالحرام ۱۳۲۷ هجری، علیاکبرخان دهخدا با کمک ابوالحسن خان معاضدالسلطنه (پیرنیا) دوباره بساط روزنامه صوراسرافیل را با همان سیاقِ پیشین، اینبار در شهر ایوردونِ سوئیس برپاکرد. در این دوره انتشار که بیش از سه شماره دوام نیاورد، همه نوشتههای روزنامه را شخص دهخدا مینوشت و تهیه میکرد.
از مهمترین آثاری که طی این دوره از انتشار صوراسرافیل به چاپ رسیده و به یادگار مانده، شعری است که علّامه دهخدا آن را در رثای یارِ مقتولش، میرزا جهانگیرخان سروده و در شماره سومِ این دوره منتشر کرده است؛ مرثیهای در قالب مسمط، با عنوان یاد آر ز شمع مرده، یاد آر. دهخدا درباره این شعر نوشته است: ... شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید و به من گفت: چرا نگفتی او جوان افتاد. من از این عبارت چنان فهمیدم که میگوید چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یاد آر ز شمعِ مرده، یاد آر. در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم...:
ای مرغ سحر، چو این شب تار بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نغمه روحبخشِ اسحار[۱۰] رفت از سرِ خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زَرتار محبوبه نیلگون عماری[۱۱]
یزدان به کمال شد پدیدار و اهریمن زشتخو حصاری[۱۲]
یاد آر ز شمع مرده، یاد آر....[۱۳]
سید اشرفالدین گیلانی: نسیم شمالِ تکنفره
در همان روزگاری که دهخدا در نثر، زبان طنز را برای انتقادهای تند خود از وضع جامعه، حکومت و اهل سیاست برگزیده بود، سیدی قزوینی که به گیلانی مشهور شده بود، این زبانِ طنز را در شعر خویش به کار گرفت تا همان انتقادها را در شعری مایهدار از طنز و فکاهه به گوش عموم مردمان برساند؛ از گدای کوی و برزن گرفته تا سران حکومت و وکلای مجلس.
سید اشرفالدین حسینی قزوینی، مشهور به گیلانی و ملقّب به نسیم شمال، روزنامهای را بهطور هفتگی منتشر میکرد که از ۱۳۲۵ هجری تا سالها پس از آن از مهمترین رسانههای مردمیِ روزگار خویش بهحساب میآمد. این روزنامه نسیم شمال نام داشت و عمده مطالب آن را شعرهایی به زبانِ ساده و همهفهم تشکیل میداد. مدیر مسئول، سردبیر، دبیر، نویسنده، نمونهخوان و غلطگیر و در یک کلام، همهکاره این روزنامه موفق، یک شخص بود: سید اشرفالدین گیلانی یا همان آقای نسیم شمال. او در یک هفته درباره هرآنچه در نظر داشت، شعرهای سادهزبانِ خود را میسرود و حاصل کارِ یک هفته را به مطبعه یا چاپخانه کوچکِ کلیمیان که در حوالی سبزه میدان تهران بود، میبرد و آنها را خود در همانجا نمونهخوانی میکرد. وی حتی کارِ پخش روزنامه را هم خود مدیریت میکرد، آن هم به شیوهای جالب؛ بدین ترتیب که روزی که نسیم شمال درمیآمد، ده، دوازده بچه یازده ساله در مدخلِ مطبعه کلیمیان صف میکشیدند و سید به دستِ خود روزنامه را در میانشان تقسیم میکرد و عصر آن روز با کمال درستکاری پولهایی را که از فروش روزنامه خود به دست آورده بودند، به او میدادند. سید با همین پول، این هفته را به آن هفته میرساند.[۱۴]
سید اشرفالدین روزنامه نسیم شمال را نخست در رشت منتشر میساخت اما پس از آنکه در ۱۳۳۳ هجری همراه با سپهدار اعظم (فتحالله خان اکبر، مشهور به سپهدار اعظم و سپهدار رشتی) راهی تهران شد، انتشار نسیم شمال را در تهران از سر گرفت.
روزنامه نسیم شمال نیز همچون صوراسرافیل در سبک و سیاق کار خود اثرپذیریهایی از روزنامه ملانصرالدینِ قفقاز داشت اما چون نسیم شمال به زبان شعر منتشر میشد، سید اشرفالدین تحت تأثیر شعرهای شاعری قفقازی به نام میرزا علیاکبر صابر بود که شعرهای طنز خود را با امضای مستعار هوپهوپ در روزنامه ملانصرالدین چاپ میکرد. این تأثیرپذیری گاه بهنحوی است که برخی از اهل نظر آن را اقتباس یا استقراض نسیم شمال از صابر دانستهاند اما برخی نیز با توجه به اینکه سید اشرفالدین، هیچ وقت منبع این اقتباس را در شعر خویش یاد نکرده، این دسته از اشعارِ او را انتحال و نوعی سرقت ادبی دانستهاند.
ملکالشعرای بهار در اینباره گفته است:
احمدای سید اشرف خوب بود
احمدا گفتن ازو مطلوب بود
شیوهاش مرغوب بود
سبک اشرف تازه بود و بیبَدَل
لیک هپهپنامه بودش در بغل
بود شعرش منتحل.[۱۵]
اما مهمترین ویژگی نسیم شمال، این بود که همه مردم میتوانستند آن را بفهمند و درک کنند. حتی بیسوادان نیز در قهوهخانهها یا دیگر محلهای با گردِ هم آمدنهای چند نفره، دل به صدای با سوادانی میسپردند که نسیم شمال را با صدای بلند برای جمع میخواندند. نمونهای از این سادگیِ زبان شعر نسیم شمال را میتوان در این چند بیتِ گزیده از شعر فاتحه بر مشروطه بهخوبی دید:
مجلس فاتحه بر پا سازید قاری خوب مهیّا سازید
از عسل شربت و حلوا سازید این سخن را همه انشا سازید
رحمت الله علی مشروطه
جمع گردید همه با تب و تاب مجلس فاتحهخوانی بهشتاب
صرف گردید چو قلیان و گلاب پس بخوانید همه بهر ثواب
رحمت الله علی مشروطه....[۱۶]
البته بخشی از این سادگیِ زبانِ شعری، از سادگی شخصیتِ سید اشرفالدین برآمده بود. باوجود آنکه روزنامه او نفوذ بسیاری در میان مردم داشت و همین نفوذ، صاحبان زر و زور را به تطمیع و تهدیدِ او وامیداشت اما سید به سبب آزادمنشیاش به کُنجِ محقرش در مدرسه صدر تهران اکتفا کرده بود و جز با سه، چهار جوان از جمله سعید نفیسی، رفت و آمدی با دیگران نداشت. این گوشهگیری اما بهجز آنکه نمودی بود از بینیازی سید از دنیا و اهل دنیا، روی دیگری هم داشت؛ اینکه سید را دچار نوعی خزیدنِ در خود کرده بود که سرانجام سبب شد عدهای به طمعِ اندوخته او که از فروش تکشماره روزنامه حاصل شده بود، یا به هر دلیل دیگر، او را در تیمارستان یا دارالمجانین بستری (زندانی) کنند.
سعید نفیسی در اینباره نوشته است: وقتی که خبر به من رسید، سراسیمه به آنجا رفتم. محوطه دارالمجانین دارای سه حیاط بود؛ در حیاط اول دیوانگانِ بیکس، در حیاط دوم دیوانگان محترمتر و در حیاط سوم زنان را جای داده بودند. در حیاط دوم، در بالاخانه در اتاق کوچکی رو به جنوب، سید که در آن زمان نزدیک هفتاد سال داشت، روی تشکی که لابد حدس میزنید باید خیلی چرکین باشد، بهاصطلاح چمباتمه نشسته و زانوهای خود را بغل گرفته و سر را به سینه فرو برده بود، طوری که متوجه هیچ کس و هیچ چیز نمیشد ... تا چشمش به من افتاد، قاهقاه بنای خندیدن را گذاشت. بهاندازهای بلند و پر از شور میخندید که سراپای جثه بزرگ و تنومند او تکان خورد ... یگانه حرف خارجی که زد این بود که گفت: میخواهند روزنامهام را بدزدند.[۱۷]
به رهروی، آقای نسیم شمال سرانجام در همان دیوانهخانه جان به جانآفرین تسلیم کرد تا از رنج تنهایی این دنیا رها شود.
دیگر ادیبان
بهجز نامدارانی که بهاختصار درباره آنان یادآوریهایی شد، ادیبان دیگری نیز بودهاند که یا خود روزنامه یا مجلهای را بنا نهاده و اداره میکردند، یا اینکه بهطور جدّی با نشریات همکاری میکردند؛ استادانی که سابقه کار مطبوعاتی آنان، اغلب زیر سایه گسترده شاعری، پژوهشگری و ادیب بودنشان کمرنگ مانده است. نام شماری از این بزرگان را اینطور میتوان فهرست کرد:
ملکالشعرای بهار، عباس اقبال آشتیانی، حسن وحید دستگردی، سعید نفیسی، حبیب یغمایی، محمدعلی امیرجاهد، علاّمه محمد قزوینی، فرّخی یزدی، علیاصغرخان حکمت و میرزاده عشقی.
ارجاعها:
۱. از صبا تا نیما؛ یحیی آرینپور؛ زوّار؛ ۱۳۸۷؛ ج ۱، ص ۲۳۵.
۲. همان. ص ۲۳۸.
۳. همان. ص ۲۴۸.
۴. «بررسی و تبیین حیات مطبوعاتی روزنامه ادب»؛ زهرا اسکندری فرد و عنایت سالاریان؛ مجله پژوهشهای علوم انسانی؛ امرداد ۱۳۹۲، سال چهارم، شماره ۲۰، ص ۲۳۱.
۵. بحران مشروطیت در ایران؛ حسین آبادیان؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ ۱۳۹۰؛ ص ۸۲.
۶. به روایت سعید نفیسی؛ سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام؛ مرکز؛ ۱۳۹۰؛ ص ۲۵۳.
۷. همان. ص ۲۵۸.
۸. شرح زندگانی من؛ عبدالله مستوفی؛ زوّار؛ ۱۳۸۴؛ ج ۲، ص ۲۴۹.
۹. از صبا تا نیما؛ یحیی آرینپور؛ زوّار؛ ۱۳۸۷؛ ج ۲، ص ۷۹.
۱۰. اَسحار: جمع سَحَر.
۱۱. محبوبه نیلگون عماری، استعار از خورشید است که چون فردی نازنین در کجاوه نیلگونِ آسمان نشسته است.
۱۲. حصاری به معنی محصورشده و زندانی است.
۱۳. از صبا تا نیما؛ یحیی آرینپور؛ زوّار؛ ۱۳۸۷؛ ج ۲، ص ۹۵ و ۹۶.
۱۴. به روایت سعید نفیسی؛ سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام؛ مرکز؛ ۱۳۹۰؛ ص ۲۷۲.
۱۵. از صبا تا نیما؛ یحیی آرینپور؛ زوّار؛ ۱۳۸۷؛ ج ۲، ص ۶۴.
۱۶. کتاب نسیم شمال؛ سید اشرفالدین گیلانی؛ چاپخانه سلطانی بمبئی؛ ۱۳۲۶؛ ص ۱۳۲.
۱۷. به روایت سعید نفیسی؛ سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام؛ مرکز؛ ۱۳۹۰؛ ص ۲۷۹.