حجت الاسلام «هادی شیرازی» نویسنده این کتاب ۱۳ فصلی در مقدمه نوشته است: جنگ ثابت کرد روح مردان این سرزمین وسعتی به گستره تاریخ دارد.
محتوای این مجموعه خاطره هایی از نبرد و حماسه آفرینی نوجوانانی است که هنوز طعم تکلیف را نچشیده بودند ولی به بهترین نحو، تکلیف خود را ادا کردند و بلوغشان با رسیدن به شهادت بود، بلوغ خونین.
«سیزده سالهها»؛ روایتی است از حضور قاسمهای خمینی کبیر، بزرگمردانی که به جایی رسیدند که رهبرشان آنان را رهبر نامید.
اولین فصل کتاب نقل زیبایی از داستان ذبح حضرت اسماعیل(ع) به دست پدر است. به دست پدری که در سن ۹۰ سالگی قرار است فرزند برومند نوجوانش را قربانی امر الهی کند.
فصل بعدی داستان قاسم ابن الحسن(ع) نوجوان مبارز روز عاشورا را بازخوانی کرده و شیرین تر از عسل بودن شهادت برای آن حضرت را نهایت عشق شیدایی و دل بستن به معبود برشمرده است.
فصل سوم مربوط به رهبر سیزده سال ها شهید «محمدحسین فهمیده» است. شهیدی از خطه مقدس قم که امام خمینی(ره) آن زمان او را رهبر خطاب کردند و رهبر معظم انقلاب آبان ماه سال ۱۳۷۷ نیز فرمودند: «جسم او رفت اما روحش زنده ماند. یادش ابدی شد و خاطره اش به صورت اسطوره در آمد. این الگوی ماست.»
در این فصل دو روایت از زیر تانک رفتن محمدحسین از سایت حیات و داوود برادر بزرگتر شهید نقل شده است.
آن سوی مرزها جوان ۱۹ ساله شیعه لبنانی «علی منیف اَشمر» برای نجات هموطنانش از دست نظامیان صهیونیست قبل از عملیات شهادت طلبانه اش وی گوید: سلام مرا به بچه ها و بسیجیان ایران برسانید. من اینگونه شهادت طلبی را از حسین فهمیده شما یاد گرفته ام.
شهید بعدی «بهنام محمدی راد» از خرمشهر است که سقای کربلای خرمشهر عنوان و نماد اوست. این شهید ۱۳ ساله بعد از اصابت ترکش به دیدار معبودش می شتابد.
اما فصل پنج کتاب به دختر نوجوان شهید «سهام خیّام» متولد هویزه سوسنگرد اختصاص دارد.
دختری شجاع که مهرماه سال ۵۹ در زمانی که هویزه به دست بعثی های صدامی اشغال می شود با سنگریزه به جان بعثی ها می افتد اما در جواب گلوله است که جسم نحیفش را به رگبار می گیرد و صورت معصومش را متلاشی می کند.
او را طریق پیراهن قرمز و انگشترش شناسایی می کنند. سهام دختری است که با غیرتی مردانه جلوی دشمن می ایستد و مردم شهر و دیارش را برای مبارزه مقاوم تر و راسخ تر می کند.
شهردار زبیدات عراق کسی نیست جز شهید اصفهانیِ زاده نجف آباد «مهرداد عزیزالهی» که نام فصل ششم کتاب را با این عنوان نهاده اند. مهرداد عزیزمان قبل از انقلاب بر سر چهارراه تختی زمانی که مجسمه شاه را پایین می کشند سر شاه را در میدان می غلطاند.
جالب تر اینکه او با همان سن و سال کم با بنی صدر مخالف است و به خانواده اش که می خواهند به بنی صدر رأی دهند می گوید: چقدر شما اشتباه می کنید. روزی خواهد آمد که بنی صد از کشور فرار می کند.
بصیرت وی مثال زدنی است و به غیر از مین روبی در غواصی هم مهارت داشته است. مهرداد در بهترین هنرستان اصفهان برق خوانده و و سال ۶۴ در عملیات کربلای ۴ در جزیره ام الرصّاص در حال غواصی شهید می شود و تا سه سال از پیکر مطهرش خبری نمی رسد.
او در گفت و گو با یک خبرنگار خودش را شهردار زبیدات معرفی می کند و چند روز بعد روزنامه ها به طنز می نویسند: شهردار زبیدات عراق انتخاب شد. شهردار یکه بعدها به شهادت رسید و مصاحبه های معروف او که چندین بار از رسانه ملی پخش شده نیز در این فصل از کتاب بازنشر شده است.
فصل بعد سیزده ساله ها با نام پهلوان کوچک مربوط به شهید «سعید طوقانی» متولد تهران و باستانی کار است که در ۲۲ اسفندماه سال ۱۳۶۳ در شرق دجله به شهادت می رسد و پیکر مطهرش ۱۰ سال بعد به وطن باز می گردد. این شهید نوجوان در پادگان دوکوه رزمندگان زیادی را به ورزش باستانی جذب و تشویق می کند.
«محمدحسین ذوالفقاری شورک» اهل میبد استان یزد، دیگر شهید معرفی شده در کتاب است. این شهید نوجوان دی ماه سال ۱۳۶۰ بر اثر اصابت چند ترکش خمپاره به دست ها و پاهایش و در حالی که زمزمه یاحسین بر لب دارد قامت عاشقی می بنند و به برادر شهیدش علیرضا، می پیوندد.
شهید «ابراهیم تباشیر» متولد روستای فخرآوری بندر گناوه از توابع استان بوشهر است. این شهید عزیز در عملیات بدر در شرق دجله به تاریخ ۲۳ اسفندماه سال ۱۳۶۲ به شهادت می رسد و بعد از ۱۶ سال انتظار در هفدهم مرادماه سال ۱۳۷۵ پیکر مطهرش به آغوش وطن و زادگاهش بندگاه باز می گردد.
فصل دهم به شهید عارف نوجوان «کاظم حیدری حبیبی» اهل شهر ری اختصاص دارد. وی ۱۴ ماه در جبهه های نبرد حضور داشته و در عملیات والفجر به هنگام تخریب مین بر اثر اصابت تیر مستقیم به قلبش آسمانی می شود. پیکر پاک این نوجوان نیز ۱۰ سال بعد و در سال ۷۲ به خاک پاک میهن اسلامی بازگشت می شود.
بعد از این ۱۰ فصل فصل دیگری با عنوان عطر گل یاسدر کتاب گنجانده شده که به روایت هایی از حضور نوجوانان در جبهه ها پرداخته است.
سلسله سُلاله سادات شهید سید مرتضی آوینی در این رابطه می گوید: «جبهه های حق مجلای نوری است که همه پروانه ها را به خود می کشد و چه کند آن نوجوان اگر پروانه ی عاشقی در درون خود دارد؟ آنچه در اینجا میگذرد جلوهگاه خاص آن پرتوی است که از نور الانوار حق در جان امت ما تابیده است.»
در فصل دوازدهم نیز تعدادی از خاطرات اسارت نوجوانان حاضر در جبهه آمده بیان و منتشر شده و فصل پایانی نیز به وصیت نامه شهدا و تصاویر از شهدای نوجوان اختصاص دارد.
بیشتر وصیت ها خطاب به پدران و مادران و بویژه مادرها نوشته شده. کلیدواژگانی و کلماتی همچون جبهه حق و باطل، رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی(ع)، عاشورا و امام حسین(ع)، شهادت، کربلا، حجاب و اسلام در بیشتر وصایا دیده می شود.
شهید «سید علیرضا جوزی» در وصیت نامه اش می نویسد: الان که این وصیت را می نویسم چند روزی دیگر به شروع عمرم باقی نمانده! بدانید که مرگ من شروع زندگی من است و این آخرین لحظه ها چقدر برایم شیرین است.
این کتاب با همکاری مرکز پژوهشهای بنیاد شهید شیرازی در قطع رقعی بیش از ۳۶ بار تجدید چاپ شده است.
۷۱۴۷/۶۰۲۶/