تهران-ایرنا-بررسی و بازنگری در کنکور سراسری آن هم در زمانی که دیگر نه صرف ورود به دانشگاه که کیفیت رشته تحصیلی و رتبه دانشگاه یکی از عوامل تعیین کننده است، یکی از بحث های برجسته ای محسوب می شود که این روزها ذهن منتقدان اجتماعی و صاحبنظران آموزشی را به خود مشغول داشته است.

به گزارش گروه، تحلیل، تفسیر و پژوهش های خبری ایرنا، پس از اعلام نتایج کنکور سراسری سال 98 و برتری نسبی رتبه های برتر ساکن تهران و همچنین کسانی که در مدارس غیردولتی و خاص آموزش دیده اند، حواشی و حرف و حدیث های متعددی از بابت نگرانی از ناعادلانه بودن شرایط، طبقه بندی شدن جامعه و تبعیض نسبت به دیگرانی که از این موقعیت ها محروم بوده اند، مطرح شده است.

آنچه در ادامه می آید گفت وگوی پژوهشگر ایرنا با «مهرداد عربستانی» انسان شناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران است که به تحلیل این موضوع پرداخته است.

ایرنا: یکی از دغدغه های مهمی که در این روزهای پس از اعلام نتایج کنکور سراسری 98 از جانب صاحبنظران مطرح می شود، بحث تشدید تبعیض ها و طبقه بندی جامعه به واسطه کنکور سراسری است؛ در این مفهوم کنکور که قرار بوده است تا وسیله ای برای رسیدن به هدف عدالت آموزشی باشد خود به ابزاری برای ترویج بی عدالتی بدل شده است.

در یک نگاه کلی مسأله کنکور، به طور کلی موضوع ارزیابی در نظام آموزشی است.  یعنی چطور می شود توانمندی فردی را از این بابت که شایستگی ورود به تحصیلات عالی را دارد سنجید؟ آیا کنکور ارزیابی معتبری از توانمندی ها، علائق و توانش داوطلب برای ورود به آموزش عالی هست یا نه؟ که به نظر می رسد این ادراک نسبتاً عمومی وجود دارد که لزوما این گونه نبوده، و این ارزیابی به علل مختلف منصفانه نیست و این آزمون به طریقی است که اولاً صرفاً توانمندی و شایستگی فرد برای تحصیل در آموزش عالی را نمی سنجد و ثانیاً به سمت گروه یا طبقه ای خاص سوگیری دارد.

اینجا یک سوال وجود دارد. یک این که آیا این نظام گزینش دانشجو اصولاً درست است و فقط کمی و کاستی هایی را دارد که باید برطرف شود تا اهدافش به خوبی محقق شود، یا این که این سیستم اساسا مشکل دارد و باید تمام آن مورد بازنگری قرار گیرد؟ یعنی در واقع بی عدالتی ادراک شده امری استثنایی است یا یک امری نظام مند و ذاتی؟

مساله ای که زیاد در باب آن صحبت شده این است که کسانی در کنکور موفق می شوند که در رشته های "مطلوب" و دانشگاه های معتبر قبول شوند (که امروز رقابت بر سر همین کیفیت است، وگرنه صندلی در موسسات آموزش عالی به تعداد کافی وجود دارد. یعنی پرستیژ و درجه اعتبار موسسات، و البته رشته های "مطلوب" و خواهان دار، محل رقابت هستند). مشخصاً برای بسیاری از  داوطلبان موفق کنکور هزینه های بسیاری شده است؛ از کلاس های کنکور گرفته تا استفاده از منابع تکمیلی درسی و تدریس خصوصی و غیره؛ و نیز بهره گیری از مدارسی که برنامه ریزی دقیق به منظور آمادگی برای کنکور دارند، که معمولاً این خصیصه رابطه مستقیمی هم با شهریه ها و هزینه های جنبی بالاتر برای تحصیل دارد.  

به این ترتیب بدیهی است که کسانی که تمکن مالی ندارند تا تمامی این امکانات را برای فرزندانشان فراهم کنند، از این غافله عقب می مانند و این مساله ای سیستماتیک است. راجع به این موضوع زیاد گفته شده و مساله ای جدید یا پیچیده ای نیست. در سطح جهانی هم این مسأله امری شناخته شده است. ولی نکته ای که به نظرم شایسته توجه است این است که آموزش و پرورش و پس از آن سازمان سنجش، اصولا چه چیزی را می سنجند؟ آنچه را که در مدارس به محصلان گفته می شود یا چیزهایی که این موسسات خصوصی یا آمادگی کنکور و کتاب های کمک آموزشی و ... ارائه می­دهند؟

تمام کتب دبیرستانی که باید برای کنکور خوانده شود، بیش از حدود 10-15 کتاب نیست که متقاضیان ورود به دانشگاه باید برای آمادگی آنها را بخوانند و بر مفاهیم شان مسلط باشند.  سوال این است که آیا این کتاب ها به عنوان منابع علمی، اطلاعات کافی را دارند که اگر افراد بر این مطالب مسلط شوند و با یک معلم آنها را خوانده باشند، بتوانند کنکور را به راحتی بگذرانند؟ ولی به نظر می رسد که محتوای این کتاب ها و آموزش و تمرین آنها توسط معلم و مدارس، چیزی بسیار کمتر از آن است که در کنکور از دانش آموزان انتظار می­رود. حتی مدارس برای آموزش همین کتاب ها و مواد مصوب و استاندارد هم متکی به کتب کمک آموزشی مؤسسات خصوصی هستند و دانش آموزان باید این کتاب ها و مواد آموزشی را در کنار کتب رسمی تهیه کرده و استفاده کنند. به عبارتی ظاهراً کتب درسی تدوین شده توسط آموزش و پرورش و تدریس آن توسط معلم ها، برای اهداف خود آموزش و پرورش هم کافی نیست، و دستگاه نسبتاً عریض و طویل پژوهش و برنامه ریزی و تدوین کتب درسی آموزش و پرورش بدون کمک مؤسسات خصوصی کمک درسی نمی تواند مواد درسی و آموزش کافی را برای دانش آموزان تدارک ببیند.

اینجا این سوال پیش می آید که گویی کل نظام آموزشی ما در سنجش و آموزش و پرورش با هم هماهنگ نیستند تا از همان مواد و در همان سطحی که آموزش داده اند، آزمون بگیرند. گویی کتاب ها و مواد آموزشی و تمرینی آنها ناکافی هستند و دانش آموزان باید از کتب کمکی بهره بگیرند. اگر چنین است چرا این مطالب کمکی به طور مقتضی در کتب و تدریس مدارس به یکسان وارد نمی شود؟

به عبارت دیگر ما می بینیم که آموزش و پرورش یکی از جاهایی است که باید برای حل مساله روی آن تمرکز کنیم؛ چرا که اگر آموزش و پرورش کار خود را به درستی انجام می دهد، اصولا این سیستم های بسیار گسترده کمک آموزشی که گردش مالی بسیار بالایی دارند (و راجع به این هم زیاد حرف زده شده است) چرا باید به وجود بیایند؟ آیا این موضوع نشان از یک خلا در نظام آموزشی نیست؟ خلا یا ورطه ای که مجال روییدن این مؤسسات، ایجاد فشار روانی بالا در دانش آموزانی که دوران حساس بلوغ را می گذارنند، و انحراف از اهداف آموزشی همچون رشد استعدادهای دانش آموزان را باعث می شود.

در واقع کنکور چیزی را از دانش آموزان مطالبه می کند که نظام آموزش رسمی ابتدایی و متوسطه به آنها نمی دهد و این وظیفه را مؤسسات کمک آموزشی باید پر کنند؛ وگرنه دانش آموز در ادامه تحصیل ناموفق خواهد بود. اینجا آموزش رایگانی که در قانون دیده شده، به سطح آموزشی غیر مکفی نزول می کند و در واقع آموزش غیر رایگان می شود. نباید به این ورطه یا خلاء بین سطح آموزش رایگان و مطالبات کنکور توجه ویژه صورت گیرد؟

این روند فشل و غیر منطقی نیاز به بازنگری جدی دارد. یعنی روندی که در آن آموزشی کم به دانش آموز می دهیم و مطالبه ای زیاد از آنان داریم و انتظار داریم که این خلا را موسساتی خصوصی که با اهداف اقتصادی کار می کنند، پر کنند، خدماتی که طبعاً آموزش را رسماً تبدیل به امری طبقاتی می کند.

این مساله مبنای همان احساس بی عدالتی و بی انصافی است که همه ما احساس می کنیم وقتی می بینیم صرفا کسانی که قادر به خرید این خدمات هستند، امکان ورود به یک دانشگاه و رشته خوب را دارند، و الزاماً صرف استعداد و توانمندی دانش آموز عامل  موفقیت وی نیست. من نمی دانم که آیا وزارت علوم (سازمان سنجش) و آموزش و پرورش تلاشی جدی برای پر کردن این خلاء دارند یا خیر؟  و آیا همچنان یک مجال و ورطه ای را گشوده می گذارند که حاصل آن طبقاتی شدن تحصیل و انحراف نظام آموزشی است. پدید آمدن این مؤسسات کمک آموزشی به خودی خود مشکل نیست، به هر حال اینها خدماتی را که خواهان دارد، می فروشند؛ مشکل اینجاست که این مطاع گران، خریدارانی خاص دارد که قدرت استفاده و پس از آن ورود به دانشگاه های بهتر را دارند. در نتیجه کسانی که توان مالی ندارند از این بازی محروم می شوند.

ایرنا:‌به نظر می رسد این شیوه باعث طبقه بندی شدن جامعه شده است؛ این که رشته های خوب، پول زیادی می خواهد و عمدتا مراکز آموزشی آمادگی کنکور و امکانات در تهران متمرکز است، در نتیجه رشته انسانی می شود رشته شهرستانی و برای طبقات محروم تر و پزشکی و فنی که امکانات بیشتری (آزمایشگاه و...) لازم دارند، می شوند رشته های پولدارها و پایتخت نشین ها و این یعنی اعمال یک تبعیض مضاعف.

وقتی این خلاء و ورطه وجود دارد و برای یک سری موقعیت های تحصیلی مانند پزشکی و رشته هایی که خواهان دارد، تمایل و تقاضا خیلی بالا هست، هرکسی که بیشتر خرج می کند، امکان دسترسی بیشتری دارد و این موضوع به این دلیل است که اینها با یک زمینه و پایه واحدی مورد ارزیابی قرار نمی گیرند و بین آنچه دانش آموزان در مدرسه می آموزند و آنچه کنکور از آنها می خواهد، فاصله زیادی وجود دارد، درنتیجه این موضوع موجد طبقاتی شدن رشته ها می شود.

این موضوع البته و تاحدی موضوعی جهان شمول است که بچه های خانواده های کارگری و طبقات پائین، در نهایت و غالبا به صورت آماری به مشاغلی دست می یابند که با مشاغل پدر و مادرشان شباهت دارد و در همان سطح باقی می مانند. کتاب پاول ویلیس با عنوان "آموختن کار: چگونه بچه های طبقه کارگر مشاغل طبقه کارگر را به دست می آورند" که در سال 1977 منتشر شده است به همین نقیصه در نظام آموزشی می پردازد. این که در برخی مواقع قصه های افرادی را که از طبقات پایین به تحصیلات عالی دست پیدا کرده اند را می خوانیم، نباید ذهن ما را از این واقعیت منحرف کند که به لحاظ آماری، اصولا بچه های والدین پولدار، مشاغل پردرآمدتر را در همه جای دنیا از آن خود می کنند؛ و کسانی که از خانواده های با بنیه مالی پائین و شاغل در مشاغل کم درآمد رشد می کنند، عمدتاً به  همان دست مشاغل دست می­یابند.  

ایرنا: این موضوع ربطی به توسعه یافتگی ندارد؟

قطعا دارد. این که این مساله در همه جای دنیا هست، به معنای یکسان بودن کمیت این موضوع نیست. اصولا برخی مسائل در جامعه انسانی جهان شمول است و در برخی موارد از این استدلال به صورت سفسطه آمیز استفاده می شود. تفاوت طبقاتی در همه جا هست و امکان ندارد که ما جوامع بزرگ انسانی داشته باشیم اما در آن قشر بندی و طبقه بندی نداشته باشیم؛ ولی این که وقتی سلسله مراتب ایجاد شد، چقدر بتوانند به انصاف و عدالت (که این هم یکی از مسائلی است که در همه جوامع به عنوان ارزشی جهان شمول و آرمانی اخلاقی به آن توجه دارند) و به شرایط منصفانه تری نزدیک شوند تا کمتر احساس بی عدالتی و بی انصافی را ایجاد کنند، مهم است. از این حیث، جوامع مختلف از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند؛ یعنی این مساله ای کلی است که فرزندان داراتر ها مشاغل پردرآمدتر را به دست می آورند ولی همه جا یک جور نیست. جوامع مختلف با شیوه های گوناگون کوشیده اند تا این خصیصه عامِ وجودِ سلسله مراتب و قشربندی اجتماعی را با تمهیداتی برای برابری فرصت ها و انصاف تعدیل کنند. شاید اصولاً میزان توسعه یافتگی را بتوان با میزان موفقیت یک جامعه در حل این تعارض بنیادین در جوامع انسانی دید.

فکر می کنم به دلایلی، تعارضات عمیقی که در نظام اجتماعی ما وجود دارد، نادیده گرفته می شوند. درست نمی دانم، شاید به علت ناامیدی و یا آنچه روان شناسان «درماندگی آموخته شده» می نامند، اصولاً از رفتن به سوی این مسائل اجتناب می شود. مانند مشکل همان ورطه و خلایی که مایل هستم که بر آن تاکید کنم. این وضعیت فقط بر خلاف خرد و ارزش های اخلاقی (انصاف) نیست، بلکه به لحاظ عقلانیت ابزاری نیز امری عقلانی نیست.

حاصل این نظام آموزشی چیست؟ این نظام آموزش هدف گیری شده به سمت کنکور که امکانات برابر برای همین هدف را هم در اختیار نمی گذارد، این نظام بسیار پراسترس و به لحاظ روانی مخرب که در حساس ترین دوران رشد بر نوجوانان تحمیل می شود، بر سلامت روان و رشد هیجانی شان تأثیر منفی مستقیمی می گذارد، و تبعاً مایه دغدغه و آشفتگی خانواده ها نیز می شود. یعنی این بچه ها یک دوره از زندگی شان را تحت تاثیر یک استرس بسیار شدید و اضطراب بالا و یک سری شرایط مخرب روانی ای می گذرانند که ناشی از الزام به رقابت نابرابر، اضطراب آینده و ناشی از برنامه ریزی است که با اقتضائات سلامت روان سازگار نیست؛ و فشارهای زیادی را از طرف خانواده یا مسوولینی تحمل می کنند که می خواهند اینها را در یک زمان بندی بسیار فشرده قرار داده و از آنان کار بکشند. و البته پس از کنکور، احساس یاس و ناامیدی، خشم، و بی کفایتی و بی لیاقتی که برای بازماندگان در این مسابقه حاصل می شود. با توجه به اینکه این تجربه بخش کثیری از دانش آموزان و به اصطلاح آینده سازان این مملکت است، آیا توجه به آثار مخرب این تجربه در زندگی آینده این افراد امر مهمی برای توجه نیست؟ آن زمانی که آنها در حال آمادگی برای ورود هستند و فشاری را که تحمل می کنند و آن عمری را که برای این مساله از دست می دهند و بخشی از رشد روانی آنها در این جا مخدوش می شود؛ نباید به جدّ گرفته شود؟

در نتیجه ما یک فرایند مخرب دیگر را موازی با آن فرایند بی انصافی و بی عدالتی به جامعه تزریق می کنیم. فکر می کنم همه کسانی که تجربه یک فرزند کنکوری را در خانواده داشته اند، می توانند تمام این تجارب را تصدیق کنند که چقدر فشار به بچه ها وارد می شود. چقدر اعتماد به نفس و انگیزه مندی آنها لطمه خورده است و اگر موفق هم نشوند که همه تبعات آن مضاعف هم خواهد شد.

نکته دیگر نظام سهیمه بندی در کنکور و پذیرش دانشجو است که به نظرم به نقد و بازنگری جدی نیاز دارد که اگرچه با منطق دیگری صورت می گیرد، ولی اگر از دید اجتماعی منصفانه نباشد، خود به احساس ادراک شده بی عدالتی و خشم دامن می زند. به نظرم نظام اجتماعی موظف است که به کسانی که به عللی از مزایایی که دیگران داشته اند، بی بهره شده اند، خدمت رسانی کرده و آن را جبران کند. ولی الزاماً این جبران نباید با اعطای فرصت تحصیلی صورت بگیرد. با توجه به مشکل اشتغال تحصیل کردگان، حتی اعطای فرصت تحصیلی در واقع می تواند فقط خالی کردن شانه برای جبران عینی (مثلاً مسکن، پوشش بهداشتی با کیفیت، و اشتغال) فقدان های این گروه باشد.