به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ هشت سال دفاع مقدس یکی از درخشان ترین عرصه های دفاع محسوب می شود؛ هنگامه ای که ملت ایران در اتحادی بی نظیر و یکپارچه به مصاف با دشمن متجاوز رفتند و برای حفظ و پاسداری از خاک وطن، سراسر عشق، ایثار و شجاعت شدند، پس از پایان جنگ نیز مجاهدانی از تبار شهیدان برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت(ع) در قامت مدافعان حرم در جنگ با اندیشه های افراطی و تکفیری، جامه برازنده شهادت را بر تن کردند و تحسین جهانیان را برانگیختند. بنابراین روزنامه های مختلف به منظور ارج نهادن به این ارزش ها و برجسته سازی تلاش های این ایثارگران با انتشار گزارش ها و مطالبی در محورهای گوناگون به این مهم پرداختند.
خودباوری در دفاع مقدس نگینی درخشان در تاریخ ادبیات جنگ ایران
شجاعت و اراده راسخ رزمندگان در جنگ تحمیلی از جمله مهم ترین راهبردها در دفاع مقدس محسوب می شود؛ ایثارگرانی که همچون نگینی درخشان در تاریخ ادبیات جنگ ایران می درخشند. بنابراین لازم است تا امروزه نیز با بیان ناگفتههای آن حماسه ها به آگاهسازی نسل جوان پرداخت.
روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان ۶۰۰ حمله شیمیایی و فقط یک قطعنامه، آورد: چهارم شهریورماه ۱۳۶۷، در حالی که آتش بس رسمی بین دو کشور ایران و عراق برقرار شده بود، شورای امنیت برای اولین بار به صورت تلویحی کاربرد مکرر عراق از بمبهای شیمیایی علیه نظامیان و غیرنظامیان ایرانی را تأیید کرد. قطعنامه ۶۲۰ جدا از نقایص اساسیاش، مهمترین سندی است که شورای امنیت طی هشت سال استفاده مکرر عراق از سلاحهای شیمیایی علیه افراد غیرنظامی و نظامی ایران صادر کرده است. بعثیها از ماههای آغازین جنگ تسلیحات شیمیایی را علیه رزمندگان و ملت ایران مورد استفاده قرار داده بودند. با هم مروری به تاریخچه بمباران شیمیایی دشمن در دفاع مقدس میاندازیم.
حملات شیمیایی بعثیها تا پایان جنگ بارها و بارها ادامه یافت. شمار این حملات به چیزی در حدود ۶۰۰ مورد رسید، اما نهادهای بینالمللی همانند شورای امنیت که مصوباتش ضمانت اجرایی داشت هرگز اقدامی علیه وحشیگری بعثیها انجام ندادند. نهایتاً وقتی در هفتم تیرماه ۶۶ بعثیها سردشت و سپس در ۲۵ اسفندماه حلبچه را بمباران کردند، تحرکاتی از سوی نهادهای بینالمللی انجام گرفت. ماحصل این اقدامات تصویب قطعنامه ۶۱۲ در اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ بود. قطعنامهای که در آن شورای امنیت حتی به خود زحمت نداد به صراحت عراق را به خاطر کاربرد تسلیحات شیمیایی علیه غیرنظامیها محکوم کند. در این قطعنامه از کشور خاصی نام برده نشد و تنها از دو طرف میخواست در خصوص کاربرد تسلیحات ممنوع خویشتنداری نشان بدهند.
این روزنامه در مطلبی دیگر با عنوان ۳ برادر که وجودشان لبریز از غیرت و مردانگی بود، آورد: هنگامی که روحیه شهادتطلبی در خانوادهای حاکم شود، فرق نمیکند در چه زمانه و دورهای متولد شوید. تفاوتی نمیکند در کدام جغرافیا زیست میکنید و شرایط روز جامعه و کشورتان چه چیزی را طلب میکند، با همان روحیه در جستوجوی حقیقت و سعادت حرکت میکنید و باکی از سختیهای راه ندارید. جان را برای رسیدن به مقصود فدا خواهید کرد و مطمئن خواهید بود آن خون سرخی که بر زمین میریزد، چراغ راه بسیاری دیگر میشود.
خانواده صابری سه پسر به نامهای حسن، حسین و عباس داشت؛ سه برادر که با فاصله چند سال از همدیگر به دنیا آمدند و هر کدام مثل کوه پشت یکدیگر بودند. روزهای انقلاب، مبارزه با ضدانقلاب و دفاع مقدس از این سه برادر سه مرد بزرگ ساخت. حسن و حسین با هم در کردستان مبارزه میکردند و حضورشان قوت قلبی برای سایر نیروها بود. حسین، برادر بزرگتر برای اولین بار در ۱۳۶۲ از سوی پایگاه شهید بهشتی به کردستان اعزام شد و یک سال در مناطق عملیاتی کردستان خدمت کرد. دومین اعزام وی در سال ۱۳۶۶ به جبهه سومار بود که به عنوان مسئول پشتیبانی فعالیتهایی انجام داد. تخصص او در جبهههای نبرد توپخانه، پدافند، تکتیرانداز، تیربارچی و تخریبچی بود. تقدیر او چنین بود تا در مناطق عملیاتی دفاع مقدس به شهادت نرسد و سالها بعد در جبهه دیگری به وصال معبود برسد. پس از جنگ یکی از اعضای گروه تفحص در کمیته جستوجوی مفقودین جنوب شد. هنوز ۱۱ ماه از فعالیتش نگذشته بود که در ۲۸ خرداد ۱۳۷۶ بر اثر انفجار مین «والمری» در منطقه «فکه» اجر صابران را دریافت کرد و آسمانی شد.
برادر دوم، حسن از نیروهای گردان عمار بود. سن زیادی نداشت که عازم جبهه شد. شهیدحسن صابری در عملیاتهای کربلای ۵ و بیتالمقدس ۲ و عملیاتهای منطقه کردستان (۱۵ /۲/ ۱۳۶۵) فعالانه حضور یافت. او بیش از ۱۵ ماه در جبهه جنگید و برای مدتی در گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) قرار گرفت. شهید صابری سرانجام در سمت بیسیمچی گردان در عملیات بیتالمقدس ۲ در منطقه ماووت عراق عاشقانه به دیار جاوید شتافت. مجاهدتهای دو برادر تأثیر عمیقی روی عباس گذاشته بود. او نیز در ۱۳ سالگی رخت رزمندگی بر تن کرد و در سال ۱۳۶۴ در عملیات آبی- خاکی در منطقه فاو عراق شرکت نمود و مجروح شیمیایی شد. عباس در عملیاتهای کربلا ۵، بیتالمقدس ۲، ۴ و ۷ شرکت کرد و ولی شهادت برای او نیز همچون برادرش در جای دیگری قسمتش شد. با وجود سن کمش خود را به مناطق عملیاتی رساند و تجربه دفاع در کنار رزمندگان را به دست آورد. عباس پیوسته دعا میکرد تا به برادر شهیدش «حسن» بپیوندد.
روزنامه جمهوری اسلامی با انتشار مطلبی با عنوان ستاره طلایی انقلاب اسلامی به مناسبت سالگرد شهادت شیرغزال سپاه اسلام شهید محمود کاوه در یادداشتی به قلم علی علیجانی نوشت: میدانست همه راهکارها قفل است، از همه بهتر میدانست عراق برای جان جوانان ملت و نیروهایش چنگ و دندان تیز کرده، بخوبی میدانست قدم گذاشتن نیروها روی قله ۲۵۱۹ و گام برداشتن بسوی عملیات کربلای۲یعنی عملیات استشهادی دشمن بالای قله در سنگرهای بتونی با تیربارها و آتشبارهای آماده و روشن به کمین نشسته بود، لشکر جوانان سلحشور ویژه شهدا به راه افتاد، خدا بود و فرمانده محمود و، مردان میشلان و حاج عمران، و دشمن و شهادت. عقبه لشکری را که با خون دل جمع کرده بود نگریست و دو رکعت نماز آخر عمرش را خواند و دعای پیروزی رزمندگان کرد و کمر جهاد و شهادت را محکم بست. آنشب فرمانده محمود آخرین نفری بود که خودش را به ستون لشکرش رساند واولین نفری بود که در شب دوم عملیات کربلای دو خرقه شهادت برتن کرد.
شاید کمتر کسی بداند که او در لحظه شهادت از همه نیروهایش به دشمن نزدیکتر بود، نیمه شب یازدهم شهریور ۶۵ قله ۲۵۱۹منطقه عمومی حاج عمران و چومان مصطفی نقطه مرزی تمرچین ساعت دو بامداد، مردم ایران در خواب، سرداری بر بلندای قله ایی رفیع، هیاهوی میدان نبرد و صدای سوت خمپاره و ترکشی در شقیقه و تمام شهادت در میان لالهها شهیدی به قافله کربلا پیوست گرامی میداریم یاد و خاطره شهدای والامقام عملیات کربلای۲ و فرمانده شهید این عملیات سردار محمود کاوه رامظلومیت و بیادعایی دفاع مقدس در کردستان را باید فقط با مظلومیت برابر و موازی دانست ولاغیر. کردستان مظلوم است، رزمندگانش مظلومند، سرداران و شهیدان و جانبازاناش هم همینطور.
ناشناس بودن دوست و دشمن بگونه ایی که هر لحظه کوچکترین اشتباه میتوانست بزرگترین فاجعه را رقم زند و اولین اشتباه آخرین اشتباه بوده و فرصتی برای جبران نداشته و بسیاری مسائل دیگر حتی خیلی از رزمندگان را از حضور در آن مناطق برای جهاد منصرف میکرد. در این بین گوهر درخشان نیروهای رزمنده کردستان را باید در لشگر ویژه شهدا جستجو کرد لشگری که از گلچینها و نخبگان رزم و جهاد شاکله یافته و بهترینها از سراسر ایران بالاخص استانهای همدان، کرمانشاه، تهران، خراسان، شمال کشور و ...گردا گرد هم درآمدند و کار ناشدنی را ممکن ساختند و امروزه در امتداد همان مظلومیت و مهجوریتها کمترین یاد و نامی از آنها نمی شود. شرایط آب و هوایی سخت، شرایط تغذیه فوقالعاده ضعیف و بمراتب ضعیفتر و پایینتر از جبهه جنوب، سختی و مرارتهای جنگ در شهر و کوهستان و جاده و جنگل و ...
روزنامه جمهوری اسلامی با انتخاب یادداشتی با عنوان خاطرات اسارت به قلم رحیم قمیشی و در قسمت چهارم آن آورده است: چهار آدم بیگناه و کاملا متفاوت افتاده بودیم انفرادی، زندان در زندان. نادر که عراقیها نمیدانستند فرمانده گردان بوده و گرنه حتما اعدام شده بود. دیده بودم خیلی وقتها نگهبانها از نگاههای تندش فرار میکردند. عصبانی میشد هیچکس از او در امان نبود. اسارت هم سرش نمیشد! اگر چه خیلی صبور بود و خیلی کم عصبانی میشد. قاسم بوشهری که مثل همه بوشهریها هم مظلوم بود و هم همیشه پر انرژی. هزار نوحه بوشهری هم از بر بود و همیشه زمزمه نوحههای بوشهری قشنگش از انفرادیاش بلند بود و به ما آرامش میداد. رحمان بچه ایلام که میدانستیم طلبه بوده و البته در عراق لازم بود انکارش کند. میدانستم درحال حفظ کامل قرآن است. شاید انفرادی فرصتی بود برایش تا قسمتهای زیادی از قرآن را که حفظ کرده بود با خودش مرور کند.
۲۴ ساعت اول گذشته بود، نه غذایی داده بودند، نه تنفسی، نه امکان دستشویی رفتنی. عصر روز دوم انفرادی بود که ناگهان نادر شروع کرد به کوبیدنِ در انفرادی... چه کوبیدنی! انفرادی نگهبان اختصاصی نداشت و باید نگهبانها از بندها خودشان را میرساندند. آنقدر صدای در کوبیدنِ نادر بلند بود و آنقدر محکم نگهبان را صدا کرد که من وحشت کردم. نگهبان خودش را نفس نفس زنان رساند و پرسید چیزی شده؟ نادر با قلدری گفت در را باز کن تا بگویم. در باز شد نادر با خشم گفت ما دستشویی نرفتهایم. غذا هم نیاوردهاید، آنجا داریم خفه میشویم... یک دقیقه بیا داخل ببین میتوانی تحمل کنی!! خندهام گرفته بود، نادر با تحکم صحبت میکرد و نگهبان با ترس اجازه خواست از افسر اردوگاه اجازه بگیرد، و نادر اجازه داد. چند دقیقه بعد برگشت و گفت فقط چند دقیقه...باور نکردنی بود. هم دستشویی رفتیم، هم سر و صورتمان را شستیم و آب خوردیم و هم اولین وعده غذا را که شام بود گرفتیم. بشقاب و قاشق هم نصیبمان شد. آن روز اتفاقا سید شجاع نگهبان آشپزخانه بود و ما همه دقایق هواخوری از دور میدیدیمش. او نگاهش را از ما میدزدید. انگار خجالت میکشید.
ثبت و حفظ آثار شهدای دفاع مقدس میراثی ماندگار برای آیندگان
ثبت و حفظ آثار دفاع مقدس به واقع یکی از ارزشمندترین اقداماتی است که در راستای حفظ و انتقال فرهنگ شهدا و رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی به آیندگان اتفاق می افتد. اهمیت این گونه فعالیت های فرهنگی از ابعاد تاریخی و ملی نیز بسیار ارزشمند و حایز اهمیت به نظر می رسد.
روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان نیروهایی که ۱۲ ماه از سال درگیر جنگ بودند با نگاهی به کتاب ایستادهام از انتشارات روایت فتح آورد: هادی صدقی در کتاب «ایستادهام» که به تازگی از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده شرحی از دوران زندگیاش به ویژه فعالیتهایش در دوران دفاع مقدس میدهد. کتاب به لحاظ مروری بر فعالیتهای نیروهای اطلاعات- عملیات در دفاع مقدس ارزش خواندن دارد. کتاب را حسین گلدوست به رشتهتحریر درآورده که در ادامه نگاهی به این کتاب و بخشهای تأثیرگذار آن میاندازیم. زندگی صدقی، زمانی که سال سوم هنرستان مشغول تحصیل بود، تحولی اساسی پیدا کرد. در آن زمان تظاهرات انقلابی در حال همهگیر شدن بود و صدقی نوجوان، شناخت زیادی از امام خمینی نداشت. یک روز عکس معروف امام را که عبای شکلاتی به تن دارد، میخرد و زیر پیراهنش پنهان میکند و به خانه میبرد. تهیه آن عکس برای او نقطه عطفی بود. حس خاصی سراسر وجودش را دربر میگیرد و از آن روز به بعد امام خمینی به بخشی جداییناپذیر از وجودش تبدیل میشود.
صدقی حالا یک انقلابی تمامعیار شده است. در فعالیتهای انقلابی شهرش حضوری مستمر دارد و چند باری هم توسط مأموران بازداشت میشود. مبارزات او و دیگر هم سن و سالهایش نتیجه میدهد و امام با ورودش پیروزی انقلاب اسلامی را اعلام میکند. با پیروزی انقلاب مردم خودشان دست به کار میشوند و شروع به تشکیل کمیتههایی برای اداره اوضاع و اجرای منویات امام میکنند. صدقی نیز در شهر کوچصفهان در شمال کشور فعالیتهای زیادی در این زمینه انجام میدهد. عراق در آخرین روز شهریور ۱۳۵۹ به کشور حمله میکند. خبری تلخ و ناراحتکننده که همه را بهت زده میکند. آن زمان کسی فکر نمیکرد یک جنگ فرسایشی هشت ساله در راه است با این حال مردم دست روی دست نمیگذارند و برای اعزام به جبهه اقدام میکنند. اولین فعالیتهای نظامی صدقی در مریوان رقم میخورد. حاج احمد با قامتی بلند، لاغر و استخوانی و با سری تراشیده و صورت آفتاب سوخته و چشمهای سیاه و نافذ و رفتاری بسیار جدی و باابهت بین نیروها حاضر میشود و اعلام میکند: «یک تعداد آدم قوی بنیه و نترس لازم داریم که بروند در خاک عراق و فعالیتهایی بکنند. آنجا راهنمای شما نیروهای بارزانی هستند که با ما متحدند و زیر نظر ارتش کار میکنند... هر کس داوطلب شود امکان زنده برگشتنش کمتر از پنج درصد است. اگر هم دستگیر بشوید به عنوان اسیر جنگی با شما رفتار نمیکنند، چون آنجا جبهه جنگ نیست؛ عمق خاک عراق است. اسارت هر کدام از شما به معنای دستگیری یک جاسوس است و پوست سرتان را میکنند. ما نمیتوانیم هیچ حمایتی از شما بکنیم. حالا فکرهایتان را بکنید و اگر آمادگی و شجاعت صددرصد در خودتان دیدید، جلو بیایید.»
همچنین این روزنامه در مطلبی دیگر با عنوان محافظ خوشتیپ رئیسجمهور با نگاهی به کتاب «بادیگارد» زندگی شهید مدافع حرم عبدالله باقری آورده است: خبر شهادت عبدالله باقری در جبهه دفاع از حرم، خیلیها را غافلگیر کرد. مردم ایران اغلب با تصویر او آشنا بودند، اما کمتر کسی نام بادیگاردی را میدانست که معمولاً کنار رئیسجمهور دولت نهم و دهم دیده میشد. عبدالله باقری با آن قد بلند و چهره زیبا، مدتهای مدیدی میهمان دیدگان ما در اخبار، سفرهای استانی رئیسجمهور وقت و... بود تا اینکه خبر شهادتش در سوریه به تاریخ سیام مهرماه ۱۳۹۴ شنیده شد. با هم نگاهی به داشتههای کتاب «بادیگارد» پیرامون زندگی شهید عبدالله باقری میاندازیم.
«عبدالله شبیه پدرم بود. هم قد و قوارهاش، هم جرئت و جسارتش. نگاهش که میکردم یاد پدرم میافتادم. دختر یکی یکدانه بابا بودم. ۱۰ سالم بود که پدرم از دنیا رفت... درست توی بغلم.» کتاب بادیگارد با روایتهای مریم شیخ بهایی مادر شهید باقری آغاز میشود. نویسنده روال تاریخی را برای بیان زندگی عبدالله انتخاب کرده است، اما در این خصوص نوآوریهایی داشته و قبل از آوردن نام هر کدام از راویهای کتاب، بخشی از روایتهای او را میآورد و سپس به اصل خاطره یا روایت میپردازد. شهید باقری متولد سال ۱۳۶۱ بود. جوانی تنومند که تنها ۲۰ سال با مادرش تفاوت سنی داشته است. او اولین فرزند خانوادهاش بود که در یک روز بارانی متولد میشود. بعد از او برادرش مجید به دنیا میآید و سپس خدا دو برادر دوقلوی دیگر به خانوادهاش میدهد. سال ۶۶ هم معین به دنیا میآید و خانواده باقری صاحب پنج فرزند پسر میشوند که همگی بعدها جوانهای رشید و تنومندی میشوند، اما تنها زیبایی ظاهری نداشتند بلکه حسن اخلاق و تقید مذهبی هم داشتند.
«برای مذهبی شدنشان خیلی زحمت کشیدم. نمیدانید چه مصیبتی میکشیدم برای نماز خواندنشان. صبحها قبل از اینکه بیدارشان کنم، آب را گرم میکردم، میآوردم به اتاق که وضو بگیرند. نکند در سرما بخواهند بروند حیاط برای وضو و اذیت بشوند. عبدالله همه اینها را میدید و قدر میدانست. انصافاً هم همان شد که میخواستم.» هر فصل کتاب بادیگارد مربوط به یکی از راویهای کتاب میشود. در فصل دوم نیز با روایتهای مجید برادر کوچکتر عبدالله رو به رو میشویم. روایتهای او از دوره آموزشی یک ساله عبدالله برای عضویت در سپاه آغاز میشود. مجید و برادر بزرگترش فاصله سنی کمی داشتند و از این رو رفاقت عجیبی با هم داشتند. او از شهید باقری و دوران کودکیشان خاطرات زیبایی تعریف میکند. خاطراتی که خیلی از بچههای دهه شصتی آن را تجربه کردهاند. عبدالله گوگردهای سر چوب کبریت را تراشید. جمع کرد در شیشه. آتش زد و درش را بست. ناگهان صدای انفجار بلند شد. در شیشه پرید بالا، درست مثل موشک. خورد به ایرانیت سقف حیاط. دوباره بدجور صدا کرد. مادر از خواب پرید. دمپاییهایش را پوشیده نپوشیده، بدو آمد سراغمان. کوچه که اجازه نداشتیم برویم؛ پس مجبور بودیم همانجا دور حیاط نیموجبیمان از دستش فرار کنیم.
مدافعان حرم، هم پیمانان با شهدای دفاع مقدس در راه دفاع از حقانیت
فرزندان این آب و خاک به خاطر دفاع از حریم اهل بیت و در راه حق و حقیقت و صیانت از اسلام همانند سروقامتان دفاع مقدس قدم در راه مبارزه گذاشته و مردانه به مبارزه با ظلم و کفر شتافتند و جان خود را مخلصانه فدا کردند.
روزنامه جوان در مطلبی با عنوان تنها پسر شهید میخواهد مثل پدرش یک پلیس قهرمان شود، به گفت وگو با خواهر شهید «محمد کلاته نایبی» از شهدای امنیت پرداخت و آورد: یکشنبه هفتم آبان سال ۱۳۹۶ خبر شهادت ستوان یکم «محمد کلاته نایبی» کام مردم خراسان جنوبی را تلخ کرد. شهید نایبی جهت تأمین امنیت در درگیری با اشرار مسلح در محدوده شهرستان خوسف به شهادت رسید. این شهید امنیت هنگام شهادت ۳۴ سال داشت و یک فرزند پسر از او به یادگار مانده است. خواهر شهید، «زهرا کلاته نایبی» در گفتگو با «جوان» از داغ برادر و روزهای سختی که پدر و مادرش گذراندند میگوید که در ادامه میخوانید. نایبی در این باره افزود: پدرمان کشاورز بود و یک مغازه هم داشت. ما هفت فرزند بودیم که شامل چهار دختر و سه پسر میشد. محمد ششمین فرزند خانواده بود و از همان کودکی بسیار مهربان و خوشبرخورد بود. برادرم همیشه در کنار پدرم حضور داشت و در تمام کارها دستیار و همکار پدرم بود. چون پسر کوچک خانواده بود از نظر عاطفی نیز بسیار دلسوز بود.
همیشه همراه پدرم کار میکرد. از اداره و محل کارش که برمیگشت پیش پدرمان میرفت یا در مغازه میماند یا در کار کشاورزی کمکش میکرد. خیلی احساسی بود و همه برادرم را دوست داشتند. هر کسی که خبر شهادت محمد را شنید از فرط ناراحتی میگفت دیگر با چه امیدی به مغازه پدرم بیاید. میگفتند وقتی نبود محمد را در مغازه احساس میکنیم خیلی ناراحت میشویم. محمد بیشتر مراسمهای مذهبی را که در طول سال برگزار میشد، شرکت میکرد. در محل کار نیز برای برگزاری مراسمهای مذهبی بسیار کمک و تلاش میکرد. خیلی با خلوص نیت همکاری میکرد. گاهی در مراسم عاشورا و تاسوعا و اربعین همکاری و برنامه داشت و مراسمهای روضه برپا میکرد. تمام زندگی شهید برای ما خاطره است. هر چه از خوبیهایش بگویم کم گفتهام و اگر محمد در این دنیا میماند، حیف بود. خدا واقعاً برادرم را دوست داشت که آنقدر زود او را پیش خودش برد.
روزنامه جوان در گفت و گویی دیگر با عنوان امید را به جرم عشق به نظام اسلامی ترور کردند، آورده است: ۱۸ تیرماه ۹۸ خودروی حامل رزمندگان قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) که در حال انجام مأموریت بود، در ورودی شهرستان پیرانشهر مورد حمله تروریستهای ضدانقلاب قرار گرفت. در این حادثه تروریستی سه نفر از رزمندگان قرارگاه حمزه به نامهای سردار حاصل احمدی، محمدامین پیروتی (خواهرزاده شهید حاصل احمدی) و امید ملازاده به شهادت رسیدند و یک نفر دیگر نیز مجروح شد. اما اقدام پلید این تروریستها بیپاسخ نماند و واحدهای موشکی، پهپادی و توپخانه نیروی زمینی سپاه، مراکز فعال تروریستها در اقلیم کردستان را هدف قرار دادند که در این حملات علاوه بر انهدام تأسیسات و ساختمانها، شمار زیادی از عناصر تروریستی کشته و زخمی شدند. در شمارههای پیشین روزنامه جوان، روایاتی از شهیدان سردار حاصل احمدی و محمدامین پیروتی را منتشر کردیم که در این مجال به کنار خانواده شهید امید ملازاده رفتیم تا از سومین شهید این حادثه بیشتر بدانیم. این نوشتار حاصل همکلامی ما با پدر و همسر شهید است که در ادامه میخوانید.
من اهل پیرانشهر هستم و ۵۴ سال دارم. دو دختر و یک پسر داشتم که امید تنها پسرم در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. ما اهل تسنن هستیم. خانواده ما یک خانواده انقلابی است. هر چند زمان انقلاب من سن و سال زیادی نداشتم، اما اهل خانواده از همان ابتدا با آرمانهای انقلاب همراه و همسو بود. اهدای ثمره زندگیام امید، در مسیر اعتلای آرمانهای نظام و انقلاب تضمینی بر این ارادت و باور بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج مردمی، وارد این نهاد مقدس شدیم. با آغاز جنگ تحمیلی برادرانم نادر ملازاده و علی ملازاده راه جهاد و دفاع مقدس را برگزیدند. امید الگوهای خوبی در زندگیاش داشت. عاشق انقلاب و خدمت به نظام بود. ابتدا وارد بسیج و بعد با اصرار و میل خودش وارد سپاه شد. به من گفت: «میخواهم در این لباس به مردم خدمت کنم.» من هم گفتم: «برو و در هر جا که دوست داری خدمت کن.» من به خاطر این تصمیمش به امید افتخار میکردم و امروز که پدر شهید شدهام به شهادتش افتخار میکنم. امید به مدت چهار سال در سپاه خدمت کرد و مزد مجاهدتهای خالصانهاش را با شهادت گرفت. او با شهادتش برای من افتخاری دیگر آفرید. فکرش را نمیکردم به این زودیها به آرزویش برسد.