به گزارش گروه تحلیل، تفسیر و پژوهش های خبری ایرنا، «ازدواج به سبک روز» داستان کوتاهی نوشتهی «کاترین منسفیلد» نویسنده نوگرای انگلیسی زبان (۱۸۸۸ - ۱۹۲۳) از مجموعهی «مهمانی باغ و داستانهای دیگر» است.
داستان در اوایل قرن بیستم، در ۱۹۲۱ نوشته شده و به چالش زندگی زناشویی میپردازد؛ چالش مواجهه با موج مدرنی که به جامعهی انگلستان تاخته است.
منسفیلد اگرچه خود نیوزلندیتبار است اما بیشتر عمرش را در انگلستان گذرانده و به این فرهنگ آشنایی کامل دارد. بههمریختگی حاصل از موج جدید، سبب پدید آمدن عدم قطعیت، ازخودبیگانگی و تنهاییای شده است که روابط سست و سطحی را جایگزین پیوندهای عمیق گذشته میکند.
«الهام روانگرد» منتقد ادبی درباره این داستان چنین می نویسد: منسفیلد با انتخاب زاویهدید سومشخص محدود به ذهن «ویلیام» و «ایزابل»، هم توانسته به اندازهی کافی به احساسات ویلیام نزدیک شود و هم دریچهای به سوی ایزابل برای خواننده باز کرده تا تقابل آنها را بهتر لمس کند.
پرداخت بیشتر نویسنده به شخصیت ویلیام، شاید خواننده را به سمت او متمایل کند و به نظر برسد که نویسنده طرف ویلیام را گرفته، اما نقاشی غیرعادی روی دیوار اتاق نشیمن بهترین توضیح را از نقش هرکدام از آنها در این رابطه ارائه میدهد؛ «کسی مرد جوانی کشیده بود بزرگتر از اندازهی طبیعی و با پاهای سست که سادهلوحانه در حال تقدیم شاخهی گل مرواریدی به زن جوانی بود که یک دستش خیلی کوتاه بود و یک دستش خیلی دراز و باریک.» همانقدر که ایزابل خودخواهانه و بیتوجه به خانواده به دنبال نو شدن مقلدانه و کجومعوج خود است، ترس و سستارادگی ویلیام نیز عملاً نمیگذارد او بتواند کمکی به رابطهشان بکند و به عبارت دیگر او هم با سکوت و تردیدش شکست را تسریع میکند.
سستی و تردید ویلیام از آغاز داستان دیده میشود؛ از تردید در خرید هدیه برای فرزندانش تا تعلل در تکمیل برگهی درخواست تجدید نظر موکلش. گویا آن کاغذها تقاضای تجدید نظر خود او بر رابطهاش پیش از تصمیم نهایی است.
در میانهی داستان، آنجا که ویلیام در اتاق زرد نشیمن به جای اسباببازی بچهها کتاب شعر کثیف و آثار به اصطلاح هنری ایزابل را میبیند، دیگر دستی به کاغذها نمیبرد و هنگام برگشت در کوپهی قطار به طور کامل از آنها صرفنظر کرده، تصمیم میگیرد نامهی جدایی برای ایزابل بنویسد. اما همانطور که ایزابل مانند خاطرات ویلیام دیگر به دختر چهاردهسالهای نمیماند و معصومیتش رنگ باخته، ویلیام هم شناخت درستی از همسرش نداشته و از رنج او در زندگی به سبک گذشته کاملاً بیاطلاع بوده است.
منسفیلد برای ایجاد تقابل بیشتر، از دو روش متفاوت در پرداخت شخصیتها استفاده کرده که کاملاً مطابق نوع شخصیتی آنهاست. برای ویلیام از روش رمانتیکها بهره گرفته و با ایجاد ارتباط تنگاتنگ بین حس درون ویلیام و طبیعت بیرون، شخصیت احساساتی او را بسیار خوب تصویر کرده، اما برای ایزابل به سمت واقعگرایی میرود و دیالوگ و روابط با دیگر شخصیتها را محور کار قرار میدهد. تقابل این دو سبک، تقابل فکری و روحی دو شخصیت را به بهترین شکل پرداخت کرده و شکاف عمیق بین آنها را بسیار خوب نمایش میدهد.
کار دیگری که نویسنده برای نشان دادن شکست این رابطه کرده حذف فرزندان است. نشانههای وجودشان همهجا هست، اما خبری از حضورشان نیست؛ داستان با دغدغهی ویلیام برای هدیهی آنها شروع میشود، در خاطراتش درون خانهی قبلی بازی میکنند، اما در خانهی جدید جای اسباببازیهایشان را علاقهمندیهای مادر پر کرده و برای دیدن پدر، یا خواب هستند یا بیرون از خانه. عدم حضور فرزندان و کمرنگ شدن نقششان قطعیتی بر شکست رابطه و قربانی شدن خودشان است.
در نهایت وجود عشق هم نمیتواند فاصلهی ایجادشده را پر کند؛ نه آن نامهی احساساتی ویلیام و کنار کشیدن فداکارانه برای عدم ممانعت از خوشبختی همسرش و نه گریههای ایزابل در اتاقخواب و تصمیمش برای نوشتن نامه به ویلیام. موج زندگی به سبک روز تقابل و شکافی بین این زن و مرد ایجاد کرده که حتی عشق هم حریف آن نیست.