تهران- ایرنا- مرتضی سرهنگی با اشاره به سختی‌های نوشتن از جنگ گفت: نوشتن از جنگ سنت است، هر جنگی در روز و ساعت معینی آغاز می‌شود و در روز و ساعت معینی نیز تمام می‌شود ولی دامنه مطالعاتی آن تا قرن‌ها ادامه پیدا می‌کند.

کتاب ایستاده‌ام به قلم حسین گلدوست و روایتگری هادی صدقی روز گذشته با حضور مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری و راضیه تجار از نویسندگان حوزه ادبیات پایداری در فرهنگسرای امید بوستان خیام برگزار گردید.
محسن دریالعل مدیر انتشارات روایت فتح در این مراسم با اشاره به مسیری که این نشر برای انتشار آثار در پیش گرفته، یادآور شد: ما قرار است راوی فتوحات انقلاب اسلامی باشیم و این فتوحات می‌تواند در هر زمانی اتفاق افتاده باشد. حتی می‌تواند راوی شکست‌هایی باشد که برای ما فتوحاتی به همراه داشته است. ما می‌خواهیم فتوحات را روایت کنیم و برای این برنامه داریم.
مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، در این مراسم با اشاره به سختی‌های نوشتن از جنگ گفت: نوشتن از جنگ سنت است، هر جنگی در روز و ساعت معینی آغاز می‌شود و در روز و ساعت معینی نیز تمام می‌شود ولی دامنه مطالعاتی آن تا قرن‌ها ادامه پیدا می‌کند.
حسین گلدوست، نویسنده کتاب ایستاده‌ام نیز با اشاره به رزمندگان دوران دفاع مقدس گفت: هادی صدقی از نسل اولین پاسداران انقلاب است که به شدت فروتن و متواضع است و هر جلسه که برای مصاحبه نزدش می‌رفتم بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که اگر خاطرات این قبیل افراد ثبت و ضبط نشود ضربه‌ای به موجودیت ما وارد می‌شود.
راضیه تجار در بخش پایانی این مراسم ضمن اشاره به مسیری که برای نویسنده شدن طی کرده گفت: آنچه باعث شد بعد از انقلاب دست به قلم ببرم جنگ و دیدن صحنه‌های اعزام رزمندگان در سال ۶۴ بود. صحنه‌هایی که در سه‌راه جمهوری از اعزام رزمندگان می‌دیدم موجب میخکوب شدن من در خیابان شد و اولین جرقه‌های نوشتن از جنگ را در من ایجاد کرد.
در پایان مراسم نیز از کتاب ایستاده‌ام رونمایی شد و حاضرین در این آیین به امضای تابلوی نمادین کتاب پرداختند.

ایستاده‌ام خاطراتی از هادی صدقی است که مبازرات واحد اطلاعات و عملیات در مبارزه با ضدانقلاب در جنگل‌های گیلان را بیان می‌کند. این اثر در ۲۴۸ صفحه مصور توسط انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده و راهی بازار نشر شده است.

در این کتاب می‌خوانیم:

«آنقدر دویدم که از نفس افتادم و دقیقاً به خط اصلی دشمن برخوردم. یک سرباز عراقی نگهبانی می‌داد و وقتی رسیدم پشتش به من بود. خودم را انداختم داخل کانال، چشم از او برنمی‌داشتم.
نفسم که چاق شد فکر کردم حالا چه کار کنم. خوشبختانه بولدوزری صدمتر آن طرف تر کار می‌کرد و باعث شده بود نگهبان ها صدای دویدن و پریدن ما را نشنوند و تمرکزشان کمتر شود. دو نفر دیگر تیم ما داخل کانال های دیگر رفته بودند و با همدیگر هیچ ارتباطی نداشتیم.
فقط یک نفرمان دوربین داشت که در این شرایط چندان به دردبخور نبود. خودم را به دیواره کانال چسباندم، چون سایه بود نگهبان من را نمی دید. با خونسردی تمام بالای سرم راه می رفت.
هرگز فکر نمیکردند ما تا اینجا آمده باشیم. آنقدر به من نزدیک بود که جزئیات لباس و صورتش را می‌دیدم…».