در گزیده یی از گزارش روزنامه شرق در ارتباط با نخستین حضور رسمی زنان در ورزشگاه آزادی می خوانیم: محیط آنقدر برایمان ناآشنا بود که متوجه چالههایی که برای نهالکاری کنده شده بود، نمیشدیم و گاهی داخل چاله هم میافتادیم. مقابل در ۱۹ که پیاده شدیم، چند آقا با مُهر آمده بودند؛ از همینها که روی پیشانی و لپ میزنند و نقش پرچم ایران روی صورت میافتد. بعضی خانمها خودشان مجهز آمده بودند و پرچم روی صورتشان میکشیدند. یک دستفروش خانم هم آنجا بود و آخرین دستبند ایرانش را فروخت و با جمعیت عکس یادگاری گرفت و رفت. خانمها باهم عکس میگرفتند. خوشحال بودند و میخندیدند. پلیس ما را به سمت در ۲۱ هدایت کرد.
آقای پلیس ساعت یکونیم پشت میکروفن از ما خواست با بلیتها وارد شویم و منتظر باشیم تا بلیت چک شود. پلیس خیلی مهربان شده بود؛ «خانمهای عزیز خیلی خوش آمدید». خانمهایی که پشت در بودند با شنیدن این جملات لبخند میزدند. درها باز شد و وارد شدیم. مأموران خانم و آقا در محوطه بودند. گفتند بفرمایید پذیرایی شوید! تعجب کردیم. بعضی خانمها شوخی میکردند؛ «آقا دیگه در این حد احترام راضی نبودیم به خدا، شما فقط بذار ما بریم استادیوم». موکب گذاشته بودند و چند آقا و خانم آنجا بودند. از یکی از آنها پرسیدم از کجا هستید، پاسخ داد بسیج. اما همکار بغلدستیاش گفت شهرداری.
درست متوجه نشدم از کجا هستند اما حدسم این است که از بسیج شهرداری بودند. هندوانه قاچشده، خرما، لقمه پوره سیبزمینی، شربت و آب به بانوان میدادند. به سمت اتوبوسها رفتیم. دوباره بلیتها چک شد؛ «خیلی خوش آمدید» به تکتک تماشاچیهای خانم گفته میشد. در اتوبوس لیدرها و همیار هوادار هم بودند. خوب توجیه شده بودند و سعی کردند خوب توجیهمان کنند؛ گفتند به ما گفته شده از این به بعد خانمها به ورزشگاه آزادی خواهند آمد، بیایید کمک کنیم که ممنوع نشود. توصیههایی از جنس توصیههای ربیعی، سخنگوی دولت داشتند. به گیت که رسیدیم، دوباره بلیتها چک شد. حالا رسیده بودیم به یاری که ۴۰ سال چشمهای سبزش را به رویمان بسته بود و حالا داشت برایمان لبخند میزد. وارد راهروی معروف آزادی که شدیم یک نمای بیضیشکل مثل چشمبادامی سبزرنگ، چمنش را به رخ میکشید. در آن لحظه بود که عمیقا خندیدیم. چند فروشنده خانم کنار راهرو پرچم و بوق میفروختند. مأمورهای خانم مستقر بودند. تندی نمیکردند، فقط تذکر میدادند. با زیادشدن جمعیت کار آنها سختتر شد. جشنواره سلفیگرفتنها و نقاشیکردنها بود. خانمها پرچم ایران را روی صورت و دستهایشان نقاشی میکردند کلاه و بوق و پرچم داشتند و آماده میشدند. تا بازی هنوز زمان بود که تونل را باز کردند. پارچه نارنجیرنگ در سمت راست ما، اول چهار بازیکن ایران برای گرمکردن وارد شدند. داشتند گرم میکردند که صدای هورا بلند شد. از آن سوی زمین به همان شکل گرمکردن به سمت ما آمدند دست تکان دادند و دوباره هورا کشیدند و برگشتند و در آن نیمه زمین تمرین کردند. بعد بازیکنان کامبوج آمدند به محض اینکه از تونل خارج شدند، صدای بوقها چنان بلند شد که همگی سرشان به سمت خانمها چرخید انگار که اتفاقی افتاده باشد، کمی حیران شدند؛ شوکه شده بودند...