در گزیده یی از گزارش روزنامه شرق آمده است: تنها لحظهای که شاید کمی در ورودیهای شرقی ورزشگاه ترافیک دیده شد همان وقت بود، ولی انگار، روز، روز همکاری بود؛ هم زنها و هم مردهایشان که آنها را به محل رسانده بودند نهایت همکاری را کردند تا همهچیز طبق برنامه پیش برود. اتوبوسهایی که قرار بود زنان را تا ورودی ورزشگاه ببرند هم بدون وقفه و درنگ انجام وظیفه میکردند. کمی آنطرفتر اما موکبی هم برپا شده بود که از قبل فکر همهچیز را کرده بودند. «بالاخره زنان برای اولینبار است که میخواهند به ورزشگاه بروند، باید برایشان کمی خوراکی آماده میکردیم که خداینکرده مشکلی، ضعفی، چیزی برایشان به وجود نیاید». این را مردی میگفت که خوراکی را در کیسه تحویل زنان میداد؛ هندوانه، ساندویچ پوره سیبزمینی، خرما و شربت. سوار اتوبوس که میشد، سروکله لیدرها پیدا میشد؛ آنجا چندین نفر را بهعنوان لیدر گذاشته بودند و آنها تا حدودی میخواستند جدیتر از بقیه تذکر بدهند؛ کمی درباره بایدونبایدها حرف زدند، ولی حواسشان بود لحظهای بیاحترامی به کسی نکنند. «به ما گفتهاند اینطوری بگوییم که خودتان دیگر مراقب باشید. گفتهاند از این بهبعد قرار است زنها را به ورزشگاه راه بدهند؛ پس باید همه با هم همکاری کنیم». وارد ورزشگاه که میشدی، چند نفری از قبل روی صندلی نشسته بودند.
آنطرفتر، روی سکوها و تقریبا میشد گفت در تمام ورزشگاه، صندلیهای خالی توی ذوق میزد. صبح روز بازی خبر داده بودند که انگار زنها از این بازی بیشتر از مردها استقبال کردهاند. همان ساعتهای اولیه ورود، میشد این موضوع را حس کرد. به محض مستقرشدن روی صندلیها، پرچمهای اهدایی هم از راه رسیدند. به همه هواداران زنی که به ورزشگاه آمده بودند، پرچمهای ایران داده شده بود تا ملیپوشان را راحتتر تشویق کنند. عدهای هم اما مجهزتر آمده بودند؛ از پرچمهای بزرگتر گرفته تا دیگر وسایل هواداری؛ کلاه، شالگردن، مچبند و عینکهای هواداری که پرچم ایران روی آن نقش بسته بود. بساط رنگکردن دست و صورت به سه رنگ پرچم ایران هم بیرون از ورودی گرم بود. دختران زیادی با علاقه میخواستند نقش سهرنگ پرچم را روی صورتشان داشته باشند. استقبال زنان بیشتر و بیشتر میشد؛ بیرون، قبل از ورود به ورزشگاه، دائم در بلندگو میگفتند آنهایی که بلیت ندارند لطفا وارد نشوند، ولی گوش بسیاری بدهکار نبود. خیلیها آمده بودند تا شانس حضورشان در این بازی را امتحان کنند. با نزدیکشدن به زمان بازی، سکوهایی که برای زنان در نظر گرفته شده بود هم تقریبا کامل شدند. مردها هم از راه رسیدند و سفیدی صندلیهایی را که چشم را میزد تا حدودی از بین بردند.
«خانمها و آقایان خوش آمدید به ...» گفتن همین چند کلمه کوتاه از بلندگوی ورزشگاه آزادی کافی بود تا دوباره زنان حاضر در جایگاه به وجد بیایند؛ هیچوقت در ۴۰ سال اخیر، اینقدر با جدیت از این بلندگو کلمه «خانمها» پخش نشده بود. زنانی که ۴۰ سال آزگار پشت درهای این استادیوم باعظمت و پر از خاطره آزادی مانده بودند در آخر با صبری که پیشه کردند، به حق خود رسیدند. «آزادی» در بازی ایران و کامبوج به بانوان این سرزمین لبخند زد و سلام کرد. همین مورد کافی بود تا یکی از کماهمیتترین دیدارهای تیم ملی فوتبال به دیداری بهیادماندنی تبدیل شود. واقعا اگر بلیتفروشی محدود نبود، به نظر میرسید زنان میتوانستند هر دو طبقه استادیوم را پر کنند. برخلاف رویدادهای نمایشی قبلی، ایندفعه تعداد زنهایی که بلیت خریده بودند از آنهایی که گزینش شده بودند، خیلی بیشتر بود. سههزارو ۵۰۰ صندلی، آمار واقعی بلیتفروشی زنان بود که درواقع سهم عمده چهار جایگاه در نظر گرفته شده بود. این یعنی آنکه تلاشها برای فراهمشدن ورود زنان به ورزشگاه در ایران، هرچند ناقص، اما نتیجه داده بود؛ اما اتفاق خوب و هیجانانگیز وقتی بود که مسئولان برگزارکننده همه را غافلگیر کردند و در فاصله چنددقیقه مانده به بازی، یک جایگاه اضافی برای بانوان در نظر گرفتند.
تعداد زیادی از زنان علاقهمند که نتوانسته بودند به دلیل پرشدن ظرفیت جایگاه، بلیت اینترنتی بخرند، به ضلع شرقی استادیوم آمده بودند به این امید که شاید اجازه ورود به آنها هم داده شود که خوشبختانه با مساعدت مسئولان روبهرو شدند. البته در این بین بودند نفراتی که این شانس شامل حالشان نشد، اما بلیت بازی از غیب برایشان رسید. پریوش، تماشاچی ۶۵ سالهای بود که ساعتها قبل از بازی به ورزشگاه آزادی آمده بود به این امید که به یک واسطهای بلیت بازی را بگیرد. او مثل بقیه زنانی که به ورزشگاه آمده بودند، پرچم ایران را به دست داشت و روی گونهاش هم همان سه رنگ را نقاشی کرده بود. او در گفتوگوی کوتاهی که با «شرق» داشت، از ورودش به استادیوم گفت: «من از جوانیام عاشق فوتبال بودم. زمانی که ۲۲ سالم بود با برادرم میرفتیم امجدیه و فوتبال میدیدم. برادرم طرفدار تیم تاج بود و من پرسپولیسی بودم. وقتی شنیدم اجازه دادهاند خانمها میتوانند بازیهای ملی را ببینند، انگار آن سال و روزها برایم دوباره زنده شد و با خودم گفتم هرطور شده باید به آزادی بروم. متأسفانه نتوانستم اینترنتی بلیت بخرم. آمدهام دم در استادیوم ایستادهام تا ببینم چه میشود. وقتی شلوغی جمعیت را دیدم، با خودم گفتم فقط از غیب باید بلیت بازی به من برسد که ناگهان دیدم خانمی بلیت در دست آمد و گفت مشکلی برایش پیش آمده و نمیتواند این بازی را ببیند و بلیتش را به من داد. خدا کند این اتفاق ادامهدار باشد. چرا نباید ما هم مثل بقیه شاد باشیم و شادی کنیم؟»
از آنجا که زنان برای اولینبار بود با این تعداد پایشان به ورزشگاه باز میشد، در تشویقکردن بهصورت هماهنگ مشکلاتی داشتند؛ لیدرها هم که به نظر میرسید اولین تجربهشان است، در این زمینه نمیتوانستند کاری کنند؛ اما سرانجام زنان خوشذوق سلیقه به خرج میدادند و خودشان در لحظه شعار میساختند و سر میدادند، بهطوریکه دست آخر به نظر میرسید لیدرها سعی میکردند خودشان را با زنانی که شعار سرمیدادند هماهنگ کنند.