تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۰

شیراز- ایرنا- عقل و عشق در طول تاریخ در مقابل هم ایستاده‌اند و منازعه‌ای پایان‌ناپذیر میان آنچه عرفا می‌بینند و آنچه فلاسفه می‌دانند، در می‌گرفته و تا امروز هم ادامه دارد، این اندیشه در شعر حافظ آشکارا و نهان تبلوری انکارناپذیر یافته است.

کارزار عشق و عقل را می‌توان در میان اشعار شاعران پایین‌رده و میان‌رده نیز دید که با تقلید از بزرگان، سنتی ادبی را در ادبیات فارسی جا انداخته‌اند؛اما این تفکر به شکل اصیل خود، در زندگی شاعرانی همچون حافظ، شیخ سعدی و مولانا و همچنین بسیاری دیگر از ترازاولان ادب فارسی دیده می‌شود و به‌گونه‌ای بر سبک زندگی مبتنی بر رندی بنا نهاده شده است که نهایت و اوج آن در شعر و شخصیت حافظ به چشم می‌خورد.

این نکته را البته نباید از نظر دور داشت که عقل‌ستیزی در اندیشه عرفا و ادبا رد مضامین قرآنی و نبوی نیست؛ بلکه رد اعتباری است که به نوعی از عقل داده می‌شود.

مساله اینجاست که عقل به معنای آنچه انسان را از حیوان متمایز می‌کند و در تعریف منطقیون به "حیوان ناطق" اطلاق می‌شود، قلمروی آنچنان محدود و فانی دارد که نمی‌تواند تجربیاتی همچون عشق، رندانگی، گریز از جسمانیت و گریز از مادی‌گرایی را درک کند؛ بنابراین در راه منتهی به عرفان یا به بیانی کلی‌تر شناخت، دوام نمی‌آورد.

حافظ، نه‌تنها پنهان که آشکارا نیز در برابر اندیشه‌های خردورزانه قد علم می‌کند و با احتجاجاتی خیره‌کننده از ضرورت گریز از آن و گرفتاری در دام عشق می‌گوید.

خردستایی در خدمت خردگریزی

هرچند اشعار خردستایانه نیز در کلام حافظ دیده می‌شود، باید اعتراف کرد که کفه ستیزه‌اش از آن بیشتر است. می‌توان گفت حافظ برای قوام‌بخشی به اندیشه‌های عرفانی و تحسین و ترجیح روش عرفانی مبتنی بر معرفت قلبی، عقل جزئی را که در مقابل عقل کل قرار می‌گیرد، محکوم می‌کند.

عقل کل را می‌توان همان "نورالانوار" و قدرت برتر هستی دانست که در او خللی نیست و کامل مطلق است. اما عقل جزئی، آن رده‌ای از عقل است که تدبیر امور این‌جهانی به او وابسته است و درگیر شمارش و اعداد و ساخت و پرداخت امور طبیعی جهان است.  

وجود و درک نورالانوار از طریق قلب ممکن است و آنچه را به قلب راهی باشد با عشق میانه‌ای است اما عقل مصلحت‌بین یا همان که حافظ به طعن و کنایه صاحب آن را مشهور به "عقل عقیله" می‌داند، در این تعریف جایی ندارد.  

از دیگر سو، لسان‌الغیب به سبب برتری بخشی به اندیشه‌های عرفانی و ترجیح روش مبتنی بر معرفت قلبی، عقل جزئی را به صد عیب آلوده می‌داند و عقل کل را که نسبتی با عشق دارد برتر می‌بیند، این عقل بسان راهنمایی آدمی را به چیزی دعوت می‌کند که در ظاهر میانه‌ای با آن ندارد:

معرفت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش/ ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن

بنابراین در خردستایی حافظ نیز گونه‌ای عقل‌گریزی نهفته است که رندانه است و در خدمت عشق. در این نوع تعریف عقل عاقبت‌بین چندان تفاوتی با نفس بدکار ندارد.

عقل وسوسه‌گر مذموم است

حافظ در رد این عقل جزئی مصلحت‌بین از وسوسه‌گری او یاد می‌کند. همان عنصری که باعث شد آدم به درخت ممنوع نزدیک شود و از بهشت رانده:

هش‌دار که گر وسوسه عقل کنی گوش/ آدم‌صفت از روضه رضوان به درآیی

در ساخت واژه "آدم‌صفت" بنا بر ادبیات حافظ نوعی تحقیر همراه با طعن نهفته است که تاکید می‌کند، صاحبان عقل جزئی بدان موصوف هستند. یادآوری سرنوشت تراژیک آدم، در نزدیکی به میوه دانش این نکته را به ذهن می‌آورد که زندگی با عقلی که باعث از بین رفتن قربت شده است، ارزشی ندارد.

تسخیر عشق، راه پختگی عقل

از دیگر ویژگی‌های این نوع عقل در بیان حافظ "خامی" است. اینجاست که می‌توان هنر حافظ را در ارائه اندیشه و گفتار به‌صورت پارادوکسیکال ستود. عاقل همواره به پختگی معروف است؛ اما ناگهان در شعر حافظ نه فردِ دارنده عقل، که خودِ عقل خام نامیده می‌شود؛ بنابر این از خام، هیچ نزاید جز خام و راهکار مقابله با آن، بردن آن به میخانه و پخته شدنش با شراب است که می‌توان آن را در یک کلام تسخیر عشق نامید:

این خرد خام به میخانه بر/ تا می لعل آوردش خون به‌ جوش

"خطرگریزی" دیگر ویژگی عقل است که حافظ آن را مذمت می‌کند. او در جست‌وجوی هیجان است و گرچه از سیر در آفاق چندان تجربه خوبی ندارد و هر بار با چشم گریان به وطن بازگشته، در سیر انفس هیجانی فراتر از آن را باز می‌جوید. حافظ ماجراجوی جهان عشق است و به عشق در این ماجراجویی باید از راه جنون و مستی دست یافت؛ بنابراین عاشق خطر می‌کند و در این راه نام و ناموس و آبرو و حتی جان را هم گرو می‌گذارد.

در ره منـزل لیــلی که خطرهاست به جان/ شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که بنابر آنچه گفته شد، نه‌تنها حافظ در مقابل عشق به عقل بی‌اعتناست که راهکارهای عقل را نیز در مواجهه با هستی نمی‌پذیرد و مفتی عقل را در حل مسائل آن لایعقل می‌داند.

خانقاه در برابر مدرسه

از سوی دیگر، نهادهای رسمی آموزشی نیز در ادبیات حافظ همواره مورد کنایه و تمسخر واقع‌ شده‌اند و بی‌اعتبارند. او خانقاه را بر مدرسه برتری می‌دهد و صومعه را جای سیاهکاری می‌داند. او همواره عاشقانش را به پناه بردن به شراب (یعنی آگاهی و بصیرت) دعوت می‌کند؛ این بدان معناست که برای رسیدن به آگاهی و شناخت باید ابتدا عقل جزئی را به سویی نهاد که راهکارش فرار از مدرسه و روی آوردن به پیر مراد است. در این روش با کرشمه بیش از هر درس و مشقی می‌توان علم کسب کرد:

کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود/ که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد

و استاد عشق شرح مسائل لاینحل هستی را برای دل بر عهده دارد:

دل چو از پیر از خرد نقل معانی می‌کرد/ عشق می‌گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود

به هر روی مقابله عشق و عقل گرچه در ادبیات موضوعی درازدامن است، یکی از مباحث هیجان‌انگیزی است که مقابله دو جریان نیرومند را در طول تاریخ و هم در تجربه زیسته آدمی نشان می‌دهد. مقابله‌ای که هر کس با هر میزان درک، در درون خود و با عناصر و اجزای زندگی روزمره‌اش دارد و هم، از دیرباز به واسطه آن، هزاران کتاب نوشته شده و بسیار فلسفه‌ها و نظریه ها بیان شده است.

۲۰مهرماه به نام و یاد حافظ (شاعر قرن هشتم هجری قمری) در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران ثبت شده است.

۹۸۸۵ /۱۸۷۶