تاریخ انتشار: ۶ آبان ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۴

ترامپ سعی می‌کند با تمرکز بر روی قتل البغدادی و حمزه بن لادن به عنوان دستاوردهای مهم نهایت‌ بهره‌برداری داخلی را داشته باشد.

این گونه پیداست که البغدادی در جریان عملیات کوماندوهای آمریکایی در روستای باریشا در استان ادلب سوریه کشته شده است. هنوز رسانه‌ها و ناظران مشغول بررسی زوایای این عملیات، چگونگی لو رفتن محل اختفای البغدادی، طرف‌های دخیل در این قضیه، معاملات احتمالی، ارتباط این حادثه با حمله ترکیه به شمال و شرق سوریه، خروج نیروهای آمریکایی از این کشور، انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، موضع مسکو و تجزیه و تحلیل سخنان دونالد ترامپ هستند؛ کسی که در بحبوبه مشکلات داخلی برای چنین روزی لحظه شماری می‌کرد؛ هر چند ترجیح می‌داد این روز در بازه زمانی نزدیک‌تری به انتخابات نوامبر ۲۰۲۰ باشد. 
البته این گمانه نیز مطرح است که آمریکا از مدت‌ها قبل مکان حضور البغدادی را شناسایی کرده باشد، ولی ترامپ دستور حمله را به تاخیر انداخته تا در زمانی نزدیک به انتخابات انجام شود، اما جدی‌تر شدن مشکلات داخلی ترامپ و تاثیر سوء آن بر موقعیت انتخاباتی وی باعث شده باشد، حمله به جلو افتاده و در این زمان صورت گیرد. 
به هر حال، ترامپ که هنوز در سیاست خارجی‌اش توفیقی کسب نکرده، نه در پرونده کره شمالی، نه در فشار حداکثری بر ایران، و نه در طرح معامله قرن درباره منازعه فلسطین، سعی می‌کند با زوم کردن بر روی قتل البغدادی و حمزه بن لادن به عنوان دستاوردهای مهم نهایت‌ بهره‌برداری داخلی را داشته باشد؛ هر چند خود او قبلا در رابطه با قتل بن لادن در سال ۲۰۱۱، تلاش کرد از اهمیت آن به عنوان یک دستاورد برای باراک اوباما بکاهد و خواستار توقف ارسال پیام‌های تبریک به وی شد و گفت که یک عضو نیروهای ویژه ارتش آمریکا این کار را کرده است. 
از این مسائل حاشیه‌ای اما مهم که بگذریم، به نظر می‌رسد پرسش کانونی بعد از مرگ البغدادی باید این باشد که آیا پایان زندگی رهبر مخوف‌ترین گروه در تاریخ معاصر منطقه می‌تواند پایانی بر افراط‌گرایی از این نوع باشد یا خیر؟
به نظرم پاسخ به این پرسش در شناخت دقیق علل و زمینه‌های شکل‌گیری و شیوع افراطی‌گری به ویژه از نوع داعشی آن در منطقه است. در مواجهه با این مساله عده‌ای خیال خود را راحت کرده و همه چیز را به آمریکا و غیره نسبت می‌دهند، اما واقعیت چیز دیگری است؛ هر چند نافی دخالت و نقش قدرت‌های خارجی و سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی آن‌ها نیست که در ادامه بدان پرداخته می‌شود. 
اگر هم فرضا بپذیریم رهبران عالی داعش و امثال آن دست نشانده هستند، برای اقبال دهها هزار جوان مسلمان در این سال‌ها به داعش و القاعده و غیره چه پاسخی می‌توان داد؛ به ویژه این که هزاران نفر از آن‌ها انتحاری به استقبال مرگ می‌روند و دنیاگریزی را بر می‌گزینند؛ کاری که نه به خاطر پول است نه مزدوری!
واقعیت اما این است که بنیادگرایی افراطی اسلامی در سه دهه اخیر محصول دو فاکتور کلیدی است؛ نخست دخالت و حملات خارجی، از حمله ارتش سرخ به افغانستان در دهه ۸۰ قرن گذشته گرفته که القاعده مولود آن بود تا حمله آمریکا به  عراق در سال ۲۰۰۳ که موجب گذار از بنیادگرایی القاعده‌ای به ورژن جدیدی تحت عنوان بنیادگرایی داعشی شد.
اما عامل دوم استبداد داخلی و نظام‌های توتالیتری است که دهه‌هاست با سرکوب سیستماتیک و خشونت سازمان یافته بر جوامع عربی و اسلامی حکومت کرده و برآیند سیاست‌ها و رفتارهای آن‌ها توسعه نیافتگی این جوامع در عرصه‌های مختلف و بحران‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و هویتی است. در واقع همین کنش استبدادی در دهه شصت قرن پیش در قالب ناصری آن در مصر بود که شخصیت ادیبی چون سید قطب را به چنان کنشی فکری وا می‌دارد که کتاب "معالم فی الطریق"  (چراغی بر فراز راه) را در زندان می‌نویسد و نظریه جاهلیت را مطرح می‌کند. آیا اگر چنین شخصیتی اسیر استبداد ناصری و روانه زندان نمی‌شد، اصولا چنین کتابی و انگاره‌هایی را مطرح می‌کرد که دهه‌ها بعد مستمسک بنیادگرایانی قرار گیرد که زیست بوم اجتماعی و سیاسی آن‌ها به مراتب بدتر از آن دوران مصر بوده است؟ 
از این بگذریم، به نظرم بقیه عوامل چون بحران هویتی و غیره نقشی فرعی داشته و در سایه دو عامل پیشگفته قابل تعریف هستند. 
از این رو، تا زمانی که این زمینه‌ها و عوامل پابرجا هستند و شرایط داخلی کشورهای عربی و اسلامی خشونت‌ساز است نه خشونت‌ستیز، نمی‌توان امید داشت که رفتن فردی چون البغدادی کمکی به ریشه‌کنی تروریسم و افراط‌گرایی بکند؛ همچنان که کشتن اسامه بن لادن در سال ۲۰۱۱ چنین نکرد؛ تازه بنیادگرایی در ورژنی بسیار خطرناک‌تر در ۲۰۱۴ نمایان شد و همچنان که کشتن ابو مصعب زرقاوی نیز کمکی نکرد.
تا زمانی که برخورد با افراطی‌گری و بنیادگرایی صرفا معطوف به مظاهر آن است نه ریشه‌های آن، وضعیت همین است و بدتر هم می‌شود.