رویکرد آلیس میلر مخاطب را در مواجهه با این مساله قرار میدهد که ما انسانهایی هستیم که از رویارویی با گذشتهای که آشفتهمان میسازد، واهمه داریم و خود را در نبردی سخت قرار دادهایم تا احساسات و گذشته خود را به دست فراموشی بسپاریم. آلیس میلر بر آن است این نگرش را برای ما موشکافی کند. او بیان میکند که گریز از گذشته تبدیل به روش زندگی ما شده است. وی هشدار میدهد که فرار کردن از گذشته فایدهای ندارد، بلکه باید از سرکوب و انکار آنچه بر ما گذشته دست برداریم و شجاعت روبه رو شدن با گذشته را بیابیم چراکه گذشته بخش بزرگی از وجود ما است.
در جست و جوی خود واقعی
«من هنوز هم نمیدانم چه کسی هستم و احساساتم چیست و چه میخواهم.» باید گفت شما در تجربه کردن این احساسها تنها نیستید. تشابه این احساسات در فرهنگهای گوناگون این ایده را به ذهن میلر رساند که این وضعیت یک مصیبت انسانی و جهان شمول است. کتاب «دلهرههای کودکی؛ جست و جوی خود واقعی» نشان میدهد چگونه و در چه فرایندی ما خود واقعیمان را در همان کودکی گم میکنیم؛ گم کردنی که آن را دست کم میگیریم هرچند هزینهای سنگین در بزرگسالی برای خودمان، دیگران و جامعه به بار میآورد. او نشان میدهد زخمها و دلهرههای کودکی ما را به سرکوب خود -از همان ابتدا- میکشاند و منجر میشود تا در بزرگسالی ندانیم که دقیقا خود واقعی ما کدام است؟
میلر در تلاش است با مثالهایی از زندگی افراد نشان دهد سر باز زدن از واقعیت دوران کودکی و سرکوب احساسات برآمده از آنچه بر ما رفته، با چه اشکالی خود را در بزرگسالی بروز میدهند. وی از مفهوم «دردهای وا پس رانده» استفاده میکند. منظور او از این مفهوم، دردهایی است که در دوران کودکی شناخته نشدهاند و همینطور تمامی دردهایی که به خیالمان در بزرگسالی از خود راندهایم اما آنها در تکتک سلولهای ما باقی ماندهاند و به نحوی دیگر در رفتارهای بعدی و حتی در بدن ما بروز پیدا میکنند.
وی نشان میدهد فرار کردن از گذشته میتواند خود را در قالب وابستگی افراطی به الکل و مواد مخدر و حتی پناه بردن به پیشرفتهای تحصیلی و شغلی بروز پیدا میکند. او باور دارد این رفتارهای افراطی هیجانات دایمی لازم را دارند تا کسالت را از فرد دور نگه دارند چرا که این افراد یک لحظه سکوت را در زندگی خود بر نمیتابند چون همان یک لحظه سکوت، احساس زجرآور و تنهایی کودکی را به آنها یادآور شده و باعث میگردد آنها دایم به این فرار ادامه دهند.
تجربههای کودکی ماندگارند
دوران کودکی دغدغه آلیس میلر است؛ او در تمامی آثار خود در تلاش است نشان دهد چگونه تجربههای دوران کودکی ابعاد مختلف زندگی ما را در بزرگسالی تحت تاثیر قرار میدهند. یکی از بررسیهای جالب او زندگی هنرمندان است برای مثال او به سراغ هنری اسپنسر مور (۱۸۹۸-۱۹۸۶) مجسمهساز انگلیسی میرود. هنری مور در خاطراتش مینویسد وقتی پسر بچه بود پشت مادرش را با روغن ماساژ میداد تا روماتیسم مادرش تسکین یابد. این خاطره ذهن میلر را در مورد مجسمههای هنری مور که زنانی عظیم جثه و لمیده با سرهای کوچک بودند، روشن کرد. میلر در این مجسمهها مادری را از دریچه چشم پسر بچهای میبیند که سرش را بالا گرفته و پشتش را که بسیار بزرگ نموده به طرف پسر بچه برگردانده است.
شاهکار میلر آنجایی است که به سراغ نمونههایی میرود که در ذهن ما موفقیت، شادمانی و شکوه را تداعی میکنند کسانی که بارها در رندگی روزمرهمان به آنان حسد بردهایم. چه بسیار نمونههایی که به خاطر استعدادها و موفقیتهایشان در زندگی مورد تحسین همگان بوده -آنانی که مایه افتخار بوده- و قاعدتا باید از حس اتکا به نفس ثابت و قویای برخوردار باشند؛ اما این روانشناس نشان میدهد که عکس این قضیه حاکم است و پشت همه اینها، افسردگی یعنی حس پوچی و از خود بیگانگی و بیمعنی بودن زندگی کمین کرده است.
آلیس میلر معتقد است خود واقعی در پشت دلهرههای کودکی گم شده است؛ اینها خود واقعی ما نیستند زیرا میتوان بعد از مدتی فهمید تمام احترام و تحسین و عشقی که به دست آوردهایم به خاطر شخصیت واقعی نبوده بلکه به خاطر موفقیتها، دستآوردها، هوش، زیبایی و... بوده است. ما باید رنج و عذاب ناشی از دانستن اینکه ما خود واقعیمان نیستیم را بپذیریم و آمادگی روبرو شدن با زندگی گذشته خود را بیابیم. ما باید احساساتمان را بشناسیم و از دلایل به وجود آورنده آن با خبر شویم و بپذیریم که احساسات جزوی از وجود ما هستند آنچه که میلر از آن به عنوان «خود آگاهی احساسی سالم» یاد میکند.
خودنمایی، نقابی بر افسردگی
آلیس میلر در اثر «دلهرههای کودکی» در راستای نشان دادن گم شدن خود واقعی کند و کاوی قابل توجه انجام داده است. او به سراغ زندگی افرادی میرود که در همه جا مورد تحسین قرار میگیرند افرادی که رفتارهای افراطی آنان باعث میشود او آنان را افرادی خود نما بنامد. بررسیهای میلر او را به این نتیجه رساند که در پشت این خودنماییها، افسردگی کمین کرده است. هرچند تاکید دارد که ظاهر بیرونی افسردگی کاملا با ظاهرخودنمایی در تضاد است اما موارد مشترک زیادی برای آن قایل میشود.
میلر در تلاش است تا بعد دیگری از زندگی افراد خودنما و تحسین شده را آشکار کند؛ به طوری که باعث میشود شما دست از حسرت و تحسین و مقایسه خود با این افراد بردارید چرا که زندگی آنان آنطور که شما تخیل میکنید، نیست. او افراد خودنما را انسانهایی آزاد نمیداند چرا که معتقد است آنان به تحسین ما وابسته هستند و عزت نفسشان وابسته به ویژگیها و عملکردهایی است که هر لحظه ممکن است از بین بروند. او با بررسی بیمارانش نشان میدهد که چگونه افسردگی به صورتهای مختلفی با خودنمایی همراه بوده و چه میشود که این افراد از خودنمایی به عنوان دفاعی در برابر افسردگی استفاده میکنند. او در تلاش است نشان دهد که بسیاری از ما چگونه شخصیت واقعی خود را به بهانه کار، دستاورد و موفقیتهای زیاد انکار کردهایم و خود واقعیمان را در پشت این موفقیتها و دستاوردهای افراطی از دست دادهایم.
شادمانی و نداشتن خشم درمان افسردگی نیست
آلیس میلر به صورت مفصل در فصل دوم کتاب خود به افسردگی و خودنمایی به عنوان دو شکل از انکار میپردازد. مساله قابل تامل در اثر میلر آن است که او نقطه مقابل افسردگی را شادمانی و فقدان درد نمیداند، بلکه آن را سرزندگی بیان میکند؛ یعنی داشتن آزادی عمل برای بروز احساسات خودجوش. این احساسات خودجوش یعنی تمامی احساسات ما از جمله غبطه، خشم، نفرت، ناامیدی و اندوه نه فقط پا فشاری بر ابراز احساسات زیبا و خوشایند. او معتقد است زمانی میتوانیم به خود واقعیمان دسترسی پیدا کنیم که دیگر از دوران پر احساس کودکی نهراسیم. او معتقد است پس از آشنایی با دوران کودکی و احسساتمان دیگر میدانیم چه چیزی و چه کسی باعث درد کشیدنمان شده و دقیقا این دانش است که ما را از دردهای قدیمی رها خواهد کرد.
از نظر او، در نهایت سودمندی برای جامعه آنجایی است که شخصی که آگاهانه سرنوشت غمانگیز زندگی خود را مرور کرده است به راحتی میتواند رنجهای مشابه دیگران را تشخیص دهد و هرگز احساسات دیگران را از هر نوع که باشند تحقیر نخواهد کرد چون احساسات خود را جدی میگیرد و میداند که چگونه با آنها کنار بیاید.
آلیس میلر روانکاو و نویسنده سوییسی است که دغدغهاش پرداختن به علل و نتایج کودک آزاری و خشونت علیه کودکان است. او معتقد است تنبیه بدنی و و روشهای تربیتی تحقیر آمیز اثرات بلند مدت و سنگینی بر کودکان دارد. آلیس میلر بسیاری از نظریههای روانکاوی را به طور جدی زیر سوال برد و در سال ۱۹۸۸ از عضویت در انجمن بینالمللی روانکاوی استعفا کرد. وی در سال ۱۹۹۵ در کتاب خود با عنوان «دلهرههای کودکی» تجدید نظر کرد و سپس در آثار دیگرش به بررسی اثرات دوران کودکی از زوایای مختلف پرداخت.
کتاب «دلهرههای کودکی؛ جستجوی خود واقعی» نوشته آلیس میلر با ترجمه امید سهرابینیک توسط نشر نو در ۱۷۴ صفحه منتشر شده است. این انتشارات به تازهگی کتاب جدیدی از همین نویسنده با عنوان «بدن هرگز دروغ نمیگوید» به بازار کتاب عرضه کرده است.