نیما یوشیج در واقع نخستین شاعر نوپرداز در ایران نبود، پیش از او نیز افراد دیگر چون ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت و ... بیرون از قالب های رسمی اشعاری سروده و منتشر کرده بودند اما ویژگی منحصر به فرد نیما در آن بود که وی با دقت زیاد و صرف وقت بسیار و در حدود ۳۸ سال توانست قالب های کهن را در هم بریزد و راهی نو پیش پای شعر فارسی باز کند.
سیداکبر میرجعفری شاعر و غزلسرا بیشترین تاثیر نیما را بر جریان کلی شعر در بخش محتوا دانسته و میگوید: «شعر نو» راه های جدیدی را پیش روی شاعران معاصر گشود. درواقع با تولد این قالب، سیل عظیمی از فضاها و مضامینی که تاکنون استفاده نمیشد، به دنیای ادبیات هجوم آورد. درواقع باید بگوییم نوع نگاه نیما به شعر بر کل جریان شعر تاثیر نهاد. در این نگاه همه اشیایی که در اطراف شاعرند جواز ورود به شعر را دارند. تفاوت عمده شعر نیما و طرفداران او با گذشتگان، در واقع منظری است که این ۲ گروه از آن به هستی مینگرند.
نیما یوشیج به روایت دکتر روژه لسکو برای اروپاییان به ویژه فرانسه زبانان چهره ای ناشناخته نیست. علاوه براینکه ایرانیان برخی از اشعار نیما را به زبان فرانسه ترجمه کردند، بسیاری از ایرانشناسان فرانسوی نیز دست به ترجمه اشعار او زدند و به نقد آثارش پرداختند. بزرگانی چون حسن هنرمندی، روژه لسکو، پروفسور ماخالسکی، آ. بوسانی و… که در حوزه ادبیات تطبیقی کار می کردند، عقیده داشتند چون نیما با زبان فرانسه آشنا بوده، بسیار از شعر فرانسه و از این طریق از شعر اروپا تأثیر پذیرفته است. از نظر اینان اشعار سمبولیست هایی چون ورلن، رمبو و به ویژه ماگارمه در شکل گیری شعرسپیدنیمایی بی تأثیر نبوده است.
پروفسور روژه لسکو مترجم برجسته بوف کور صادق هدایت که در فرانسه به عنوان استاد ایران شناسی در مدرسه زبان های زنده شرقی، زبان کردی تدریس می کرد، ترجمه بسیار خوب و کاملی از افسانه نیما ارایه کرد و در مقدمه آن به منظور ستایش از این اثر و نشان دادن ارزش و اهمیت نیما در شعر معاصر فارسی، به تحلیل زندگی و آثار او پرداخت و نیما را به عنوان بنیانگذار نهضتی نو در شعر معاصر فارسی معرفی کرد. وی در مقدمه ترجمه شعر افسانه در مقاله اش می نویسد: «شعر آزاد» یکی از دستاوردهای اساسی مکتب سمبولیسم بود که توسط ورلن، رمبو و دیگران در «عصر روشنگری» بنا نهاده شد و شاعران و نویسندگان بسیاری را با خود همراه کرد که نیمایوشیج نیز با الهام از ادبیات فرانسه یکی از همراهان این مکتب ادبی شد.
زندگی نامه
علی نوری اسفندیاری که بعدتر اسم خود را به نیما یوشیج تغییر داد در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ خورشیدی در یوش که دهی سردسیر، دورافتاده و کوهستانی بود و از توابع نور مازندران محسوب میشد، به دنیا آمد. پدر وی میرزا ابراهیم نوری اسفندیاری، ملقب به اعظامالسلطنه، مالکی بلند قامت و تفنگدار بود و مادر وی طوبی مفتاح نام داشت. نیما، برادران و خواهرانی بهنامهای بهجت، ناکیتا، ثریا و رضا(لادبن) داشت.
سالهای نخست کودکی او در یوش سپری شد. پدرش در همان سالها غایب شد و تفنگ بر دوش گذاشت و همراه دیگر تفنگداران یوش و در کنار دیگر مازندرانیها برای جنبش نوپای مشروطه به جنگ رفت. همان موقع بود که پدرش به وی سوارکاری و تیراندازی آموخت و هر خطایی را که از نیما در یادگیری سرمیزد، با شلاق پاسخ میداد.
نیمای تازه به نوجوانی رسیده، در میان غوغای نوجوانی و شور آن سنین، عاشق صفورا میشود. صفورا دختری چادرنشین و کوهستانی از اهالی ایل کوشکک بود. پدر صفورا، ایلبیگی علیجانبیگ نام داشت و با پدر نیما نشست و برخاست داشت. نیما هر بار که فرصت دست میداد و پدرش به صرف ناهار با ایلبیگی علیجانبیگ دعوت میشد، همراه میشد تا به بهانه ناهار، صفورا را دیدار کند. نیما به هر بهانهای از درس مکتبخانه میگریخت و به اردوگاه ایل کوشکک سرمیکشید. این روال تا جایی ادامه داشت که نیما در یوش بود.
در ۱۲۸۸ خورشیدی نیمای ۱۲ ساله بههمراه خانواده به تهران مهاجرت کرد تا در مدرسه حیات جاویدان ادامه تحصیل دهد. آنان در روبهروی مسجدشاه خانهای تهیه کردند تا روزگار نوجوانی نیما در آنجا سپری شود. نیما پس از پایان دوره ابتدایی در مدرسه حیات جاویدان همراه پدر به یوش بازگشت و صفورا را دوباره دید.
نیما، همراه برادرش لادبن و به اصرار پدر برای ادامه تحصیل به تهران بازگشت. پدر سفارش کرده بود تا آنها در بهترین مدرسه تهران ثبتنام شوند. چنین شد که نیما و لادبن در مدرسه کاتولیکی سنلویی به ادامه تحصیل پرداختند. مدرسهای که به وسیله فرانسویها در ۱۲۴۱ خورشیدی در کوچه نکیسا، بین خیابان لالهزار و فردوسی، تأسیس شده بود و در آن زبانهای فرانسوی، عربی، فارسی، علوم، تاریخ، جغرافیا، حساب، خوشنویسی و نقاشی تدریس میشد. در دوران تحصیل نیما در آن مدرسه، او با شاعران رمانتیک فرانسوی از جمله لامارتین آشنا شد. روزها به همین منوال برای نیما میگذشت تا اینکه جنگ اول جهانی آغاز شد و نیما بیقرار شد و سفری چند ماهه به یوش کرد. جنگ در ایران قحطی و هرج و مرج بهوجود آورد. در این بحبوحه نیما با عباس رسام ارژنگی، نقاش و مجسمهساز آشنا شد و دوستی عمیقی میان آنها بهوجود آمد.
نیما پس از پایان تحصیل با ۲ مدرک، یکی از وزارت معارف و دیگری از مدرسه سنلویی، به یوش بازگشت و قصد ازدواج با صفورا را کرد. پدر نیما و پدر صفورا با این ازدواج موافق بودند. پدر نیما اما یک شرط داشت، اینکه نیما و صفورا باید به تهران مهاجرت کنند و زندگی شهری داشته باشند، نه روستایی و با درآمد کشاورزی و دامداری. اما صفورا که ایلیاتی بود نمیتوانست از ایل و چراگاه دل بکند و در نتیجه راضی به قبول این شرط نشد. از این رو ازدواج رخ نداد و سرخوردگی دیگری برای نیما آفرید.
نیما پس از ناکامیاش در ازدواج با صفورا به تهران برگشت و در وزارت مالیه استخدام شد. با امضای قرارداد ننگین ۱۹۱۹، شرایط کشور دوباره بحرانی شد و در ۱۲۹۹ خورشیدی نیما برای رهایی از این وضعیت، به یوش بازگشت. در آنجا قصه رنگپریده، خون سرد را نوشت و چندی بعد با دارایی شخصی خود منتشر کرد. سپس همراه با پدر و دیگر شمالیها به جنبش جنگل پیوست و تا ۱۳۰۰ خورشیدی که جنبش در هم پاشید، با میرزاکوچکخان همراه بود. سپس به تهران بازگشت و دوباره در اداره مالیه مشغول به کار شد. او در دی ۱۳۰۱ خورشیدی بخشی از شعر افسانه را به دوستاش، میرزاده عشقی داد تا در روزنامهاش، قرن بیستم، انتشار دهد. انتشار افسانه مخالفتهای بسیاری از طرف قدماییها برانگیخت و اتهامات بسیاری بر نیما وارد شد.
در ۶ اردیبهشت ۱۳۰۴ خورشیدی نیما با عالیه جهانگیر که خواهرزاده میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل بود، آشنا شد، او را به عقد درآورد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. ازدواج آنها مصادف با درگذشت پدر نیما، میرزا ابراهیم، شد. چنین بود که مجلس عروسی آن ۲ بسیار مختصر و ساده بر پا شد. در ابتدای زندگی آنها، عالیه که هنوز با طبع ایلیاتی نیما آگاه نبود، بسیار با وی مشاجره میکرد. نیما و عالیه در ۱۳۰۷ خورشیدی به سبب انتقال کار عالیه به بارفروش(بابل کنونی) به آن شهر رفتند. در آنجا نیما سفرنامه بارفروش را به رشته تحریر درآورد. سال بعد، ۱۳۰۸ خورشیدی دوباره به سبب انتقال عالیه آنها به رشت مهاجرت کردند. در همین اسبابکشیها بود که رمان آیدین که نیما بسیار برروی آن زحمت کشیده بود، گم شد. در این سالها او همچنان بیکار بود و گهگاه شعری در نشریهای چاپ میکرد.
در مهر ۱۳۰۹ خورشیدی به آستارا نقل مکان کردند و نیما در آنجا در مدرسه متوسطه حکیم نظامی بهعنوان معلم مشغول به کار شد. پس از یک ماه و نیم از آغاز به کار نیما در آن مدرسه، مشکلاتی به وجود آمد. مشکل اصلی، لجاجت مدیر مدرسه، فتحالله حکیمی با نیما بود. طوری که به زدوخورد انجامید. پس از درگیریهای قضایی بسیار، نیما و عالیه به تهران بازمیگردند و در خانه پدری عالیه ساکن میشوند.
از نیما در ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲ خورشیدی اثر خاصی در دست نیست. او در ۱۳۱۳ خورشیدی قلعه سقریم را سرود. از آن سال، تا ۱۳۱۶ خورشیدی نیما به خاطر مشکلات زندگی و دیگر مشکلات روحی، حال خوشی نداشت و به قول مهدی اخوان ثالث، در خانه خود گویی به چله نشسته بود.
در ۱۳۱۶ تا ۱۳۱۹ خورشیدی اما نیما دست به قلم برد و ققنوس، لاشخورها، خانه سریویلی و آثار دیگری را سرود. پس از ورود متفقین و سقوط رضاخان، فضای سیاسی کشور باز شد و احزابی مثل حزب توده سر برآوردند. از آن پس نزدیکی میان نیما و حزب توده بهوجود آمد. اما او هیچگاه عضو آن نشد، همیشه استقلال خود را از آن حزب حفظ کرد و مانند بسیاری دیگر، او نیز پس از چندی از آن حزب سر خورده شد. در دوران نخستوزیری محمد مصدق، نیما با انتشار اشعاری، همدلی خود را با مصدق و جنبش وی نشان داد. نمونه آن شعر مرغ آمین است که در نشریه اتمک که نشریهای طرفدار جنبش ملیشدن صنعت نفت بود، منتشر شد.
همچنین نیما شعر دل فولادم را برای مصدق سرود. نیما در ۱۳۲۲ خورشیدی همسایه جلال آلاحمد در تجریش شد. در سالهای پس از کودتا، نیما خانهنشین شد و با عده اندکی از افرادی، مثل آلاحمد، سیمین دانشور و ابراهیم ناعم رفت و آمد داشت و تنها با بهمن محصص که در ایتالیا بود، نامهنگاری میکرد.
او در ۱۳۳۵ خورشیدی وصیتنامهاش را نوشت و در آن محمد معین را قیم خود اعلام کرد.
نیما در شبانگاه چهارشنبه، ۱۳ دی ۱۳۳۸ به علت بیماری ذاتالریه چشم از جهان فرو بست و ابتدا در قبرستان ابنبابویه خاک شد و سپس در ۱۳۷۰ خورشیدی بنا بر وصیت وی، پیکرش را به خانهاش در یوش منتقل کردند.
سبک و ویژگی شعر نیمایی
نیما در شیوه جدید خود شعر فارسی را در سه بُعد قابل دگرگونی و تغییر میدید: در محتوا، در شکل ذهنی و در شکل ظاهری. در باب محتوا نیما شعر گفتن را نوعی زندگی کردن میداند و میگوید: «گوینده غالباً درونیهای خود را پیدرپی با آن چیزهایی که در زندگی هست یا نیست و ممکن است در جز آن قرار گیرد، برآورد کند. او شخصی را شاعر میداند که چکیده زمان خود و مربوط به زمان خودش باشد و بتواند همواره در شکل زندگی و زمان زندگی با یافتههای خودش باشد، یعنی در واقع توفیق یافتن یا گفتن را برای گویندهای مسلم میداند که بتواند خود را با یافتههای خویش به ما نشان دهد و خصایص و اندیشههایش همانطور که هست از او به دیگران انتقال پیدا کند. بهطوری که شعرش نمونهای از خود او باشد و نیز وابسته به زمان و مکانی باشد که شاعر در آن هست و با آن بستگی دارد و از آن پیدا شده است؛ مثلاینکه بدون قصد و نهبهخود این کار را انجام دهد.
نیما گذشته از دگرگونکردن بینش شاعرانه، در شکل و قالب نیز تحولاتی بهوجود میآورد. او برپایه اوزان قدیمی، نوعی وزن جدید ارایه میهد و قصد دارد در تمام این دگرگونیها به شعرش وزنی طبیعی دهد. او وزن را در شعر تأیید میکند و میپذیرد و حتی آن را امری لازم و طبیعی میشمارد. بهعقیده حمید زرینکوب شاعر و مدرس نیما وزن شعر فارسی را با شکستن مصراعها و بههم زدن تساوی طولی آنها بهشکلی ترمیم میکند. بنابراین، نیما شعر فارسی را در ابعاد اصلی آن یعنی شکل ظاهر و درونمایه به طرف تکامل و تجدد کشاند.
مخالفت سنت گرایان و حمایت نوگرایان از شعر نیمایی
این شیوه سرودن شعر به سرعت جایگزین شعر کلاسیک فارسی شد و سپس با ایجاد تفاوتهایی در فرم شعر نو، آن را به شیوههای نیمایی، سپید، حجم و ... دستهبندی کردند. تلاش نیما یوشیج برای تغییر دیدگاه سنتی شعر فارسی بود و این تغییر محتوا را ناگزیر از تغییر فرم و آزادی قالب میدانست. آزادی که نیما در فرم و محتوا ایجاد کرد، در کار شاعران بعد از وی مانند احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و منوچهر آتشی به نقطههای اوج شعر معاصر ایران رسید. با این حال نیما شعر خود را از لحاظ نگرش به جهان و محتوای کار پیشروتر و تازهتر از کار شاعران دیگر مانند شاملو بهشمار میآورد.
وقتی نیما نظریه ادبی خود را تدوین میکرد، حامیان شعر سنتی فارسی که باورهای خود را در معرض هجومی تمام عیار میدیدند، اظهار داشتند که شعر فارسی به عنوان ارجمندترین نماد فرهنگی ایران در معرض نفوذ بیگانگان قرار گرفتهاست. از نظر آنان شعر نو نشانه تسلیم فرهنگی در برابر خارجیها بود و به زودی روح فرهنگ ایرانی را نابود خواهد کرد. سنتگرایان در حقیقت معتقد بودند که نیما و پیروانش با این سنت آشنایی ندارند و حتی نیما را به مرگ تهدید کردند.
نگاه محافل دانشگاهی به شعر نیما تا دهه ۴۰ خورشیدی منفی بود و از پذیرش آن سر باز میزدند اما نگاه سنتگرایان دانشگاهی به نظریات نیما با تلاش برخی استادان که بخصوص با نقد ادبی مدرن آشنایی داشتند به مرور زمان تغییر کرد. در میان افرادی که نقشی مهم در تغییر نگرش رایج در دهه ۴۰ خورشیدی داشتند، باید از غلامحسین یوسفی و محمد رضا شفیعی کدکنی یاد کرد.
در مقابل، برخی از شاعرانی که امروز در زمره نوگرایان به حساب میآیند از نخستین حامیان نیما بودند. از جمله این افراد باید به احمد شاملو، اسماعیل شاهرودی، هوشنگ ابتهاج و مهدی اخوان ثالث اشاره کرد. نیما کوشید تا شعر معاصر فارسی را با نیازهای ایران مدرن سازگار کند. پس از جنبش مشروطه عرصه حیات اجتماعی ایران تغییر کرده بود. پیش از شعر، نثر فارسی با تلاشهای افرادی نظیر طالبوف، حاج زینالعابدین مراغهای، صور اسرافیل و دیگران متحول شده و به نوعی خود را سازگار کرده بود. بهطور کلی شعر جدید اشتیاقی خاص برای پرداختن به مسایل اجتماعی از خود نشان میدهد در حالی که شعر کلاسیک چنین نیست.
در هر صورت نیما اگر چه هنوز هم مخالفانی در میان شاعران سنتگرا دارد اما توانسته است، پیروان قابل توجهی برای خود دست و پا کند و ظرفیت تازهای به شعر کهن فارسی بیافزاید.